جدول جو
جدول جو

معنی عرفشه - جستجوی لغت در جدول جو

عرفشه
(عَ فَ شَ)
محافظ و مراقب مؤسسات خیریه از قبیل دارالایتام و دارالرضاعه و دارالعجزه و دارالمجانین. (از دزی). عرفشی. و رجوع به عرفشی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرشه
تصویر عرشه
سطح بالای کشتی، هر جای مسطحی که از اطراف خود بلندتر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرفه
تصویر عرفه
روز نهم ذی الحجه، روز قبل از عید قربان
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
دهی است از دهستان لک بخش قروۀ شهرستان سنندج، ناحیه ای است جلگه، 160 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ فَ)
روز نهم از ذی الحجه. گویند هذا یوم عرفه (بدون تنوین و بدون ال). (از منتهی الارب). روز نهم ذی حجه، چرا که روز استاده شدن حاجیان است در مقام عرفات. و به سکون ثانی خطا است. عوام هند که یک روز پیشتر شب برات و عیدالفطر و نهم ماه محرم را نیز عرفه گویند خطا است. (غیاث اللغات).
- یوم عرفه، روز نهم از ذی حجه. (از اقرب الموارد). مشهود، روز عرفه. وتر و وتر، روز عرفه. (منتهی الارب).
، نام جایگاهی است در مکه که آن را ’عرفات’ نیز گویند. رجوع به عرفات شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ فَ)
ابن الحارث، مکنی به ابوالحارث. صحابی است. (یادداشت مرحوم دهخدا). در تاریخ اسلام، صحابی عنوانی است که به یاران و همراهان راستین پیامبر اسلام (ص) داده می شود. این افراد در گسترش اسلام، نشر قرآن و حفظ سنت نبوی نقش بی بدیلی ایفا کردند. بسیاری از آنان در جنگ های صدر اسلام حضور داشتند و از اسلام دفاع کردند.
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ فَ)
نام جایگاهی است که در شعر ذی الرمه آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ فَ)
شناخت و شناختن. (منتهی الارب). شناخت و شناسائی، سؤال. (ناظم الاطباء). اسم است اعتراف بمعنی سؤال را. (منتهی الارب). اسم است از ’اعتراف’ بمعنی استخبار. (از اقرب الموارد). عرفه. رجوع به عرفه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ / شِ)
سطحی که مرتفعتر از اطراف خود باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- عرشۀ کشتی، سطح بالای کشتی. (از فرهنگ فارسی معین). مرتفعترین جزء از کشتی که مردم در آنجا بنشینند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ شَ)
جمع واژۀ عرش. رجوع به عرش شود، جمع واژۀ عرش. رجوع به عرش شود
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ شَ)
بیل. (منتهی الارب). مجرفه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ شَ / شِ)
تیغ و شمشیر. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ جَ)
ابن شریح. صحابی است. (از منتهی الارب). در دایره المعارف های اسلامی، واژه صحابی به معنای یار پیامبر آمده است، کسی که در زمان حیات پیامبر با او ملاقات کرده، ایمان آورده و با اسلام از دنیا رفته است. این تعریف در علم حدیث و تاریخ اسلام کاربرد بسیار زیادی دارد و تأثیر بسزایی در فهم سنت نبوی دارد. بررسی زندگی صحابه به فهم بهتر آموزه های اسلامی کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ جَ)
یکی عرفج. (منتهی الارب). واحد عرفج. (از اقرب الموارد). رجوع به عرفج شود.
- لی العرفجه، نوعی از آرمیدن با زنان است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ شی ی)
به معنی عرفشه است. (از دزی). رجوع به عرفشه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ فُ طَ)
یکی عرفط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عرفط شود
لغت نامه دهخدا
(عُ فی یَ)
مؤنث عرفی، منسوب به عرف. رجوع به عرف شود.
- تکالیف عرفیه، تحمیلات عمومی. و خراج فوق العاده. (ناظم الاطباء).
- حقیقت عرفیه، علوم متعارفی و بدیهیات.
