جدول جو
جدول جو

معنی عرهون - جستجوی لغت در جدول جو

عرهون
(عُ)
گیاهی است، یا آن سماروغ سپید است. (منتهی الارب). سماروغ سپید یا گیاهی دیگر. (ناظم الاطباء). فطر است. (مخزن الادویه). فطر (ف / ف ) که نوعی است از قارچ و سماروغ. (از اقرب الموارد). ج، عراهین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عرهون
ژوبلک غارچ از گیاهان
تصویری از عرهون
تصویر عرهون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برهون
تصویر برهون
(دخترانه)
هاله، خرمن ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرهون
تصویر پرهون
هر چیز دایره مانند، هاله، خرمن ماه، طوق، گردن بند، کمربند، دایره ای که با پرگار کشیده شود، برای مثال ای شده غافل ز علم و حجت و برهان / جهل کشیده به گرد جان تو پرهون (ناصرخسرو - ۴۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرهون
تصویر مرهون
گروداده شده، گرورفته، کنایه از کسی که دیگری بر او به واسطۀ کاری نیک حقی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهون
تصویر برهون
پرهون، هر چیز دایره مانند، هاله، خرمن ماه، طوق، گردن بند، کمربند، دایره ای که با پرگار کشیده شود
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
نازک و نرم ازهر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، قوی و سخت. (از اقرب الموارد)،
{{اسم}} باران، درخت گز خشک شده. (منتهی الارب)، عرجون. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). خوشۀ خشک خرما، درخت انگور وقتی که ظاهر شده باشد سر آن. (منتهی الارب). فطر (ف / ف ) و انگور که سر آن آشکار شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دایره و هرچیز میان تهی را گویند مانند چنبر و طوق و هالۀ ماه و امثال آن. (برهان قاطع). هرچیز گرد میان تهی. چنبرماه. خرمن ماه:
آنچ بعلم تو اندر است گر آنرا
گرد ضمیر اندر آوریش چو پرهون.
دقیقی.
گاه چون ایوان پرهون گرد گرددسر بسر
گاه چون کاخ عقیقین بام و زرین در شود.
فرخی.
ای شده غافل ز علم و حجت و برهان
جهل کشیده بگرد جان تو پرهون.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(زَ)
به زبان پهلوی نام ابراهیم علیه السلام است و زرهوان با واو بروزن ترخوان هم بنظر آمده است و شاید که درست نباشد چه این واو باید که معدوله باشد و واو معدوله، البته بعد از خای نقطه دار مفتوح می باشد. و الله اعلم. (برهان) (آنندراج). یکی از نامهای حضرت ابراهیم خلیل (ع). (ناظم الاطباء). قرائتی از کلمه پهلوی زروان است. و رجوع به زروان شود. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به مزدیسنا ص 113 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مِ)
جمع واژۀ عمه. (از منتهی الارب). رجوع به عمه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گیاهی است خوشبوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
اداره. (ناظم الاطباء). در مآخذ دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
نباتی است که برگ آن شبیه به برگ شقایق النعمان است و شکافته و طولانی. و بیخ آن مستدیر و آن را میخورند. و صنف دیگر نیز می شود و شاخه های آن باریک و برگ آن شبیه به برگ ملوخیاء، و در اطراف شاخه های آن چیزی برآمده شبیه به سر مرغی و منقار آن. و این در طب غیر ممد و بلکه در صناعت دیگر است. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
واحد عراهیل. (ناظم الاطباء). مفرد عراهیل است بمعنی جماعت و گروه مهمل و بی کار. (از اقرب الموارد). رجوع به عراهیل شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نام جایگاهی است. و کلمه آن در عربی شناخته نیست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
دختر حائض. (منتهی الارب). بی نماز. قاعده شده. ناپاک، پنجمین پادشاه از شاخۀ دوم سلسلۀ اشکانیان ارمنستان در 68 میلادی (ایران باستان ص 2636 از سن مارتن)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
عزاهی. رجوع به عزاهی شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
ربون. عربون. عربان. (منتهی الارب). بیعانه. ربون. رجوع به ربون و زبون شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
چوب خوشۀ خرما. (دهار) (مهذب الاسماء). ج، عراجین. (مهذب الاسماء) ، خوشه. خوشۀ خرما یا خوشۀ خرما که خشک و کج گردد، یابن آن. یا چوب خوشۀ خرما. (منتهی الارب) ، شاخ خشک شده:
گر در آبی نخل یا عرجون نمود
جز ز عکس نخلۀ بیرون نبود.
