جدول جو
جدول جو

معنی عرمس - جستجوی لغت در جدول جو

عرمس
(عِ مِ)
سنگ بزرگ. (منتهی الارب). صخره. (اقرب الموارد) ، ناقۀ استوار. (منتهی الارب). ماده شتر سخت و قوی، از جهت تشبیه به صخره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عرمس
(عَ رَمْ مَ)
مرد درگذرنده و رسا در امور و دانا. (منتهی الارب). ماضی و گذرنده و ظریف، از مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرمس
تصویر هرمس
(پسرانه)
از خدایان اولمپی، نام پسر زئوس و مایا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترمس
تصویر ترمس
گیاهی با برگ های ریز و گل های رنگین و دانه های زرد که در طب قدیم به کار می رفته، باقلای قبطی، باقلای مصری، باقلای شامی، لوبیا گرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عروس
تصویر عروس
زنی که تازه ازدواج کرده، نوعروس، تازه عروس، عروسه، بیوک، پیوگ، ویوگ، گلین، بیو، بیوگ
زن نسبت به خانوادۀ شوهرش، زن پسر یا زن برادر، کنایه از هر چیز بسیار زیبا، آراسته، خوب
عروس پس پرده: کاکنه، گیاهی علفی و خودرو، با برگ های بیضی، گل های سفید و میوه ای سرخ رنگ که برگ، پوست و دانۀ آن مصرف دارویی دارد
عروس چرخ: کنایه از خورشید
عروس خاوری: کنایه از خورشید، عروس چرخ
عروس روز: کنایه از خورشید، عروس چرخ
عروس فلک: کنایه از خورشید، عروس چرخ
عروس دریایی: در علم زیست شناسی جانوری سخت پوست با بدنی شفاف و چتری که در اطراف بدنش شاخک های بسیار دارد
فرهنگ فارسی عمید
(قَ مَ)
شهری است به اندلس. (منتهی الارب). شهری است از توابع مارده در اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خِ مِ)
شب تاریک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُ مُ)
بار درختی است که دانۀ آن پهلوداربا رخنه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). خرنوب. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (لسان العجم شعوری ج 1 ص 305)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
گیاهی ترش مزه که در آش ها کنند. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ مُ)
باقلای مصری و باقلای شامی را نیز گفته اند گرم و خشک است در اول و دوم. اگر قدری از آن بجوشانند و آب آنرا با عسل بخور دهند کرمهای کوچک و بزرگ که در معده است بیرون آورد و بهق و برص را نیز نافعباشد. (برهان). باقلای مصری و شامی را نیز گفته اند که کرم معده را آب مطبوخ آن بکشد وبهق و برص را سود دارد و آن را ترمش نیز گویند. (انجمن آرا). باقلای مصری (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام دارویی است. (لسان العجم شعوری ج 1 ص 279). بفارسی باقلی مصری نامند واز باقلی کوچکتر و سفید و اندک فرو رفته و مایل به زردی و بری او ریزه تر و زردتر و تلخ تر، در دویم گرم و در آخر آن خشک. و بستانی در آخر اول گرم است مدر بول و حیض و جالی و مفتح و محلل و مسقط جنین و کشندۀاقسام کرم شکم و ضماد او جهت بهق و عرق النساء و ورک و آثار ضربه و سقطه، و با آرد جو آب و سرکه جهت تسکین اوجاع حارۀ و مطبوخ آن در سرکه و آب خاکستر جهت اورام بارده و تهبج بلغمی و مفاصل، و باقلمونیا جهت ثالیل و بروز مقعد و شقاق او و قطع دانۀ بواسیر، و آب طبیخ او با حنظل قاتل کیک و پشه و مجربست و غسل بشره باو باعث سرخی لون و تنقیه او ساخ و مصلح احوال موی، و خوردن او صباح و مساجهت قوه باصره و قطع صداع مزمن و امان از نزول آب، و با عسل جهت ضیق النفس و سرفۀ مزمن و استسقاء و تقویت سپرز و مثانه و رفع حصاه و حمول او به امر ساقط جنین و اکثار او باعث زردی رخسار و ردّی الغذا و دیر هضم است و مصلحش شیرینیهاو قدر شربتش با ادویه از سه درهم تا پنج درهم و مفرد آن تا پنج مثقال و بدلش در جلای روی ده وزن آن با باقلی و تخم خربزه، و در دفع کرم بوزن آن درمنۀ ترکی و در سایر افعال افسنتین است. و مشهور است که چون ترمس را مقشر کرده در ظرف مس با شیر بقدر پوشیدن آن بجوشانند تا شیر را جذب کند، پس با دو وزن آن روغن گاو بجوشانند تا منعقد گردد و بهمان گرمی بر کنج ران ضماد کنند اسهال صفرا نماید و بر بالای ناف اسهال سوداو بر ورکین و تهیگاه اسهال بلغم کند و هرگاه موضع را به آب سرد بشویند قطع اسهال شود و ترمس بری در جمیع افعال قویتر از بستانی است. (تحفۀ حکیم مؤمن).
