در علوم ادبی میزان شعر جمع اعاریض در علوم ادبی جزء آخر مصراع اول بیت ناحیه، کرانه و گوشه، راه در کوه در علوم ادبی مضمون کلام در علوم ادبی علمی که به وسیلۀ آن به اوزان شعر و تغییرات آن پی می برند
در علوم ادبی میزان شعر جمع اعاریض در علوم ادبی جزء آخر مصراع اول بیت ناحیه، کرانه و گوشه، راه در کوه در علوم ادبی مضمون کلام در علوم ادبی علمی که به وسیلۀ آن به اوزان شعر و تغییرات آن پی می برند
زنی که تازه ازدواج کرده، نوعروس، تازه عروس، عروسه، بیوک، پیوگ، ویوگ، گلین، بیو، بیوگ زن نسبت به خانوادۀ شوهرش، زن پسر یا زن برادر، کنایه از هر چیز بسیار زیبا، آراسته، خوب عروس پس پرده: کاکنه، گیاهی علفی و خودرو، با برگ های بیضی، گل های سفید و میوه ای سرخ رنگ که برگ، پوست و دانۀ آن مصرف دارویی دارد عروس چرخ: کنایه از خورشید عروس خاوری: کنایه از خورشید، عروس چرخ عروس روز: کنایه از خورشید، عروس چرخ عروس فلک: کنایه از خورشید، عروس چرخ عروس دریایی: در علم زیست شناسی جانوری سخت پوست با بدنی شفاف و چتری که در اطراف بدنش شاخک های بسیار دارد
زنی که تازه ازدواج کرده، نُوعَروس، تازِه عَروس، عَروسِه، بُیوک، پَیُوگ، وَیوگ، گَلین، بَیو، بَیوگ زن نسبت به خانوادۀ شوهرش، زن پسر یا زن برادر، کنایه از هر چیز بسیار زیبا، آراسته، خوب عروس پس پرده: کاکنه، گیاهی علفی و خودرو، با برگ های بیضی، گل های سفید و میوه ای سرخ رنگ که برگ، پوست و دانۀ آن مصرف دارویی دارد عروس چرخ: کنایه از خورشید عروس خاوری: کنایه از خورشید، عروس چرخ عروس روز: کنایه از خورشید، عروس چرخ عروس فلک: کنایه از خورشید، عروس چرخ عروس دریایی: در علم زیست شناسی جانوری سخت پوست با بدنی شفاف و چتری که در اطراف بدنش شاخک های بسیار دارد
ستور کفیده و موی رفته دست و پا. و اسب ’عرون’زده. (منتهی الارب). ستور کفیده دست و پای و موی رفته. اسب ’عرنه’زده. (ناظم الاطباء). دابه که به بیماری ’عران’ دچار شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به عرن شود
ستور کفیده و موی رفته دست و پا. و اسب ’عرون’زده. (منتهی الارب). ستور کفیده دست و پای و موی رفته. اسب ’عرنه’زده. (ناظم الاطباء). دابه که به بیماری ’عِران’ دچار شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به عَرَن شود
ابن حزام بن مهاجر ضنی، از بنی عذره. شاعر بود و نسبت به دخترعم خود ’عفراء’ عشق میورزید، عروه و عفراء در یک منزل پرورش یافتند زیرا پدرعروه آنگاه که وی خردسال بود درگذشت و عم او سرپرستی وی را بعهده گرفت. و چون عروه بسن رشد رسید از عفراء خواستگاری کرد ولی مادر او کابینی خارج از توانائی وی خواست. لذا او بار سفر بنزد عمی که در یمن داشت ببست و چون از این سفر بازگشت، عفراء با شخصی اموی از اهالی بلقاء شام ازدواج کرده بود. وی نیز بدانها پیوست و آن اموی او را اکرام کرد. پس از صباحی چند عروه بقصد قبیلۀ خود راه بازگشت گرفت ولی پیش از رسیدن به مقصد بسبب ضعف و لاغریی که از عشق عفرا او را دست داده بود درگذشت (در حدود سال 30 هجری) و در وادی القری بنزدیکی مدینه دفن شد. او را دیوان شعر کوچکی است. (از الاعلام زرکلی از شرح الشواهد، و فوات الوفیات، و الشعر و الشعراء، و مصارع العشاق) : بزیر گل زند چنگی، بزیر سروبن نایی بزیر یاسمین عروه، بزیر نسترن عفرا. منوچهری. وامق به عذرا چون رسید عروه به عفرا چون رسید اسعد به اسما چون رسید الصبر مفتاح الفرج. سنائی. جود عفرا و طبع او عروه ست روز بخشندگی و گاه سخا. ادیب صابر. چون بلبله دهان بدهان قدح برد گوئی که عروه بال به عفرا برافکند. خاقانی. در بند عشق شاهد و هم عشق شاهدش عشقی چو قیس عامری و عروۀ حزام. خاقانی. و رجوع به ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ج 1 ص 204 و 205 و به ’عروه و عفراء’ در ردیف خود شود
ابن حزام بن مهاجر ضنی، از بنی عذره. شاعر بود و نسبت به دخترعم خود ’عفراء’ عشق میورزید، عروه و عفراء در یک منزل پرورش یافتند زیرا پدرعروه آنگاه که وی خردسال بود درگذشت و عم او سرپرستی وی را بعهده گرفت. و چون عروه بسن رشد رسید از عفراء خواستگاری کرد ولی مادر او کابینی خارج از توانائی وی خواست. لذا او بار سفر بنزد عمی که در یمن داشت ببست و چون از این سفر بازگشت، عفراء با شخصی اموی از اهالی بلقاء شام ازدواج کرده بود. وی نیز بدانها پیوست و آن اموی او را اکرام کرد. پس از صباحی چند عروه بقصد قبیلۀ خود راه بازگشت گرفت ولی پیش از رسیدن به مقصد بسبب ضعف و لاغریی که از عشق عفرا او را دست داده بود درگذشت (در حدود سال 30 هجری) و در وادی القری بنزدیکی مدینه دفن شد. او را دیوان شعر کوچکی است. (از الاعلام زرکلی از شرح الشواهد، و فوات الوفیات، و الشعر و الشعراء، و مصارع العشاق) : بزیر گل زند چنگی، بزیر سروبن نایی بزیر یاسمین عروه، بزیر نسترن عفرا. منوچهری. وامق به عذرا چون رسید عروه به عفرا چون رسید اسعد به اسما چون رسید الصبر مفتاح الفرج. سنائی. جود عفرا و طبع او عروه ست روز بخشندگی و گاه سخا. ادیب صابر. چون بلبله دهان بدهان قدح برد گوئی که عروه بال به عفرا برافکند. خاقانی. در بند عشق شاهد و هم عشق شاهدش عشقی چو قیس عامری و عروۀ حزام. خاقانی. و رجوع به ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ج 1 ص 204 و 205 و به ’عروه و عفراء’ در ردیف خود شود
گوشه و جای گرفت دلو و کوزه. (منتهی الارب). گوشه و گوشواره و دسته. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). عروه از دلو و کوزه، دسته و مقبض آنهاست یعنی گوش و اذن آنها. (از اقرب الموارد). گوشۀ هر چیز و دستۀ هر چیز و دستۀ کوزه و آفتابه و هر چیز که مثل آن باشد که به دست میتوان گرفت. و کسانی که به معنی رسن گویند در هیچ کتاب دیده نشده، ظاهراً خطاست. (غیاث اللغات). دستۀ ابریق. (فرهنگ فارسی معین) ، هر گونه حلقه که به دست گرفته شود، چنانکه گویند: و ذلک أوثق عری الایمان، یعنی آن محکم ترین دست آویزهای ایمان است. (از اقرب الموارد). دستاویز و مستمسک. (فرهنگ فارسی معین) : چون رایات عالیه سایه بر آن دیار افکند اکثر ایشان به عروۀ دولت تمسک نمایند. (جهانگشای جوینی) ، آنچه بدان اطمینان شود و بر آن اعتماد گردد، چنانکه گویند: الصحابه عری الاسلام یعنی صحابه مورد اعتماد و تکیه گاه در اسلام باشند. (از اقرب الموارد) ، بهترین مال، مانند اسب جواد. (منتهی الارب). مال نفیس چون اسب نجیب و کریم. (از اقرب الموارد) ، عروهالثوب، تکمۀ جامه که اخت زره است. (منتهی الارب) (آنندراج). تکمۀ جامه که مقابل مادگی باشد. (ناظم الاطباء). تکمه جای پیراهن. جایی که تکمۀ پیراهن در آن وارد شود، گوشت نمایان زیر تندی شرمگاه زن، که باریک گردیده به چپ و راست چسبد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). گوشت نمایان در تندی میان فرج که باریک گردیده به چپ و راست می چسبد. (ناظم الاطباء) ، گروه مردم، درختستان بزرگ، و درختستان با خار بسیار، گیاه شوره که شتر در تنگسال خورد. (منتهی الارب). ’حمض’ که در خشک سالی آن را چرا کنند. (از اقرب الموارد) ، درختان انبوه و درهم پیچیده که درزمستان شتر در آن جای گیرد و خورد از آن. (منتهی الارب). درختان درهم پیچیده که شتران در آنجا زمستان کنند و از آن خورند. (از اقرب الموارد) ، درخت، که برگش در زمستان نیفتد. و هر گیاه که در زمستان باقی باشد. (منتهی الارب). آنچه در زمستان برگش نریزد. (از اقرب الموارد) ، گرداگرد شهر. (منتهی الارب). حوالی بلد. (اقرب الموارد) ، شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
گوشه و جای گرفت دلو و کوزه. (منتهی الارب). گوشه و گوشواره و دسته. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). عروه از دلو و کوزه، دسته و مقبض آنهاست یعنی گوش و اذن آنها. (از اقرب الموارد). گوشۀ هر چیز و دستۀ هر چیز و دستۀ کوزه و آفتابه و هر چیز که مثل آن باشد که به دست میتوان گرفت. و کسانی که به معنی رسن گویند در هیچ کتاب دیده نشده، ظاهراً خطاست. (غیاث اللغات). دستۀ ابریق. (فرهنگ فارسی معین) ، هر گونه حلقه که به دست گرفته شود، چنانکه گویند: و ذلک أوثق عری الایمان، یعنی آن محکم ترین دست آویزهای ایمان است. (از اقرب الموارد). دستاویز و مستمسک. (فرهنگ فارسی معین) : چون رایات عالیه سایه بر آن دیار افکند اکثر ایشان به عروۀ دولت تمسک نمایند. (جهانگشای جوینی) ، آنچه بدان اطمینان شود و بر آن اعتماد گردد، چنانکه گویند: الصحابه عری الاسلام یعنی صحابه مورد اعتماد و تکیه گاه در اسلام باشند. (از اقرب الموارد) ، بهترین ِ مال، مانند اسب جواد. (منتهی الارب). مال نفیس چون اسب نجیب و کریم. (از اقرب الموارد) ، عروهالثوب، تکمۀ جامه که اخت زره است. (منتهی الارب) (آنندراج). تکمۀ جامه که مقابل مادگی باشد. (ناظم الاطباء). تکمه جای پیراهن. جایی که تکمۀ پیراهن در آن وارد شود، گوشت نمایان زیر تندی شرمگاه زن، که باریک گردیده به چپ و راست چسبد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). گوشت نمایان در تندی میان فرج که باریک گردیده به چپ و راست می چسبد. (ناظم الاطباء) ، گروه مردم، درختستان بزرگ، و درختستان با خار بسیار، گیاه شوره که شتر در تنگسال خورد. (منتهی الارب). ’حمض’ که در خشک سالی آن را چرا کنند. (از اقرب الموارد) ، درختان انبوه و درهم پیچیده که درزمستان شتر در آن جای گیرد و خورد از آن. (منتهی الارب). درختان درهم پیچیده که شتران در آنجا زمستان کنند و از آن خورند. (از اقرب الموارد) ، درخت، که برگش در زمستان نیفتد. و هر گیاه که در زمستان باقی باشد. (منتهی الارب). آنچه در زمستان برگش نریزد. (از اقرب الموارد) ، گرداگرد شهر. (منتهی الارب). حوالی بلد. (اقرب الموارد) ، شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
ابن زبیر بن عوام اسدی قرشی، مکنی به ابوعبدالله. یکی از فقهای سبعه بود در مدینه. وی بسال 22 هجری متولد شد و شخصی عالم به دین و صالح بود و در فتنه های آن روزگار دخالتی نکرد. او از مدینه به بصره و از آنجا به مصر رفت و مدت هفت سال در آنجا اقامت گزید. آنگاه به مدینه بازگشت و به سال 93 ه. ق. درگذشت. عروه برادر تنی عبدالله بن زبیر است و چاه زبیر در مدینه به وی منسوب است. (از الاعلام زرکلی از ابن خلکان و سیر النبلاء و صفه الصفوه و حلیه الاولیاء). و رجوع به ابوعبدالله (عروه...) و ابومحمد (عروه...) شود
ابن زبیر بن عوام اسدی قرشی، مکنی به ابوعبدالله. یکی از فقهای سبعه بود در مدینه. وی بسال 22 هجری متولد شد و شخصی عالم به دین و صالح بود و در فتنه های آن روزگار دخالتی نکرد. او از مدینه به بصره و از آنجا به مصر رفت و مدت هفت سال در آنجا اقامت گزید. آنگاه به مدینه بازگشت و به سال 93 هَ. ق. درگذشت. عروه برادر تنی عبدالله بن زبیر است و چاه زبیر در مدینه به وی منسوب است. (از الاعلام زرکلی از ابن خلکان و سیر النبلاء و صفه الصفوه و حلیه الاولیاء). و رجوع به ابوعبدالله (عروه...) و ابومحمد (عروه...) شود
فلاتی است در شمام، و گویند آن آبی است ازآن بنی ابی بکر بن کلاب. و نیز آن را کوهی در دیار ربیعه بن عبدالله بن کلاب وکوهی در دیار خثعم دانسته اند. (از معجم البلدان)
فلاتی است در شَمام، و گویند آن آبی است ازآن ِ بنی ابی بکر بن کلاب. و نیز آن را کوهی در دیار ربیعه بن عبدالله بن کلاب وکوهی در دیار خثعم دانسته اند. (از معجم البلدان)