مولوی.
، بن خوشۀخرما. (زمخشری). شکاوه. (یادداشت مؤلف). انگون. انگول. (یادداشت مؤلف) ، چوب خوشۀ خرما که بشکل داس خمیده میباشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، چوب خوشۀ انگور، درخت کژ شده. (منتهی الارب) : و القمر قدرناه منازل حتی عاد کالعرجون القدیم. (قرآن 39/36).
ور ز نور آفتابش بهره گیرد خاطرات
پیش روشن خاطرت مر ماه را عرجون کنی.
ناصرخسرو.
رنگ بربسته ترا گلگون نکرد
شاخ بربسته فن عرجون نکرد.
مولوی.
، شاخهای بریده از درخت کژ شده. (از منتهی الارب). ج، عراجین، گیاهی است شبیه به سماروغ سپید، یا نوعی از سماروغ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
گیاهی است که بدان پوست پیرایند. (ناظم الاطباء). عرتن. رجوع به عرتن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
جمع واژۀ عرک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عرک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
هر چیز میان خالی، مانند هالۀ ماه و طوقی که بر گردن کنند و کمری که بر میان بندند و دایره ای که از پرگار کشند. (از برهان). دایره باشد و پرگار را نیز گویند. (اوبهی). دایره ای که گاهگاه به گرد ماه و آفتاب پدید آید که به تازیش هاله خوانند. (از شرفنامۀ منیری). دایره. (لغت فرس اسدی). حلقه:
ایا قد تو چون سروی ز دیبا گرد آن آذین
و یا روزتو چون ماهی ز عنبر گرد آن برهون.
رودکی.
چو تازه رو درآید عدل چون مرغ
همان ساعت برون پرّد ز برهون.
ناصرخسرو.
مردم چشمم چو مرکز پلک چون برهون شود
مرکز و برهون ز عشقت هر شبی گلگون شود.
عمعق.
و رجوع به پرهون شود.
- برهون بستن، دایره زدن. حلقه زدن:
بباغ پرگل ماند رخ تو مالامال
زمانه بسته به شمشاد گرد آن برهون.
قطران.
- برهون کشیدن، حلقه زدن. دایره زدن. حصار کشیدن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرهون
تصویر مرهون
گروگان، گروه نهاده، رهین، گرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرهوم
تصویر عرهوم
چترمار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عربون
تصویر عربون
پارسی تازی گشته آرمون ربون پیشمزد پیش پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
شاخه کج از کویک و رز سماروغ سپید، داسی خمیده کج چوب خوشه خرما که به شکل داس خمیده میان باشد و خشک و کج گردد، درخت کج شده، شاخه بریده از درخت کج شده جمع عراجین. چوب خوشه خرما که به شکل داس خمیده میان باشد و خشک و کج گردد، درخت کج شده، شاخه بریده از درخت کج شده جمع عراجین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرهون
تصویر پرهون
کمربند، طوق
فرهنگ لغت هوشیار
کنگر بویا از گیاهان برهان قاطع این واژه را دگر گشته تر خوان پارسی می داند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارهون
تصویر ارهون
دختر دشتان (دشتان حائض)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرهون
تصویر مرهون
((مَ هُ))
گرو گذاشته شده، گروگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرهون
تصویر پرهون
((پَ))
هر چیز دایره مانند میان تهی، طوق، گردنبند، هاله، خرمن ماه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برهون
تصویر برهون
((بَ هُ))
حصار، محوطه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرجون
تصویر عرجون
((عُ))
چوب خوشه خرما، بیخ خوشه خرما که خمیده و کج است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرهون
تصویر پرهون
دایره، اکلیله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرهون
تصویر مرهون
وامدار
فرهنگ واژه فارسی سره