شلیمر در ذیل ترمس، باقلای مصری آرد: این دارو که امروز در اروپا نامستعمل است در طب عملی ایران موارد استعمال کلی دارد. در طب ایران نظر بر این است ت که این باقلی مدر طمث، سقط کننده جنین، مدر و قویاً کشندۀ کرمهای معده و روده است. ضمادهای آرد ترمس که با عسل یا با شراب ترکیب یافته باشد درکچلی و گال و در قرحه های بسیار سخت و قرحه های دیگر و تصلب نسج ها و آماس ها مورد ستایش است. محلول خاکسترترمس اگر با مطبوخ حنظل ترکیب شود از بین برنده دانه های بواسیری است. آب خاکستر ترمس کشندۀ کیک و پشه ها است اندازۀ آن در مصرف خوراکی 2 تا 5 درهم (6 تا 15 گرم) و مخلوط شده با عسل است. ایرانیان ترمس را برای مداوای آسم و سرفه و استسقاء بکار می برند. (از فرهنگ لغات طبی شلیمر چ دانشگاه ص 350) : و خداوند یرقان طحالی را یک ترمس در طبیخ اسارون دهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و خداوند تب بلغمی را یک ترمس در سه اوقیه شراب دهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و خداوند ضیق النفس را یک ترمس در یک اوقیه سکنگبین... دهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به مفردات ابن البیطارو ترجمه فرانسۀ این کتاب ج 1 ص 304 و ترجمه صیدنه و تذکرۀ ضریر انطاکی ص 93 و باقلای مصری و ترمش شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مَرْ رَ)
مرد قوی سخت و توانا، شتابنده و سریع در نوبت آب. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، سیر سخت. (منتهی الارب). حرکت و سیر شدید. (از اقرب الموارد) ، روز شدید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ایام. (اقرب الموارد) ، مرد دشوارخوی قوی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ مُ)
به زبان فرس قدیم نام شهر دامغان است. (برهان). مصحف قومس است. (یادداشت به خط مؤلف). مصحف قومس و قومس معرب کومش است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به کومش و قومس شود
لغت نامه دهخدا
(بُ مُ)
از نواحی اسفرایین از اعمال نیشابور است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِرْ ری)
خوابگاه شیر. (منتهی الارب). مأوای شیر و اسد. (از اقرب الموارد). کنام شیر. عریسه. و رجوع به عریسه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عروس. (ناظم الاطباء). رجوع به عروس شود، واحد عرس، به معنی ریسمانها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ کَ مِ)
ابل عکمس، شتران بسیار یا گلۀ شتران قریب هزار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لیل عکمس،شبی بسیار تاریک. (از اقرب الموارد) ، هر چیز متراکم و انبوه که از شدت تراکم تاریک باشد. (از اقرب الموارد). عکامس. و رجوع به عکامس شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
رسنی که بدان گردن شتر را بر بازوی وی بندند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را)
شتربچه فروش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ مِ)
رجوع به حرامس شود
لغت نامه دهخدا
(عِ بِ)
پشتۀ بلند هموار از زمین سهل و نرم جهت فرود آمدن آخر شب. (منتهی الارب) (آنندراج). المتن المستوی من الأرض السهل... (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ مُ)
صبر. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). نباتی است که او را منسوب به جزیره ای که منبت اوست کنند، و برخی گویند که بوصبر در منافع بدل برمس، و صورت هردو بهم مشابه است. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
استوار گردیدن اندام کسی سپس نرمی و فروهشتگی. (از منتهی الارب). سخت گردیدن بدن پس از سست بودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عریس
تصویر عریس
از ریشه پارسی اروس ویوک دغد خوابگاه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرمض
تصویر عرمض
تیغدار خار دار چغزلاوه، درخت خرد بوته
فرهنگ لغت هوشیار
خرمن: جویاگندم، گوشت، بوی پختنی بند (سد)، موش دشتی: نر خرمن ناکوفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروس
تصویر عروس
مرد و زنی که تازه عروسی کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراس
تصویر عراس
کره شتر فروش، ریسمان فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمس
تصویر ترمس
فلاسک، قمقمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرمس
تصویر خرمس
شب تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمس
تصویر درمس
خاموش شدن، پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرمس
تصویر هرمس
((هُ مُ یا هِ مِ))
هرمز، اورمزد، نام سه حکیم معروف که اولین آن ها ادریس پیامبر بوده و دو هرمس دیگر یکی از بابل بود و دیگری از مصر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عروس
تصویر عروس
((عَ))
زن تازه شوهر کرده، جمع عرائس، در فارسی، زن پسر، بهترین، زیباترین
عروس هزار داماد: کنایه از دنیا و بی وفایی آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عریس
تصویر عریس
((عَ))
عروس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرمه
تصویر عرمه
((عَ رْ مَ یا مِ))
توده ریگ، جای گرد آمدن ریگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عروس
تصویر عروس
اروس، بیوگان
فرهنگ واژه فارسی سره