جدول جو
جدول جو

معنی عرجنه - جستجوی لغت در جدول جو

عرجنه
(حُ)
نگار کردن جامه را به نگار عرجون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازلسان العرب). صورتهای عرجون در جامه تصویر کردن. (از اقرب الموارد) ، زدن کسی را به عرجون. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آلودن و طلا نمودن به خون یا به زعفران یا خضاب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارجنه
تصویر ارجنه
نوایی از موسیقی قدیم ایرانی، برای مثال گه نوای هفت گنج و گه نوای گنج گاو / گه نوای دیف رخش و گه نوای ارجنه (منوچهری - ۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
(عَ رِ نَ)
ستور کفیده پا و موی رفته پا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، اسب عرن زده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَرْ)
بطن عرنه، وادیی است که در کنار عرفات. و گویندآن مسجد عرفه و تمام مسیل است. (از معجم البلدان). جایی است در عرفات، و آن موقف نیست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ نَ)
عرن. عران. بیماری مذکور در ’عرن’. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عرن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ / عُ جَ)
مقام و موقف و آنچه بر او ایستاده شود. یقال مالی علیه عرجه و عرجه، ای مقام و موقف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ جَ)
دهی است به بحرین از آن بنی محارب از بنی عبدالقیس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ جَ)
توقف و میل. یقال مالی علیه عرجه، ای توقف. (منتهی الارب). تأخیر. (یادداشت مؤلف). موضع العرج. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ جِ نَ)
مؤنث عجن، ناقۀ آماسیده فرج. (منتهی الارب) ، ناقۀ فربه بسیارگوشت. رجوع به عجن شود
لغت نامه دهخدا
(حَ یَ)
پیراستن پوست با گیاه. عرتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ لَ)
گلۀ اسبان، گلۀ بز، گروه پیادگان روان. (منتهی الارب) (آنندراج). گروهی پیادگان. (مهذب الاسماء). گروه مردم. ج، عراجله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ یَ)
ربون دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). بیعانه دادن. عطا کردن عربون. (از اقرب الموارد). رجوع به عربون شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
بیشه و درختستان که جای شیر و کفتار و گرگ و مار باشد. (منتهی الارب). مأوای اسد و کفتار و گرگ و مار که در آن الفت کنند. گویند: لیث عرینه و لیث غابه. (از اقرب الموارد). عرین. رجوع به عرین شود. ج، عرائن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ نَ)
ابن ثور بن کلب بن وبره، از تغلب، از قضاعه. جدّی است جاهلی. و نسبت بدو عرنی شود. (از الاعلام زرکلی از النویری)
لغت نامه دهخدا
(عِزز)
جایگاهی است در بلاد فزاره، و گویند دههایی است در مدینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
رعاد، که قسمی ماهی دارای الکتریسیته است. (از یادداشت مرحوم دهخدا). سمکهالرعد. رجوع به رعاد و رعد در ردیفهای خود و نیز المنجد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ)
خاریدن پشت ستور را به پشت خار. (منتهی الارب). خاریدن پشت ستور با فرجون و فرجون پشت خار باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جِ نَ)
عاجنه المکان، میانۀ جای. (منتهی الارب). وسط مکان
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مهر آوردن ناقه بر بچۀ خود بعد از رمیدگی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ نَ)
نام دشتی است در فارس. گویند امیرالمؤمنین علیه السلام سلمان را در آن بزور ولایت از چنگ شیر نجات داد. (برهان قاطع) (آنندراج). ظاهراً همان دشت ارژن فارس است. و رجوع به ارژن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ نَ / نِ)
نوائی و لحنی است از موسیقی. (برهان قاطع) :
گه نوای هفت گنج و گه نوای گنج گاو
گه نوای دیف رخش و گه نوای ارجنه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از عرجه
تصویر عرجه
ایستگاه، پایگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرینه
تصویر عرینه
سوراخ مار، کنام شتر، لانه کفتار، لانه گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجنه
تصویر ارجنه
((اَ جَ نِ))
نوا و لحنی است در موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی معین
نشانه، هدف گیری
فرهنگ گویش مازندرانی