لقب عروه بن مروان عرقی حرار است. وی محدث و امی بود و از عبیدالله بن عمر رقی و موسی بن اعین روایت کرده است. و ایوب بن محمد وزان و خیر بن عرفه و یونس بن عبدالاعلی و سعید بن عثمان تنوخی از او روایت کرده اند. (از معجم البلدان) لقب احمد بن حمزه بن احمد تنوخی عرقی، مکنی به ابوالحسن است. وی محدث و شافعی مذهب بود و در اسکندریه نزد سلفی حدیث آموخت. تولد او را سال 462 هجری قمری نوشته اند. او در اسکندریه درگذشت و جسد او به مصر حمل شد. (از معجم البلدان) لقب عروه بن مروان جزری عرقی محدث و ساکن شهر عرقه بوده که از عبیدالله بن عمر ورقی و موسی بن اعین و دیگران روایت دارد و ایوب بن محمد وزان و دیگران از او روایت کرده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لقب عروه بن مروان عرقی حرار است. وی محدث و امی بود و از عبیدالله بن عمر رقی و موسی بن اعین روایت کرده است. و ایوب بن محمد وزان و خیر بن عرفه و یونس بن عبدالاعلی و سعید بن عثمان تنوخی از او روایت کرده اند. (از معجم البلدان) لقب احمد بن حمزه بن احمد تنوخی عرقی، مکنی به ابوالحسن است. وی محدث و شافعی مذهب بود و در اسکندریه نزد سلفی حدیث آموخت. تولد او را سال 462 هجری قمری نوشته اند. او در اسکندریه درگذشت و جسد او به مصر حمل شد. (از معجم البلدان) لقب عروه بن مروان جزری عرقی محدث و ساکن شهر عرقه بوده که از عبیدالله بن عمر ورقی و موسی بن اعین و دیگران روایت دارد و ایوب بن محمد وزان و دیگران از او روایت کرده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
بن و بیخ. یا اصل مال. یا بیخ درخت که از آن بیخهای دیگر برآید. (منتهی الارب). اصل، و گویند اصل مال، و گویند ریشه درخت که ریشه های دیگر از آن منشعب میشود. (از اقرب الموارد). ج، عرقات و عرق. (اقرب الموارد). عرقاه. رجوع به عرقاه شود
بن و بیخ. یا اصل مال. یا بیخ درخت که از آن بیخهای دیگر برآید. (منتهی الارب). اصل، و گویند اصل مال، و گویند ریشه درخت که ریشه های دیگر از آن منشعب میشود. (از اقرب الموارد). ج، عِرقات و عِرَق. (اقرب الموارد). عرقاه. رجوع به عرقاه شود
عرتن. عرتن. (منتهی الارب). گیاهی است که بدان دباغت کننداصل آن عرنتن و عرنتن بوده است و حرف تاء کلمه سه حرکت گرفته و نون آن حذف شده و به حال خود مانده است. (منتهی الارب) (آنندراج). عرتون. (منتهی الارب). درختی است که بدان دباغت کنند. (از اقرب الموارد). - ادیم معرتن، پوست پیراسته به گیاه عرتن که به عرتن دباغت شده باشدو آنرا معرتن گویند و عامل آنرا معرتن. (از اقرب الموارد)
عَرَتن. عُرتُن. (منتهی الارب). گیاهی است که بدان دباغت کننداصل آن عرنتُن و عَرَنتَن بوده است و حرف تاء کلمه سه حرکت گرفته و نون آن حذف شده و به حال خود مانده است. (منتهی الارب) (آنندراج). عرتون. (منتهی الارب). درختی است که بدان دباغت کنند. (از اقرب الموارد). - ادیم معرتن، پوست پیراسته به گیاه عرتن که به عرتن دباغت شده باشدو آنرا معرتن گویند و عامل آنرا مُعرتِن. (از اقرب الموارد)
شهری است در چهارفرسخی مشرق طرابلس، و آن آخرین شهر از اعمال دمشق باشد. شهری است در دامنۀ کوه و با دریا در حدود یک میل فاصله دارد. و بر کوه آن قلعه ای است از آن همین شهر. و گویند آن شهری است از عواصم مابین رفنیه و طرابلس. و سیف الدوله بن حمدان با اهالی این شهر جنگیده است و ابوالعباس صفری دراین مورد شعری دارد. بطلمیوس در کتاب ملحمه گوید: طول شهر عرقه 61 درجه و 15 دقیقه، و عرض آن 36 درجه و16 دقیقه است. و در آخر اقلیم چهارم و اول اقلیم پنجم قرار دارد. طالع آن 9 درجه از سنبله و 46 دقیقه تحت 12 درجه و 46 دقیقه از سرطان است. و مانند آن از جدی در مقابل آن است. وسط السماء آن مانند آن است ازحمل. و بیت عاقبتش مانند آن است از میزان و در رأس الغول شرکت دارد. (از معجم البلدان). شهری است به شام، از آن شهر است عروه بن مروان مسند، و واثله بن حسن عرقیان. (منتهی الارب) : از آنجا برفتیم به شهری رسیدیم که آن را عرقه میگفتند، چون از عرقه دو فرسنگ بگذشتیم به لب دریا رسیدیم، و بر ساحل دریا روی از سوی جنوب، چون پنج فرسنگ برفتیم به شهر طرابلس رسیدیم. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی، ص 14)
