چوب نخستین دلو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عرقاه. رجوع به عرقاه شود، جمع واژۀ عرقه. (منتهی الارب). رجوع به عرقه شود، جمع واژۀ عرق. (ناظم الاطباء). رجوع به عرق شود
چوب نخستین دلو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عرقاه. رجوع به عرقاه شود، جَمعِ واژۀ عَرَقه. (منتهی الارب). رجوع به عرقه شود، جَمعِ واژۀ عَرَق. (ناظم الاطباء). رجوع به عرق شود
جمع واژۀ سرقه. رجوع به سرقت شود، سخن دیگران را به خود نسبت دادن. - سرقات شعری، سخن و شعر دیگران را بر خود بستن و انواع آن چهار است: انتحال، سلخ، المام ونقل. رجوع به هر یک از این کلمات شود
جَمعِ واژۀ سرقه. رجوع به سرقت شود، سخن دیگران را به خود نسبت دادن. - سرقات شعری، سخن و شعر دیگران را بر خود بستن و انواع آن چهار است: انتحال، سلخ، المام ونقل. رجوع به هر یک از این کلمات شود
جمع واژۀ عربه و آن بلاد عرب باشد، و راهی است در کوه بطریق مصر، عربه بلغت اهل جزیره سفینه ای باشد که در آن آسیائی در میان آب جاری مثل دجله و فرات و غیره سازند و این لغت ظاهراً مولده است. (معجم البلدان)
جَمعِ واژۀ عربه و آن بلاد عرب باشد، و راهی است در کوه بطریق مصر، عربه بلغت اهل جزیره سفینه ای باشد که در آن آسیائی در میان آب جاری مثل دجله و فرات و غیره سازند و این لغت ظاهراً مولده است. (معجم البلدان)
وادیی است مر بجیله را. (منتهی الارب). وادیی است از آن بنی بجیله. مسیر آن نصف روزه راه امتداد دارد. بالای آن عقبۀ تهامه و پایین آن تربه است ومیان یمن و نجد واقع شده است. (از معجم البلدان)
وادیی است مر بجیله را. (منتهی الارب). وادیی است از آن بنی بجیله. مسیر آن نصف روزه راه امتداد دارد. بالای آن عقبۀ تهامه و پایین آن تربه است ومیان یمن و نجد واقع شده است. (از معجم البلدان)
آب صافی. (از منتهی الارب). ’نطفه’ و صاف از آب. (از اقرب الموارد) ، چوبی است بر عرض دلو قرار داده شده. (از اقرب الموارد) ، بن و اصل مال. یا بیخ درخت که از آن بیخهای دیگر برآید. (منتهی الارب). اصل یا اصل مال، یا بیخ درخت که ریشه ها از آن منشعب گردد. (از اقرب الموارد). گویند ’استأصل اﷲ عرقاتهم’ یعنی خداوند بیخ و ریشه آنان را برکند!. در این جمله ’عرقاه’ را اگر به فتح اول بخوانیم تاء آن نیز مفتوح خوانده میشود، بنابراین که مفرد است، و این بیشتر به کار میرود. و میتوان آن را به کسر اول خواند که در این صورت تاء آن نیز مکسورگردد بنابراین که جمع مؤنث سالم است عرقه را. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
آب صافی. (از منتهی الارب). ’نطفه’ و صاف از آب. (از اقرب الموارد) ، چوبی است بر عرض دلو قرار داده شده. (از اقرب الموارد) ، بن و اصل مال. یا بیخ درخت که از آن بیخهای دیگر برآید. (منتهی الارب). اصل یا اصل مال، یا بیخ درخت که ریشه ها از آن منشعب گردد. (از اقرب الموارد). گویند ’استأصل اﷲ عرقاتهم’ یعنی خداوند بیخ و ریشه آنان را برکند!. در این جمله ’عرقاه’ را اگر به فتح اول بخوانیم تاء آن نیز مفتوح خوانده میشود، بنابراین که مفرد است، و این بیشتر به کار میرود. و میتوان آن را به کسر اول خواند که در این صورت تاء آن نیز مکسورگردد بنابراین که جمع مؤنث سالم است عِرقه را. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
