جدول جو
جدول جو

معنی عرتمه - جستجوی لغت در جدول جو

عرتمه
(عَ تَ مَ)
عرتم. (منتهی الارب). نوک بینی یا مابین بینی و لب یا گوشۀ لب بالایین. (منتهی الارب) ، یقال فعله علی عرتمته، أی علی رغم أنفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَتْ تو)
حصنی است در کوههای وصاب از نواحی زبید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
رشته ای که بر انگشت بندند جهت یاد دادن چیزی که گفته باشند. ج، رتم، و قد نهی عنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، رتم، رتائم، رتام. (از اقرب الموارد) ، ترنجبین. جرداب. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به رتم شود
لغت نامه دهخدا
یکی از منازل بنی اسرائیل است. بعضی بر آنند که رتمه همان قارش است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ مَ)
بوی طبیخ. (منتهی الارب). بوی طبیخ و چیز پخته شده. (از اقرب الموارد) ، خرمن کوفتۀ گرد کرده از باد صاف و پاک نانموده. (منتهی الارب). خرمن که پس از کوفتن جمع شده باشد تا آن را به باد دهند. (از اقرب الموارد). عرمه. رجوع به عرمه شود، ریگ توده. (منتهی الارب). مجتمع و انبوه از رمل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ مَ)
وادیی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ مَ)
بند آب و حاجز میان دو چیز. (منتهی الارب). سد و بندی که در جلو سیل می بندند، و حاجز میان دو چیز. (ناظم الاطباء). سدی که در عرض وادی قرار دهند. (از اقرب الموارد). ج، عرم و یا آن جمعی است بدون واحد، و برخی گویند واحد آن عرمه است. (از منتهی الارب). ج، عرم مثل کلمه و کلم. ویا عرم جمعی است بدون واحد، و گویند آنها احباس و گویهایی است که در وادیها ساخته می شود. (از اقرب الموارد) ، باران سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ذهب بهم سیل العرم، یعنی سیل عرم آنها را از بین برد. (از اقرب الموارد) ، کلاکموش نر. (منتهی الارب). جرذ نر. (از اقرب الموارد). جرذ ذکر است، یعنی موش دشتی نر. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
فراهم آمدنگاه ریگ. (منتهی الارب) (آنندراج) ، عرمهالرجل، قبیله و گروه مردم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ)
بمعنی عرم است در همه معانی. (از منتهی الارب) ، سیاهی سپیدی آمیخته در هر چه باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خجک زدن از سیاهی و سپیدی. (ناظم الاطباء). منقط شدن سیاهی و سپیدی بودن آنکه نقطه ها وسیع گردد. (از اقرب الموارد) ، سپیدی بر لب گوسپند. (ناظم الاطباء) ، گوشت ناپخته. (ناظم الاطباء) ، تخم قطا. (ناظم الاطباء) ، خرمن کوفتۀ گرد کرده و پاک نانموده. (ناظم الاطباء). خرمن از طعام که کوفته می شود آنگاه به باد داده می شود. (اقرب الموارد). ج، عرم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عرمه. رجوع به عرمه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
زمینی است سخت در کنار صمان، و نام آن در شعر رؤبۀ عجاج آمده است. و گویند آن عارضی است در یمامه. (از معجم البلدان). زمینی است سخت درشت بر سر حد دهنا و مقابل عارض یمامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ)
نوک بینی. (منتهی الارب). مابین بینی و لب یا گوشۀ لب بالایین. (منتهی الارب) (آنندراج). عرتمه. رجوع به عرتمه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ مَ)
یکی رتم. (منتهی الارب). واحد رتم، یعنی یک گیاه رتم. (ناظم الاطباء). رجوع به رتم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ بَ)
بینی یا نوک بینی یا گوشۀ لب بالایین یا جانب تیزی بینی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یُ مَ / مِ)
یرتما. نوعی از رفتار اسب. (یادداشت مؤلف). و آن میان قدم و تاخت است با حرکت یک نواخت و بی جهش دستهای کشیدۀ اسب
لغت نامه دهخدا
(حَ یَ)
پیراستن پوست با گیاه. عرتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ عَ لَ)
شدید و سخت گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شوخ شدن. (منتهی الارب) ، احمق شدن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ مَ)
پدر قبیله ای از قضاعه است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ نَ)
ریگ توده ای است مربنی فزاره را، و یا موضعی است. (منتهی الارب). رملی است و آن را آبی است بنام عبسیّه و گویند آن رمله ای است ازآن بنی سعد و برخی آن را برای بنی فزاره دانسته اند. و نیز گویند آن شهری است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ترکی لکه، رهوار رفتاربه شتاب، نوعی راه رفتن اسب که آن را یرغه نیز گویند. یا یورتمه رفتن، اسب را بشتاب بنوع یورتمه بردن
فرهنگ لغت هوشیار
خرمن: جویاگندم، گوشت، بوی پختنی بند (سد)، موش دشتی: نر خرمن ناکوفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتمه
تصویر عتمه
آغاز شب، تاریکی شب، درنگ درنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتمه
تصویر رتمه
نخ انگشت رشته ای که برای یادآوری بر انگشت بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرمه
تصویر عرمه
((عَ رْ مَ یا مِ))
توده ریگ، جای گرد آمدن ریگ
فرهنگ فارسی معین
یورتمه، نوعی حرکت اسب
فرهنگ گویش مازندرانی