شهری است در چهارفرسخی مشرق طرابلس، و آن آخرین شهر از اعمال دمشق باشد. شهری است در دامنۀ کوه و با دریا در حدود یک میل فاصله دارد. و بر کوه آن قلعه ای است از آن همین شهر. و گویند آن شهری است از عواصم مابین رفنیه و طرابلس. و سیف الدوله بن حمدان با اهالی این شهر جنگیده است و ابوالعباس صفری دراین مورد شعری دارد. بطلمیوس در کتاب ملحمه گوید: طول شهر عرقه 61 درجه و 15 دقیقه، و عرض آن 36 درجه و16 دقیقه است. و در آخر اقلیم چهارم و اول اقلیم پنجم قرار دارد. طالع آن 9 درجه از سنبله و 46 دقیقه تحت 12 درجه و 46 دقیقه از سرطان است. و مانند آن از جدی در مقابل آن است. وسط السماء آن مانند آن است ازحمل. و بیت عاقبتش مانند آن است از میزان و در رأس الغول شرکت دارد. (از معجم البلدان). شهری است به شام، از آن شهر است عروه بن مروان مسند، و واثله بن حسن عرقیان. (منتهی الارب) : از آنجا برفتیم به شهری رسیدیم که آن را عرقه میگفتند، چون از عرقه دو فرسنگ بگذشتیم به لب دریا رسیدیم، و بر ساحل دریا روی از سوی جنوب، چون پنج فرسنگ برفتیم به شهر طرابلس رسیدیم. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی، ص 14)
چوب میان دو ساق دیوار در پهن نهاده. (منتهی الارب). چوبی که درمیان دو ساق دیوار در پهنا نهاده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یک رسته از خشت و بنا. (منتهی الارب). یک صف و ردیف از خشت و آجر و سنگ در دیوار. گویند بنی البانی و عرقه و عرقتین، چنانکه گویند بنی عرقا و عرقین. (از اقرب الموارد). عرق. رجوع به عرق شود، یک رسته از اسب و مرغ و مانند آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عرق. رجوع به عرق شود، زنبیل از برگ خرما بافته، دره، که بدان میزنند. (منتهی الارب). تازیانه ای که بدان میزنند. (ناظم الاطباء) ، طره و نوار گرداگرد خیمه. (منتهی الارب). طره که بر جوانب فسطاط بافته میشود. (اقرب الموارد) ، نوار که بدان اسیران را بندند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عرق و عرقات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، راه کوه وبینی کوه در هوا برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج)
چوب میان دو ساق دیوار در پهن نهاده. (منتهی الارب). چوبی که درمیان دو ساق دیوار در پهنا نهاده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یک رسته از خشت و بنا. (منتهی الارب). یک صف و ردیف از خشت و آجر و سنگ در دیوار. گویند بنی البانی و عرقه و عرقتین، چنانکه گویند بنی عرقا و عرقین. (از اقرب الموارد). عَرَق. رجوع به عَرَق شود، یک رسته از اسب و مرغ و مانند آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عَرَق. رجوع به عَرَق شود، زنبیل از برگ خرما بافته، دِره، که بدان میزنند. (منتهی الارب). تازیانه ای که بدان میزنند. (ناظم الاطباء) ، طره و نوار گرداگرد خیمه. (منتهی الارب). طره که بر جوانب فسطاط بافته میشود. (اقرب الموارد) ، نوار که بدان اسیران را بندند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عَرَق و عَرَقات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، راه کوه وبینی کوه در هوا برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج)