- عرفیۀ خاصه در منطق، همان عرفیۀ عامه است مقید به قید ’لادوام’ و غیردائمی بودن به حسب ذات. و آن گاهی موجبه است مانند: هر کاتبی انگشتان وی متحرک است تا وقتی کاتب باشد، نه دائما، که ترکیب آن از موجبۀ عرفیۀ عامه (جزء اول) و سالبۀمطلقۀ عامه (مفهوم لادوام) است. و گاهی سالبه میباشد مانند: هیچ چیز از کاتب، ساکن الاصابع نیست، مادام که کاتب است، نه دائما. که جزء اول آن عرفیۀ عامۀ سالبه است و جزء دوم آن موجبۀ مطلقۀ عامه میباشد. (از تعریفات جرجانی) (کشاف اصطلاحات الفنون).
- عرفیۀ دائمه، درمنطق، قضیه ای است که محمول آن به حسب ذات و هم به حسب وصف دائم بود. (از فرهنگ علوم عقلی از اساس الاقتباس ص 149).
- عرفیۀ دائمۀ لاضروریه، در منطق، قضیه ای است که محمول در آن به حسب ذات لادائم لاضروری باشد. مانند ’کل فلک متحرک دائما، لاضروره’. (از فرهنگ علوم نقلی از اساس الاقتباس ص 145).
- عرفیۀ ضروریه، در منطق، قضیه ای است که بحسب ذات ضروری باشد. یعنی مادام که ذات آن موجود باشد. نسبت محمول بدان ضروری باشد. (از فرهنگ علوم عقلی از اساس الاقتباس ص 144).
- عرفیۀ عامه، قضیۀ موجبه ای است که حکم در آن به دوام ثبوت محمول برای موضوع باشد مادام که ذات موضوع متصف به وصف عنوانی است. (فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس). آن است که در آن به داوم ثبوت محمول برای موضوع، یا سلب آن حکم شده باشد مادام که ذات موضوع متصف به عنوان باشد. مثال ایجابی آن چون: هر کاتبی انگشتان وی متحرک است تا وقتی کاتب باشد. و مثال سلبی آن چون: هیچ چیز از کاتب، ساکن الاصابع نیست مادام که کاتب است. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به کشاف اصطلاحات النفون و دستور العلماء شود.
- عرفیۀ لادائمه، در منطق، قضیه ای است که به حسب وصف دائم بوده و به حسب ذات لادائم. (از فرهنگ علوم عقلی از اساس الاقتباس ص 145).
- عرفیۀ لاضروریه، در منطق، قضیه ای است که محمول آن در آن به حسب وصف دائم بوده و به حسب ذات لاضروری. (از فرهنگ علوم عقلی از اساس الاقتباس ص 145).
- معانی عرفیه، یا منقول عرفی، معنایی است که توسط عامۀ مردم برای لغتی، غیر از معنی لغوی آن، وضع شود
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ)
هودج. ج، عرائش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سوار گردیدن بر ستور. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دراز و انبوه گشتن ریش. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ رِ)
به آب رفتن، تاریک شدن و سست گردیدن چشم: طرفشت عینه، نگریستن و بشکستن نگاه را: طرفش فلان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ شَ)
حرف چرند. حرف یاوه. (دزی ج 1 ص 364)
لغت نامه دهخدا
مونث عرفی. یا عرفیه دائمه. قضیه ایست که محمول آن بحسب ذات و هم بحسب وصف دایم بود. یا عرفیه ضروریه. قضیه ایست که بحسب ذات ضروری باشد یعنی مادام که ذات آن موجود باشد نسب محمول بدان ضروری باشد (هر ج ب دایما د است بالضروره) یا عرفیه عامه. قضیه موجبه - ایست که حکم در آن به دوام ثبوت محمول باشد مادام که ذات موضوع متصف به وصف عنوانی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفه
تصویر عرفه
نام کوهی در نزدیکی مکه
فرهنگ لغت هوشیار
((عَ رَ فِ))
روز نهم ذی الحجه که حجاج در نزدیکی مکه توقف می کنند و بعضی از مراسم حج را به جا می آورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرشه
تصویر عرشه
((عَ رَ ش))
جمع عرش. در فارسی به معنای قسمت بالای کشتی
فرهنگ فارسی معین
بالا، فراز، رو، سقف
فرهنگ واژه مترادف متضاد