مرقاه. نردبان و زینه. (غیاث). پایه. زینه. پلۀ نردبان. درجه. سلّم. پله. پلکان. رجوع به مرقاه شود: و اوتاد طالع از درجات هبوط به مرقات صعود ارتفاع گرفت. (سندبادنامه ص 271). و پادشاه جهاندار بر مرقات بخت بیدار مؤید و کامکار نشسته. (جهانگشای جوینی). که در زمین منفذی و بر آسمان مرقاتی میجست. (جهانگشای جوینی) ، کنایه از محل صعود و ترقی: یکی طور و یکی عرفات، یکی قصور و دیگر غرفات...آن میقات موسی و این مرقات عیسی... (ترجمه محاسن اصفهان در توصیف کوهچه و مصلی در اصفهان)
مرقاه. نردبان و زینه. (غیاث). پایه. زینه. پلۀ نردبان. درجه. سُلَّم. پله. پلکان. رجوع به مرقاه شود: و اوتاد طالع از درجات هبوط به مرقات صعود ارتفاع گرفت. (سندبادنامه ص 271). و پادشاه جهاندار بر مرقات بخت بیدار مؤید و کامکار نشسته. (جهانگشای جوینی). که در زمین منفذی و بر آسمان مرقاتی میجست. (جهانگشای جوینی) ، کنایه از محل صعود و ترقی: یکی طور و یکی عرفات، یکی قصور و دیگر غرفات...آن میقات موسی و این مرقات عیسی... (ترجمه محاسن اصفهان در توصیف کوهچه و مصلی در اصفهان)
آنجا که حج کنند. (السامی). موقف حاج است در روز نهم ذی الحجه به فاصله دوازده میلی مکه. (از مقدمۀ لغت میرسید شریف جرجانی). جای توقف کردن حاجیان به منی. (یادداشت مؤلف). نام جای ایستاده شدن حاجیان به روز عرفه که روز حج است. وآن صحرائی است. فراخ به فاصله نه کروه از مکه. حاجیان در آنجا ایستاده شوند و لبیک وادعیه خوانند و نماز ظهر و عصر در آنجا گزارند و به مکه بازگردند. (آنندراج) (غیاث اللغات). موقف حاج است بر دوازده میلی مکه. و آن اسمی است در لفظ جمع لذا به صورت معرفه جمع بسته نشود زیرا اماکن زایل نگردد. و گوئی یک شی ٔ واحد شده است. و اعراب آن چون اعراب ’مسلمات و مؤمنات’ است. و تنوین آن شبیه به تنوین مقابله است چنانکه در باب مسلمات وجود دارد. بدین سبب الف و لام بر آن داخل نشود و برخی گویند ’عرفه’ کوهی است و ’عرفات’ جمع عرفه است تقدیراً، زیرا گویند ’وقفت بعرفه’ همانطور که گویند ’وقفت بعرفات’. (از اقرب الموارد). جای وقوف حاجیان روز نهم ذی الحجه و دوازده کروه از مکۀ معظمه بدین نام خوانده شده است زیرا آدم و حوا در آنجا آشنا گشتند و یا بجهت این است که جبرئیل علیه السلام چون به ابراهیم علیه السلام مناسک را آموخت به وی گفت ’أعرفت ؟’ و او جواب داد ’عرفت’. و یا بسبب مقدس و معظم بودن آن است، گوئی به طیب و بوی خوش اندوده باشد. و آن اسمی است در لفظ جمع لذا بجهت معرفه بودن جمع نگردد. و اینکه میگویند ’نزلنا عرفه’ به صورت مفرد، شبیه مولد است و عربی خالص و محض نباشد. و آن اسمی است مصروف چنانکه در قرآن کریم آمده است: ’فاذاافضتم من عرفات (ت ن )’. (قرآن 198/2). در سبب آن گویند چون تاء آن بمنزلۀ یاء و واو است در مسلمین و مسلمون، زیرا آن برای تذکیر است و تنوین بمنزلۀ نون شده است. لذا اگر آن را به صورت نام بکار برند به حال خود گذاشته میشود چنانکه ’مسلمون’ را نیز در حالی که نام باشد به حال خود میگذارند. و بصورت مطلق، تنوین میگیرد و گویند هذه عرفات ٌ و رأیت عرفات و مررت بعرفات و حالت سومی نیز دارد و آن این است که اعراب پیش از نام بودن آن ظاهر گردد و تنوین آن مطلقاً ترک گردد و گفته شود: هذه عرفات و رأیت عرفات و مررت بعرفات و نسبت بدان عرفی شود. (ازمنتهی الارب). واحد است به لفظ جمع. و برخی گویند آن را مفرد نیست. و اینکه ’یوم عرفه’ گویند لغتی جدید است و عربی محض نباشد. و سبب آن این است که عرفه و عرفات نام یک جایگاه است و حال اینکه اگر ’عرفات’ جمعمی بود با عرفه هم معنی نمیگشت. بنابراین عرفه و عرفات نامی است از برای یک جایگاه و آن محدود است از کوه مشرف بر بطن عرنه تا جبال عرفه. و گویند حد آن ازکوه مشرف بر بطن عرنه است تا کوههای عرفه تا قصر آل مالک و وادی عرفه. و برخی گفته اند: عرفه قریه ای است که در آن مزارع و سبزه زارها و جالیزهای خربزه یافت شود. و اهل مکه را در آنجا خانه های زیبائی است که در روز عرفه بدانجا فرود میایند. و وجه تسمیۀ آن راچنین گفته اند که جبرائیل علیه السلام، هنگامی که مناسک را به ابراهیم علیه السلام می آموخت، چون به عرفه رسید به وی گفت ’عرفت ؟’ و او جواب گفت آری. لذا بدین نام خوانده شده است. و برخی در سبب تسمیۀ آن گفته اند آدم و حواء پس از خروج از بهشت در این نقطه با هم آشنا شدند و ’تعارف’ حاصل کردند. و نیز گفته اند سبب آن این است که مردم در این جایگاه به گناه خود ’اعتراف’ می کنند و بعضی آن را بجهت تحمل و صبر بر رنجی میدانند که برای رسیدن به آن باید متحمل شد، چه یکی ازمعانی ’عرف’ صبر و شکیبائی و تحمل است. (از معجم البلدان) : فاذا أفضتم من عرفات فاذکروا اﷲعند المشعر الحرام. (قرآن 198/2) ، و هرگاه از عرفات برگشتید خداوند را در مشعرالحرام یاد کنید. و نهم روز (از ذی الحجه) عرفه، که حاجیان به عرفات باشند وحج یابند. (التفهیم ص 252). چون نزدیک عرفات برسیدنددرویشی همی آمد. (قابوسنامه، منتخب، ص 21). روز دوشنبه به عرفات بودیم، مردم پر خطر بودند از عرب. چون از عرفات بازگشتم دو روز به مکه بایستادم. (سفرنامۀ ناصرخسرو، چ دبیرسیاقی ص 44). روز چهارشنبه به یاری حق سبحانه و تعالی به عرفات حج بگزاردیم و دو روز به مکه بودیم. (سفرنامه ص 75). به دو روز و نیم ایشان رابه عرفات رسانیدند و زر بستاندند. (سفرنامه ص 77). آمده سوی مکه از عرفات زده لبیک عمره از تعظیم. ناصرخسرو. گفت نی گفتمش چو در عرفات ایستادی و یافتی تقدیم. ناصرخسرو. به زمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام به عمره و حجر و مروه و صفا و منی. ادیب صابر. به منی و عرفاتم زخدا درخواهید که هم از کعبه پرستان خدائید همه. خاقانی. بینی به موقف عرفات آمده مسیح از آفتاب جامۀ احرام در برش. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 216). پریر نوبت حج بود و مهد خواجه هنوز از آنسوی عرفات است چشم بر فردا. خاقانی. معرّف، جای وقوف به عرفات. (منتهی الارب)
آنجا که حج کنند. (السامی). موقف حاج است در روز نهم ذی الحجه به فاصله دوازده میلی مکه. (از مقدمۀ لغت میرسید شریف جرجانی). جای توقف کردن حاجیان به منی. (یادداشت مؤلف). نام جای ایستاده شدن حاجیان به روز عرفه که روز حج است. وآن صحرائی است. فراخ به فاصله نه کروه از مکه. حاجیان در آنجا ایستاده شوند و لبیک وادعیه خوانند و نماز ظهر و عصر در آنجا گزارند و به مکه بازگردند. (آنندراج) (غیاث اللغات). موقف حاج است بر دوازده میلی مکه. و آن اسمی است در لفظ جمع لذا به صورت معرفه جمع بسته نشود زیرا اماکن زایل نگردد. و گوئی یک شی ٔ واحد شده است. و اعراب آن چون اعراب ’مسلمات و مؤمنات’ است. و تنوین آن شبیه به تنوین مقابله است چنانکه در باب مسلمات وجود دارد. بدین سبب الف و لام بر آن داخل نشود و برخی گویند ’عرفه’ کوهی است و ’عرفات’ جمع عرفه است تقدیراً، زیرا گویند ’وقفت بعرفه’ همانطور که گویند ’وقفت بعرفات’. (از اقرب الموارد). جای وقوف حاجیان روز نهم ذی الحجه و دوازده کروه از مکۀ معظمه بدین نام خوانده شده است زیرا آدم و حوا در آنجا آشنا گشتند و یا بجهت این است که جبرئیل علیه السلام چون به ابراهیم علیه السلام مناسک را آموخت به وی گفت ’أعرفت ؟’ و او جواب داد ’عرفت’. و یا بسبب مقدس و معظم بودن آن است، گوئی به طیب و بوی خوش اندوده باشد. و آن اسمی است در لفظ جمع لذا بجهت معرفه بودن جمع نگردد. و اینکه میگویند ’نزلنا عرفه’ به صورت مفرد، شبیه مولد است و عربی خالص و محض نباشد. و آن اسمی است مصروف چنانکه در قرآن کریم آمده است: ’فاذاافضتم من عرفات (ت ِ ن ْ)’. (قرآن 198/2). در سبب آن گویند چون تاء آن بمنزلۀ یاء و واو است در مسلمین و مسلمون، زیرا آن برای تذکیر است و تنوین بمنزلۀ نون شده است. لذا اگر آن را به صورت نام بکار برند به حال خود گذاشته میشود چنانکه ’مسلمون’ را نیز در حالی که نام باشد به حال خود میگذارند. و بصورت مطلق، تنوین میگیرد و گویند هذه عرفات ٌ و رأیت عرفات ِ و مررت بعرفات ِ و حالت سومی نیز دارد و آن این است که اعراب پیش از نام بودن آن ظاهر گردد و تنوین آن مطلقاً ترک گردد و گفته شود: هذه عرفات ُ و رأیت عرفات ِ و مررت بعرفات ِ و نسبت بدان عَرَفی شود. (ازمنتهی الارب). واحد است به لفظ جمع. و برخی گویند آن را مفرد نیست. و اینکه ’یوم عرفه’ گویند لغتی جدید است و عربی محض نباشد. و سبب آن این است که عرفه و عرفات نام یک جایگاه است و حال اینکه اگر ’عرفات’ جمعمی بود با عرفه هم معنی نمیگشت. بنابراین عرفه و عرفات نامی است از برای یک جایگاه و آن محدود است از کوه مشرف بر بطن عُرَنه تا جبال عرفه. و گویند حد آن ازکوه مشرف بر بطن عُرَنه است تا کوههای عرفه تا قصر آل مالک و وادی عرفه. و برخی گفته اند: عرفه قریه ای است که در آن مزارع و سبزه زارها و جالیزهای خربزه یافت شود. و اهل مکه را در آنجا خانه های زیبائی است که در روز عرفه بدانجا فرود میایند. و وجه تسمیۀ آن راچنین گفته اند که جبرائیل علیه السلام، هنگامی که مناسک را به ابراهیم علیه السلام می آموخت، چون به عرفه رسید به وی گفت ’عرفت ؟’ و او جواب گفت آری. لذا بدین نام خوانده شده است. و برخی در سبب تسمیۀ آن گفته اند آدم و حواء پس از خروج از بهشت در این نقطه با هم آشنا شدند و ’تعارف’ حاصل کردند. و نیز گفته اند سبب آن این است که مردم در این جایگاه به گناه خود ’اعتراف’ می کنند و بعضی آن را بجهت تحمل و صبر بر رنجی میدانند که برای رسیدن به آن باید متحمل شد، چه یکی ازمعانی ’عِرف’ صبر و شکیبائی و تحمل است. (از معجم البلدان) : فاذا أفضتم من عرفات فاذکروا اﷲعند المشعر الحرام. (قرآن 198/2) ، و هرگاه از عرفات برگشتید خداوند را در مشعرالحرام یاد کنید. و نهم روز (از ذی الحجه) عرفه، که حاجیان به عرفات باشند وحج یابند. (التفهیم ص 252). چون نزدیک عرفات برسیدنددرویشی همی آمد. (قابوسنامه، منتخب، ص 21). روز دوشنبه به عرفات بودیم، مردم پر خطر بودند از عرب. چون از عرفات بازگشتم دو روز به مکه بایستادم. (سفرنامۀ ناصرخسرو، چ دبیرسیاقی ص 44). روز چهارشنبه به یاری حق سبحانه و تعالی به عرفات حج بگزاردیم و دو روز به مکه بودیم. (سفرنامه ص 75). به دو روز و نیم ایشان رابه عرفات رسانیدند و زر بستاندند. (سفرنامه ص 77). آمده سوی مکه از عرفات زده لبیک عمره از تعظیم. ناصرخسرو. گفت نی گفتمش چو در عرفات ایستادی و یافتی تقدیم. ناصرخسرو. به زمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام به عمره و حجر و مروه و صفا و منی. ادیب صابر. به منی و عرفاتم زخدا درخواهید که هم از کعبه پرستان خدائید همه. خاقانی. بینی به موقف عرفات آمده مسیح از آفتاب جامۀ احرام در برش. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 216). پریر نوبت حج بود و مهد خواجه هنوز از آنسوی عرفات است چشم بر فردا. خاقانی. مُعرَّف، جای وقوف به عرفات. (منتهی الارب)
جمع واژۀ طرقه. زنان فال سنگک گیر: قال جالینوس: ان طب اسقلبیوس کان طباً الهیاً و قال ان قیاس الطب الالهی الی طبنا قیاس طبنا الی طب الطرقات. (عیون الانباء ج 1 ص 15، 31). اطباء طرقات. (ابن البیطار در کلمه شبرم)
جَمعِ واژۀ طَرِقه. زنان فال سنگک گیر: قال جالینوس: ان طب اسقلبیوس کان طباً الهیاً و قال ان قیاس الطب الالهی الی طبنا قیاس طبنا الی طب الطرقات. (عیون الانباء ج 1 ص 15، 31). اطباء طرقات. (ابن البیطار در کلمه شبرم)
جمع سرقه، دزدی ها سخن دزدی ها جمع سرقت. دزدیها، سخن دیگران را به خود نسبت دادن و انواع آن چهار است: انتحال سلخ نقل المام (آنست ک شاعر معنیی را فرا گیرد و به عبارت و وجهی دیگر به کار گیرد)
جمع سرقه، دزدی ها سخن دزدی ها جمع سرقت. دزدیها، سخن دیگران را به خود نسبت دادن و انواع آن چهار است: انتحال سلخ نقل المام (آنست ک شاعر معنیی را فرا گیرد و به عبارت و وجهی دیگر به کار گیرد)