نباتی است که برگ آن شبیه به برگ شقایق النعمان است و شکافته و طولانی. و بیخ آن مستدیر و آن را میخورند. و صنف دیگر نیز می شود و شاخه های آن باریک و برگ آن شبیه به برگ ملوخیاء، و در اطراف شاخه های آن چیزی برآمده شبیه به سر مرغی و منقار آن. و این در طب غیر ممد و بلکه در صناعت دیگر است. (مخزن الادویه)
نباتی است که برگ آن شبیه به برگ شقایق النعمان است و شکافته و طولانی. و بیخ آن مستدیر و آن را میخورند. و صنف دیگر نیز می شود و شاخه های آن باریک و برگ آن شبیه به برگ ملوخیاء، و در اطراف شاخه های آن چیزی برآمده شبیه به سر مرغی و منقار آن. و این در طب غیر ممد و بلکه در صناعت دیگر است. (مخزن الادویه)
منسوب است به عرقه که آن شهرکی است در مشرق طرابلس شام. وجماعتی از بزرگان بدانجا منسوبند. (از اللباب فی تهذیب الانساب) (از معجم البلدان). رجوع به عرقه شود
منسوب است به عِرقه که آن شهرکی است در مشرق طرابلس شام. وجماعتی از بزرگان بدانجا منسوبند. (از اللباب فی تهذیب الانساب) (از معجم البلدان). رجوع به عرقه شود
ابن ثعلبه بن یربوع بن حنظله. جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از تمیم، از عدنانیه را تشکیل دهند. و نسبت بدو عرینی شود. ابوریحانه عبدالله بن مطر بصری محدث از نسل او است. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب و السبائک) ابن ابی جابر بن زهیر بن جناب بن هبل، از بنی عذره، از قضاعه. جدّی است جاهلی. و توبل بن بشر بن حنظله که در جنگ صفین از همراهان معاویه بود، از فرزندان او بشمار آید. (از الاعلام زرکلی از اللباب) جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از زهیر بن جذام، از قحطانیه را تشکیل میدهند و مسکن آنان دقهلیه و مرتاحیه در مصر بوده است. (از الاعلام زرکلی از نهایه الارب)
ابن ثعلبه بن یربوع بن حنظله. جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از تمیم، از عدنانیه را تشکیل دهند. و نسبت بدو عرینی شود. ابوریحانه عبدالله بن مطر بصری محدث از نسل او است. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب و السبائک) ابن ابی جابر بن زهیر بن جناب بن هبل، از بنی عذره، از قضاعه. جدّی است جاهلی. و توبل بن بشر بن حنظله که در جنگ صفین از همراهان معاویه بود، از فرزندان او بشمار آید. (از الاعلام زرکلی از اللباب) جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از زهیر بن جذام، از قحطانیه را تشکیل میدهند و مسکن آنان دقهلیه و مرتاحیه در مصر بوده است. (از الاعلام زرکلی از نهایه الارب)
ستور کفیده و موی رفته دست و پا. و اسب ’عرون’زده. (منتهی الارب). ستور کفیده دست و پای و موی رفته. اسب ’عرنه’زده. (ناظم الاطباء). دابه که به بیماری ’عران’ دچار شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به عرن شود
ستور کفیده و موی رفته دست و پا. و اسب ’عرون’زده. (منتهی الارب). ستور کفیده دست و پای و موی رفته. اسب ’عرنه’زده. (ناظم الاطباء). دابه که به بیماری ’عِران’ دچار شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به عَرَن شود
خضاب کردن به حنا یا بزعفران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خضاب کردن با رقان... که زعفران یا حنا باشد. (از المنجد). و فی الحدیث: ثلاثه لاتقربهم الملئکه المترقن، ای المتلطخ بالزعفران. (منتهی الارب)
خضاب کردن به حنا یا بزعفران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خضاب کردن با رقان... که زعفران یا حنا باشد. (از المنجد). و فی الحدیث: ثلاثه لاتقربهم الملئکه المترقن، ای المتلطخ بالزعفران. (منتهی الارب)