جدول جو
جدول جو

معنی عروبه - جستجوی لغت در جدول جو

عروبه
(عُ بَ)
ابن ابی عروبه، از اعلام است و صحیح آن به لام است و ترک آن غلط، یا قلیل الاستعمال. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عروبه
(خُ)
عرب زبان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). عرب خالص شدن و دچار لحن نشدن، و فعل آن از باب ششم است، و گویند عروبه و عروبیه از مصادر بدون فعل می باشند. (از اقرب الموارد). عروبیّه. رجوع به عروبیه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عروسه
تصویر عروسه
عروس، زنی که تازه ازدواج کرده، بیوک، پیوگ، بیوگ، نوعروس، تازه عروس، ویوگ، گلین، بیو
فرهنگ فارسی عمید
(حَ دَ)
پاکیزه گردیدن آب. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث اللغات). خوش شدن آب. (تاج المصادر بیهقی). مجازاً، بمعنی شیرین شدن دیگر اشیاء سوای آب. (آنندراج) (منتهی الارب) :
جز در صفات نجم نخواهد شدن پدید
در نثر من عذوبت و در نظم من نظام.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
چیزی که مردم را به شگفت آرد. و این مخفف اعجوبه است:
ای شیخ شهر با که توان این عجوبه گفت
بی پرده گشت شید نهان از ردای تو.
محسن تأثیر (از آنندراج).
و رجوع به اعجوبه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ بَ / عُ طُ بَ)
رود یا طنبور یا طبل یا طبل حبشی. (منتهی الارب) عود، که از ملاهی است. و گویند طنبور. و گویند طبل. و گویند طبل حبشه. (از اقرب الموارد). کوبه. طبلک. (السامی). و آنرا معرب از فارسی دانند. (از المعرب جوالیقی)
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را بَ / بِ)
ارابه. وسیلۀ نقلیۀ ساده که با چرخ حرکت کند. عرابۀ مصریان شامل صندوقی بود که بر تیره ای از چوب یا آهن قرار داشت. چرخهایش نیز مانند چرخهای حالیه تیره دار نبود بلکه قطعه چوبی را مدور میکردند استوانه شکل نظیرقسمتی از تنه درخت و بجای چرخ استعمال مینمودند. ودر زمان سلف نه تنها برای جنگ بلکه برای مقاصدی استعمال میشد مثلاً در بازیهای یونانیان و رومیان نیز استعمال میشد و اولین دفعه که در کتاب مقدس نام عرابه برده شده است در حکایت یوسف است پس از آن درباره خروج بنی اسرائیل از مصر است و نخستین کس که آن را در عساکر اسرائیل داخل نمود داود بود و سلیمان را نیز عرابه بود و شهرهای حصارداری برای آنها مقرر داشت از آن پس یکی از ملزومات عسکریه گردید و آنچه از آیات کتاب مقدس مستفاد میشود اسب عرابه و خود عرابه را از مصر می آوردند اما عرابۀ مصری دارای نشیمن گاه بود بهیئت نیم دائره متشکل و از پائین بر زبر چوبی که در طرفینش دارای دو چرخ بود قرار داشت و این عرابه ها را ازآهن نیز درست میکردند و سطح آن از ریسمان مشبک ترتیب میافت و چوبی طویل از جلو عرابه امتداد یافته بود که باسبان میپیوست و جعبه کمان و ترکش را نیز در پهلوی عرابه میساختند. عرابه های آسوریان نیز بر همین شکل بود و گاهی اوقات سه اسب به عرابه می بستند. رؤسای عرابه ها صاحبان رتبه و درجۀ عالی بودند. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به ارابه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را بَ)
عرابه طبی از اعمال عکا به ساحل شام است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ بَ)
فحش، بدگوئی. (منتهی الارب) ، اسم است اعراب را. (آنندراج) (منتهی الارب) ، فحش دهنده. (اقرب الموارد). ج، عرابات
لغت نامه دهخدا
(خُ)
به معنی عروبه است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عرب زبان شدن. عروبه. رجوع بعروبه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ بَ)
بینی یا نوک بینی یا گوشۀ لب بالایین یا جانب تیزی بینی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
نام قومی که موکل راه هستند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
عرب زبان شدن. عروبه. رجوع به عروبه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
جایگاهی است و نام آن در اخبار آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پی پاشنه بریدن تا بیفتد. (منتهی الارب). عرقوب ستور را بریدن تا بیفتد. (از ناظم الاطباء). عرقب الدابه، عرقوب دابه را قطع کرد. (از اقرب الموارد) ، برداشتن هر دو پاشنه را تا ایستاده گردد. (منتهی الارب). برداشتن هر دو عرقوب ستور را تا ایستاده گردد. (از ناظم الاطباء). عرقب الدابه، دو عرقوب دابه را بالا برد تا بایستد، از اضداداست. (از اقرب الموارد) ، حیله نمودن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
به معنی مصدر عضوب است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بران شدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به عضوب شود
لغت نامه دهخدا
(خَرَ جَ)
آن را مصدر عصبه به حساب آورده اند. (از اقرب الموارد). رجوع به عصبه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
عقوبت. عذاب و سزای گناه. (آنندراج). پاداش بدی و شکنجه. (دهار). جزاء، و گویند عقوبه محنتی است که در دنیا به سبب گناه به انسان میرسد و گاهی آن را خاص تعزیر می دانند، و نیز عقوبات بر احکام شرعی متعلق به امور دنیا، به اعتبار مدنیت اطلاق شود. ج، عقوبات. (از اقرب الموارد). و رجوع به عقوبت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ / سِ)
بمعنی عروس، که زن نوکدخدا باشد. (آنندراج). بیوک و عروس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
زمین دورچراگاه و درازراه بسوی گیاه. (منتهی الارب). زمینی که از علف و گیاه دور باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ / بِ)
غرنبه. فریاد و شور و مشغله و بانگ و خروش. (برهان قاطع) (آنندراج). غرنبه. غرونبه. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رو بَ)
نام حصنی است در سواحل شام و مشرف بر عکا. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رو بَ)
واحد خرّوب است. رجوع به خروب شود.
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
رعاد، که قسمی ماهی دارای الکتریسیته است. (از یادداشت مرحوم دهخدا). سمکهالرعد. رجوع به رعاد و رعد در ردیفهای خود و نیز المنجد شود
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
ناقه که بدون مالیدن کوهان فربهی آن دریافته نشود، و ناقه ای که در پیه کوهانش شک باشد. (منتهی الارب). ماده شتری که فربهی آن شناخته نشود مگر بامالیدن سنامش، و گویند ماده شتری است که نسبت به سنام آن شک کنند که آیا دارای پیه است یا نه. (از اقرب الموارد). ج، عرک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
مرد دانا و نیک ماهر و کارشناس. (منتهی الارب). دانا به چیزی، گویند: رجل عروف و عروفه بالامور، یعنی مردی که به امور دانا باشد و هرگاه کسی را یک بار دیده باشد، او را بشناسد (و تاء کلمه برای مبالغه است). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سوار گردیدن بر ستور. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
غرنبیدن غرنبش، بانگ و فریاد، بانگ و خروش بتشنیع چنانکه بهری بیرون و بهری اندورن گلو بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقوبه
تصویر عقوبه
پاد افراس (سزای کار بد) باد افره کیفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروفه
تصویر عروفه
دانا کارشناس: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزوبه
تصویر عزوبه
بی زنی بی شویی پیوارگی بی جفتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجوبه
تصویر عجوبه
مخفف اعجوبه شگفت انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذوبه
تصویر عذوبه
پاکیزه گردیدن، خوش شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرابه
تصویر عرابه
وسیله نقلیه ساده که با چرخ حرکت کند
فرهنگ لغت هوشیار
کف شیر، مایه ماست، مانده شیر افزود بر آرش های روبه: نیاز، درویشی، سرگشتگی جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید
فرهنگ لغت هوشیار