جدول جو
جدول جو

معنی عریف - جستجوی لغت در جدول جو

عریف
دانا، شناسنده، آشنا به چیزی، نقیب، کارگزار قوم
تصویری از عریف
تصویر عریف
فرهنگ فارسی عمید
عریف
(عُرَ)
ابن ادهم. محدث بود. (از منتهی الارب). محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
ابن ابد. در قبیلۀ حضرموت است. (از منتهی الارب)
ابن جشم. شاعر فارسی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عریف
(عَ)
دانا و شناسنده. (منتهی الارب). عالم به چیزی. (از اقرب الموارد) ، آنکه بشناسد یاران خود را. (منتهی الارب). کسی که اصحاب و یاران خود را بشناسد. (از اقرب الموارد) ، کارگزار قوم، و آن پایین تر از رئیس است. و یا رئیس قوم، زیرا بدان شناخته شده است. و در حدیث ’العرفاء فی النار’ منظور عرفا و رؤسائی است که قصور می کنند و آنچه جایزنباشد مرتکب می شوند. (از منتهی الارب). مهتر مردمان. (زمخشری). قیم و کارگزار کارهای قوم که در آن امر مشهورشده و شناخته باشد. و گویند بمعنی نقیب است که آن پایین تر از رئیس باشد. و گویند عریف رئیس است بر نفیر، و منکب رئیس پنج عریف است، آنگاه امیر است که بالاتر از همه اینها باشد. و از آن جمله است عریف در مکتبها، و او پسری است که مراقبت سایر بچه های مکتب را بعهده دارد. (از اقرب الموارد). ج، عرفاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : فقال یا فلان لسنا نأکل من طعامک فانک عریف تأکل السحت. (الکنی للدولابی). دیگر آنکه ما را عریف کرده آید که ودیعتی از اینجانب یا نامزد یکی از فرزندان سلطان شود. (تاریخ بیهقی ص 518). عرافه، عریف گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عریف
دانا و شناسنده، عالم به چیزی
تصویری از عریف
تصویر عریف
فرهنگ لغت هوشیار
عریف
((عَ))
شناسنده، عارف، کارگزار قوم، جمع عرفاء
تصویری از عریف
تصویر عریف
فرهنگ فارسی معین
عریف
عارف، شناسا، آشنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعریف
تصویر تعریف
معرفی کردن، شناساندن، حقیقت امری یا مطلبی را برای کسی بیان کردن، آگاهانیدن، فهماندن
فرهنگ فارسی عمید
(عُ رَ)
منسوب به عریف که بطنی است از حضرموت، از صدف. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب است به عریف بن جشم. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شغل و خدمت ریاست. (ناظم الاطباء) : عرافه، عریفی کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
معرفی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
((تَ))
معرفی کردن، حقیقت چیزی را بیان کردن، ستایش کردن، تمجید کردن، بازگو کردن، نقل کردن، معرفه بودن (دستور)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
شناسانش، شناسه، کران نمود، شناساندن، ستایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
Compliment, Definition
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
compliment, définition
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
pujian, definisi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
تعریفی , تعریف
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
প্রশংসা , সংজ্ঞা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
pongezi, ufafanuzi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
iltifat, tanım
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
칭찬 , 정의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
賞賛 , 定義
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
מחמאה , הגדרה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
प्रशंसा , परिभाषा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
komplement, definicja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
ชมเชย , คำจำกัดความ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
compliment, definitie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
cumplido, definición
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
complimento, definizione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
elogio, definição
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
恭维 , 定义
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
комплімент , визначення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
Kompliment, Definition
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
комплимент , определение
دیکشنری فارسی به روسی
تحسین، قدردانی، ستایش، تعریف
دیکشنری اردو به فارسی