جدول جو
جدول جو

معنی عرطسه - جستجوی لغت در جدول جو

عرطسه
(خَ)
یک سو شدن و کناره گزیدن از قوم. (منتهی الارب). دور شدن از قوم. (از اقرب الموارد). عطرزه. و رجوع به عطرزه شود، ذلیل و نرم گردیدن از جنگ و منازعت قوم. (از منتهی الارب). خوار گشتن از ستیزه و نزاع با قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عروسه
تصویر عروسه
عروس، زنی که تازه ازدواج کرده، بیوک، پیوگ، بیوگ، نوعروس، تازه عروس، ویوگ، گلین، بیو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطسه
تصویر عطسه
خارج شدن هوای ریه با شدت و صدا از راه بینی و دهان بر اثر تحریک شدن مخاط بینی، اشنوشه، ستوسر، شنوسه،
کنایه از آنچه شبیه چیز دیگر باشد، کنایه از نتیجه، زاده، پرورده
عطسه زدن (کردن): خارج کردن هوا از بینی و دهان با شدت و صدا، اشنوسه کردن
عطسۀ صبح: کنایه از دمیدن صبح
فرهنگ فارسی عمید
(عَ سَ)
اسم المره است از مصدر عطس و عطاس. (از اقرب الموارد). یک دفعه عطسه زدن. رجوع به عطس و عطاس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ / سِ)
عطسه. از ع، معروف است که به هندی چهینک نامند. (منتهی الارب). هوایی است که به شدت و همراه آواز از بینی خارج می گردد. (از اقرب الموارد). حرکتی که بر اثر آن هوا به شدت و با صدا از دهان و تجاویف بینی خارج شود. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). شنواسه و با لفظ دادن و زدن و پیچیدن و ریختن مستعمل است. (آنندراج). اشنوسه. سنوسه. شنوشه. عطاس و معمول است که عطسه زننده را ’یرحمک الله ’ و ’عافیت باشد’ گویند:
تو بر آن عطسه هم بخوان الحمد
کاهل سنت چنینت فرماید.
خاقانی.
لیک غماز اوست نطق چنانک
عطسۀ دزدو سرفۀ طرار.
خاقانی.
رجوع به عطاس شود.
- عطسۀ ستور، کداس. کدسه. نثیر. (از منتهی الارب).
، گویند: فلان عطسه فلان، یعنی شبیه و مانان اوست در خلق و خلق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- عطسۀ کسی بودن، سخت به او شبیه بودن. خلفاً و خلقاً مانند او بودن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چنانکه گویند گربه از عطسۀ شیر زاده است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : در معنی سالاری این احمد مردی شهم بود و او را عطسۀ امیرمحمود گفتندی و بدو نیک بمانستی. (تاریخ بیهقی ص 408).
زادۀ طبع منند اینان که خصمان منند
آری آری گربه هست ازعطسۀ شیر ژیان.
خاقانی.
چرخ به هر سان که هست زاده شمشیر اوست
گربه به هر حال هست عطسۀ شیر عرین.
خاقانی.
اگر شیر بر جا نماند رواست
ولی عطسۀ شیر ماند بجای.
خاقانی.
بر حسودت که عطسۀ دیو است
صبحدم خندۀ بلارک تست.
خاقانی.
، کنایه از نتیجه و محصول. (فرهنگ فارسی معین).
دیر زی ای بحر کف که عطسۀ جودت
چشمۀ مهر است کز غمام برآمد.
خاقانی.
عطسۀ تست آفتاب دیر زی ای ظل حق
مسندتست آسمان تکیه زن ای محترم.
خاقانی.
- عطسۀ آدم، زاده و نتیجۀ آدم. کنایه از حضرت مسیح:
می عطسۀ آدم شده یعنی که عیسی دم شده
داروی جام جم شده در دیر دارا داشته.
خاقانی.
عطسۀ او آدم است عطسۀ آدم مسیح
اینت خلف کز شرف عطسۀ او بود باب.
خاقانی.
گیسوی حوا شناس پرچم منجوق او
عطسۀ آدم شناس شیهۀ یکران او.
خاقانی.
بسّر عطسۀ آدم بسنّت الحوا
بهیکلش که یدالله سرشت از آب و تراب.
خاقانی (دیوان ص 50).
خطبه دولت به فصیحی رسد
عطسۀ آدم به مسیحی رسد.
نظامی.
- عطسۀ آفتاب، کنایه از سپیدۀ صبح:
دگر روز کز عطسۀ آفتاب
دمیدند کافور بر مشک ناب.
نظامی.
- عطسۀ تیغ، کنایه از آوازی است که هنگام زدن تیغ برمی آید. (آنندراج). کنایه از صدای شمشیر:
ز بس عطسۀ تیغ بر خون و خاک
دماغ هوا پر شد از جان پاک.
نظامی.
- عطسۀ چاه، کنایه از صدائی باشد که از چاه بر می آید به سبب بانگ کردن در آن. (برهان) (از انجمن آرا). صدای چاه، یعنی آوازی که چون بر چاه زنند از چاه برگردد. (آنندراج).
