جدول جو
جدول جو

معنی عرقن - جستجوی لغت در جدول جو

عرقن
کسی که خیلی عرق می کند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرین
تصویر عرین
انبوه درخت یا خار، بیشه، نیزار، جایگاه شیر، کفتار و گرگ
فرهنگ فارسی عمید
(عُ قُ / عُ رَ قِ)
گیاهی است. و گویند همان حندقوق است. یکدانۀ آن عرقصه. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). عرنقص. عرقصاء. رجوع به عرقصاء شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ قَ)
مرد بسیارخوی. (منتهی الارب). بسیارعرق. (از اقرب الموارد). عرق. رجوع به عرق شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
خانواده ای از اهل کنعان که در عرقه ساکن بودند، و عرقه در نزد تل عرقه به شمال طرابلس واقع، که پرستندگان عشتاروت در اینجا بودند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
لقب عروه بن مروان عرقی حرار است. وی محدث و امی بود و از عبیدالله بن عمر رقی و موسی بن اعین روایت کرده است. و ایوب بن محمد وزان و خیر بن عرفه و یونس بن عبدالاعلی و سعید بن عثمان تنوخی از او روایت کرده اند. (از معجم البلدان)
لقب احمد بن حمزه بن احمد تنوخی عرقی، مکنی به ابوالحسن است. وی محدث و شافعی مذهب بود و در اسکندریه نزد سلفی حدیث آموخت. تولد او را سال 462 هجری قمری نوشته اند. او در اسکندریه درگذشت و جسد او به مصر حمل شد. (از معجم البلدان)
لقب عروه بن مروان جزری عرقی محدث و ساکن شهر عرقه بوده که از عبیدالله بن عمر ورقی و موسی بن اعین و دیگران روایت دارد و ایوب بن محمد وزان و دیگران از او روایت کرده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ قی ی)
منسوب است به عرقوه. (ناظم الاطباء). رجوع به عرقوه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
منسوب به عرق. رجوع به عرق شود، در تداول عامه، آنکه معتاد به بسیار عرق خوردن است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عِ قَ)
بن و بیخ. یا اصل مال. یا بیخ درخت که از آن بیخهای دیگر برآید. (منتهی الارب). اصل، و گویند اصل مال، و گویند ریشه درخت که ریشه های دیگر از آن منشعب میشود. (از اقرب الموارد). ج، عرقات و عرق. (اقرب الموارد). عرقاه. رجوع به عرقاه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
راه در کوه. (منتهی الارب). راهها در کوهها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ / قِ)
در اصطلاح عامۀ مردم، آدم ناقلا و بدجنس و زرنگ. (فرهنگ لغات عامیانه). ارقه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ارقه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ)
عرتن. عرتن. (منتهی الارب). گیاهی است که بدان دباغت کننداصل آن عرنتن و عرنتن بوده است و حرف تاء کلمه سه حرکت گرفته و نون آن حذف شده و به حال خود مانده است. (منتهی الارب) (آنندراج). عرتون. (منتهی الارب). درختی است که بدان دباغت کنند. (از اقرب الموارد).
- ادیم معرتن، پوست پیراسته به گیاه عرتن که به عرتن دباغت شده باشدو آنرا معرتن گویند و عامل آنرا معرتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ قَ / عَ رَ قَ)
نام مادر حبان است و حبان کسی است که در روزخندق بر سعد بن معاذ رضی اﷲ عنه تیر انداخت، ’عرقه’ لقب مادر اوست که قلابه نام داشت. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
شهری است در چهارفرسخی مشرق طرابلس، و آن آخرین شهر از اعمال دمشق باشد. شهری است در دامنۀ کوه و با دریا در حدود یک میل فاصله دارد. و بر کوه آن قلعه ای است از آن همین شهر. و گویند آن شهری است از عواصم مابین رفنیه و طرابلس. و سیف الدوله بن حمدان با اهالی این شهر جنگیده است و ابوالعباس صفری دراین مورد شعری دارد. بطلمیوس در کتاب ملحمه گوید: طول شهر عرقه 61 درجه و 15 دقیقه، و عرض آن 36 درجه و16 دقیقه است. و در آخر اقلیم چهارم و اول اقلیم پنجم قرار دارد. طالع آن 9 درجه از سنبله و 46 دقیقه تحت 12 درجه و 46 دقیقه از سرطان است. و مانند آن از جدی در مقابل آن است. وسط السماء آن مانند آن است ازحمل. و بیت عاقبتش مانند آن است از میزان و در رأس الغول شرکت دارد. (از معجم البلدان). شهری است به شام، از آن شهر است عروه بن مروان مسند، و واثله بن حسن عرقیان. (منتهی الارب) : از آنجا برفتیم به شهری رسیدیم که آن را عرقه میگفتند، چون از عرقه دو فرسنگ بگذشتیم به لب دریا رسیدیم، و بر ساحل دریا روی از سوی جنوب، چون پنج فرسنگ برفتیم به شهر طرابلس رسیدیم. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی، ص 14)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ قَ)
چوب میان دو ساق دیوار در پهن نهاده. (منتهی الارب). چوبی که درمیان دو ساق دیوار در پهنا نهاده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یک رسته از خشت و بنا. (منتهی الارب). یک صف و ردیف از خشت و آجر و سنگ در دیوار. گویند بنی البانی و عرقه و عرقتین، چنانکه گویند بنی عرقا و عرقین. (از اقرب الموارد). عرق. رجوع به عرق شود، یک رسته از اسب و مرغ و مانند آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عرق. رجوع به عرق شود، زنبیل از برگ خرما بافته، دره، که بدان میزنند. (منتهی الارب). تازیانه ای که بدان میزنند. (ناظم الاطباء) ، طره و نوار گرداگرد خیمه. (منتهی الارب). طره که بر جوانب فسطاط بافته میشود. (اقرب الموارد) ، نوار که بدان اسیران را بندند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عرق و عرقات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، راه کوه وبینی کوه در هوا برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نباتی است که برگ آن شبیه به برگ شقایق النعمان است و شکافته و طولانی. و بیخ آن مستدیر و آن را میخورند. و صنف دیگر نیز می شود و شاخه های آن باریک و برگ آن شبیه به برگ ملوخیاء، و در اطراف شاخه های آن چیزی برآمده شبیه به سر مرغی و منقار آن. و این در طب غیر ممد و بلکه در صناعت دیگر است. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
ابن خطیم. مردی است. (منتهی الارب). شاعری است مشهور از عرقله. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(عِ قی ی)
منسوب است به عرقه که آن شهرکی است در مشرق طرابلس شام. وجماعتی از بزرگان بدانجا منسوبند. (از اللباب فی تهذیب الانساب) (از معجم البلدان). رجوع به عرقه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ تُ)
عرتن. رجوع به عرتن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ تَ)
عرتن. رجوع به عرتن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن ثعلبه بن یربوع بن حنظله. جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از تمیم، از عدنانیه را تشکیل دهند. و نسبت بدو عرینی شود. ابوریحانه عبدالله بن مطر بصری محدث از نسل او است. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب و السبائک)
ابن ابی جابر بن زهیر بن جناب بن هبل، از بنی عذره، از قضاعه. جدّی است جاهلی. و توبل بن بشر بن حنظله که در جنگ صفین از همراهان معاویه بود، از فرزندان او بشمار آید. (از الاعلام زرکلی از اللباب)
جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از زهیر بن جذام، از قحطانیه را تشکیل میدهند و مسکن آنان دقهلیه و مرتاحیه در مصر بوده است. (از الاعلام زرکلی از نهایه الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ستور کفیده و موی رفته دست و پا. و اسب ’عرون’زده. (منتهی الارب). ستور کفیده دست و پای و موی رفته. اسب ’عرنه’زده. (ناظم الاطباء). دابه که به بیماری ’عران’ دچار شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به عرن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بطنی است از تمیم. (منتهی الارب). حیی است از تمیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ثِ)
خضاب کردن به حنا یا بزعفران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خضاب کردن با رقان... که زعفران یا حنا باشد. (از المنجد). و فی الحدیث: ثلاثه لاتقربهم الملئکه المترقن، ای المتلطخ بالزعفران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را)
آنکه درخت عران فروشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جائی است. (منتهی الارب). منظور دو عرق بصره است که عرق ناهق و عرق ثادق می باشد. (از معجم البلدان). رجوع به عرق ناهق شود
لغت نامه دهخدا
(عُ تَ)
عرتن. رجوع به عرتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترقن
تصویر ترقن
خضاب کردن به حنا و یا بزعفران
فرهنگ لغت هوشیار
کنام شیر، سوراخ مار، لانه کفتار، لانه گرگ، چاردیواری دیواربست، سوراخ سوسمار، گوشت، ارجمندی، بانگ، خارپوسیده، آوای کوکو، بیشه انبوه (درخت خار)، بیشه نیزار (جای شیر کفتار و گرگ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرقد
تصویر عرقد
دیو خار ازگیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرقه
تصویر عرقه
بنگرید به ارقه
فرهنگ لغت هوشیار
پاکفتگی دراسپ، آسه گاه در چرخ، لانه کفتار، مانند همتا، دوری، نای مسی از سازه های بادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرتن
تصویر عرتن
گزک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرقه
تصویر عرقه
((عَ قِ))
حیله گر، هوشیار، زرنگ، ارقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرین
تصویر عرین
((عَ))
بیشه، انبوه درخت، جایگاه شیر و گرگ و کفتار
فرهنگ فارسی معین