- عطسۀ روز، نتیجه و همانند روزدر روشنی و تابندگی:
خوش عطسۀ روزاست می ریحان نوروزاست می
درّ شب افروز است می زان درّ شبستان تازه کن.
خاقانی.
- عطسۀ شب، کنایه از صبح صادق باشد. (برهان). کنایه از صبح. (آنندراج) (انجمن آرا).
جبهه زرین نمود طرۀ صبح از نقاب
عطسۀ شب گشت صبح خندۀ صبح آفتاب.
خاقانی.
- عطسۀ شیشه، صدایی که هنگام ریختن شراب در ساغر و جز آن از شیشه برآید. (آنندراج) : عطسۀ شیشه را نشئۀ صدای سلسبیل و صیحۀ بطک را تره ندای جبرئیل. (ملاطغرا، در انوار المشارق به نقل از آنندراج).
- عطسۀ صبح، کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا).
- عطسۀ عنبرین، کنایه از بوی خوش است خواه از گل باشد خواه از چیزهای دیگر. (برهان) (آنندراج) :
چون ز دهان بلبله در گلوی قدح چکد
عطسۀ عنبرین دهد مغز زمانه از تری.
خاقانی.
- عطسۀ کمان، کنایه از تیر است. (آنندراج) :
هر عطسه که از مغز کمان تو بر آید
ریزد به گریبان بقا خون عدم را.
عرفی (از آنندراج).
- عطسۀ گرز، کنایه از آواز پی هم زدن گرز است. (آنندراج) :
چو عطسه باعث صحت بود چرا گردد
به نیم عطسۀ گرزت دماغ خصم سقیم.
مسیح کاشی (از آنندراج).
، کنایه از تربیت شده و مربی. (فرهنگ فارسی معین) : اما ایاز... هرچند عطسۀ پدر ماست و از سرای دور نبوده است و گرم و سرد نچشیده و هیچ تجربتی نیفتاده است. (تاریخ بیهقی ص 265) ، در تداول عوام، نشانه ای است برای صبر کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
در بیراهه دویدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ ثَ)
بر یکدیگر نهادن چیزی را. (از منتهی الارب). بر هم قرار گرفتن و تراکب. (از اقرب الموارد) ، گرد آوردن. (از منتهی الارب). جمع کردن بعضی را بر بعضی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
استوار گردیدن اندام کسی سپس نرمی و فروهشتگی. (از منتهی الارب). سخت گردیدن بدن پس از سست بودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طِ ءَ)
به زمین افکندن کسی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بر زمین زدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ بَ / عُ طُ بَ)
رود یا طنبور یا طبل یا طبل حبشی. (منتهی الارب) عود، که از ملاهی است. و گویند طنبور. و گویند طبل. و گویند طبل حبشه. (از اقرب الموارد). کوبه. طبلک. (السامی). و آنرا معرب از فارسی دانند. (از المعرب جوالیقی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
یک سو گردیدن و کناره گزیدن از قوم. و آن لغتی است در ’عرطس’. (از منتهی الارب). دور شدن از قوم. (از اقرب الموارد). رجوع به عرطسه شود
لغت نامه دهخدا
(عِرْ ری سَ)
خوابگاه شیر. (منتهی الارب). مأوای شیر و اسد. (از اقرب الموارد). کنام شیر. عریس. و رجوع به عریس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ / سِ)
بمعنی عروس، که زن نوکدخدا باشد. (آنندراج). بیوک و عروس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
کشیدن خوک فرطیسه (بینی) خود را و دراز کردن آن. (منتهی الارب). کشیدن خنزیر فرطوسۀ خود را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
بنشانه رسیدن و رسانیدن. گویند: رمی فقرطس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
شتران و خران به کرایه دادن و بر آن مزد گرفتن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). چارپای به کرایه دادن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
اتسه پارسی است این واژه برابر و هماهنگ آواز (اتس) است که از دهان بیرون می آید آنرا با ع و ط نوشته و تازی نما کرده اند (اورنگ سد در) شنوسک خفه خفه اشنوسه پرشنه ستوسه ستوسر آبیشکن، همخویی همرفتاری حرکتی که بر اثر هوا به شدت و با صدا از دهان و تجاویف بینی خارج شود اشنوسه شنوسه، نتیجه محصول، تربیت شده مربی. یا عطسه چاه. صدایی که بسبب بانگ کردن از چاه بر آید. یا عطسه شب. صبح صادق. یا عطسه صبح. آفتاب. یا عطسه عنبرین. بوی خوش (از گل یا چیز دیگر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرطسه
تصویر فرطسه
پهن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطسه
تصویر عطسه
((عَ طْ س))
اشنوسه، هوایی که بر اثر سرماخوردگی یا هر نوع تحریک بینی به شدت و با سر و صدا از بینی خارج می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطسه
تصویر عطسه
اتسه
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر بیننده خواب یک عطسه زد و خدا را سپاس گفت خوب است. اگر دو عطسه زد محتاج طبیب می شود و اگر سه عطسه زد باز هم خوب است و عطسه زیادخوب نیست. معبران دیگر نیز عقایدی در همین زمینه دارند و من چون عطسه را صرفا یک واکنش فیزیکی می دانم معتقد به تعبیر خاصی برای آن نیستم - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب