جدول جو
جدول جو

معنی عرتم - جستجوی لغت در جدول جو

عرتم
(عَ تَ)
نوک بینی. (منتهی الارب). مابین بینی و لب یا گوشۀ لب بالایین. (منتهی الارب) (آنندراج). عرتمه. رجوع به عرتمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رتم
تصویر رتم
شکستن، کوبیدن، ریزریز کردن یا باریک کردن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رتم
تصویر رتم
گیاهی قی آور و باریک با دانههایی شبیه عدس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرم
تصویر عرم
تند و شدید به ویژه در مورد سیل
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد). ج، عرمان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ده کوچکی است جزء دهستان اشکوربالا از بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در50هزارگزی جنوب رودسر و 14هزارگزی خاوری پل. دارای 41 تن جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ)
عرتن. عرتن. (منتهی الارب). گیاهی است که بدان دباغت کننداصل آن عرنتن و عرنتن بوده است و حرف تاء کلمه سه حرکت گرفته و نون آن حذف شده و به حال خود مانده است. (منتهی الارب) (آنندراج). عرتون. (منتهی الارب). درختی است که بدان دباغت کنند. (از اقرب الموارد).
- ادیم معرتن، پوست پیراسته به گیاه عرتن که به عرتن دباغت شده باشدو آنرا معرتن گویند و عامل آنرا معرتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ تَ)
عرتن. رجوع به عرتن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ تُ)
عرتن. رجوع به عرتن شود
لغت نامه دهخدا
(عُ تَ)
عرتن. رجوع به عرتن شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ)
نام گورستان و مقبره ای است به کوفه و گفته اند نام محلی است به کوفه معروف به جبانه عرزم. بلاذری گوید: بطنی است از نهد، و گویند مردی است از نهد بنام عرزم. (از معجم البلدان). کلبی گوید: جبانه (گورستان) منسوب به عرزم است مولای بنی اسد یا بنی عبس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ زَم م)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ زِ)
مار دیرینه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ)
بسیار خورنده. (منتهی الارب). أکول. (اقرب الموارد) ، خرم و شادمان. (منتهی الارب). نشیط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ مَ)
عرتم. (منتهی الارب). نوک بینی یا مابین بینی و لب یا گوشۀ لب بالایین. (منتهی الارب) ، یقال فعله علی عرتمته، أی علی رغم أنفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ صِ)
به لغت اهل یمن باذنجان صحرائی باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). بادنجان بری. (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه). اسم یمنی است بادنجان بری را، بعضی حدق خوانند. (اختیارات بدیعی). رجوع به بادنجان بری و تذکرۀ ضریر انطاکی شود
لغت نامه دهخدا
(کِ تِ)
تبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبر که بدان درخت افکنند. (مهذب الاسماء). کرتیم
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ارتتام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). بسته شدن رشته ای بر انگشت جهت یادداشت. (ناظم الاطباء). بسته شدن رتیمه، و رتیمه رشته ای باشد که بر انگشت بندند جهت یاد دادن چیزی که گفته باشند. (آنندراج). رتیمه بر انگشت بستن. (از اقرب الموارد). رتمه بستن مرد بر انگشت خود. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تُ تُ / تَ)
شر ترتم (ترتم) ، شر ثابت و دائم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دائم. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(ثُ تُ)
باقی طعام یا نان خورش در خنور یا در بن کاسه، آنچه فزون آید از طعام. ج، ثراتم
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
از اعلام مردان عرب است، خم شدن
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
آنکه بیان سخن نتواند برای آهنی (ظ: آفتی) که در زبان یا دندان دارد. (منتهی الارب). و مؤلف تاج العروس گوید: الارتم الذی لایفصح الکلام و لایفهمه کأنه کسر أنفه، قد جاء ذکره فی الحدیث و یروی بالمثلثه ایضاً
لغت نامه دهخدا
(تِ)
مهمان شبانگاه آینده. یقال: جائنا ضیف عاتم. (منتهی الارب) (آنندراج). جاء نا ضیف عاتم، ای بطی ٔ ممس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رتم
تصویر رتم
کوبیدن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
زهداردشتی زیت دشتی از گیاهان زیتون درختچه ایست از تیره زیتونیان که آن را زیتون کوهی نیز نامند. برگهایش متقابل و دارای پهنک بزرگ و گلهایش کوچکند و دارای آرایش گرزن می باشند چند گونه از این گیاه در حوضه بحرالروم (مدیترانه) شرقی شناخته شده است. از این گیاه گلوکزیدی به نام فیلیرین استخراج می کنند که در طب مورد استفاده دارد زیتون کوهی زغبج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثرتم
تصویر ثرتم
ته کاسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتم
تصویر ترتم
نخ به انگشت بستن برای یاد آوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاتم
تصویر عاتم
شب آی، درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرتن
تصویر عرتن
گزک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عردم
تصویر عردم
گردن، ستبر اندام، سخت
فرهنگ لغت هوشیار
سخت شدن دشوار گشتن، شوخ شدن، ناز کودک ناز کرد کوک، خرامید ن، فیرید ن سر گشتگی، تباه گشتن، خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عریم
تصویر عریم
بلا و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرت
تصویر عرت
جنبیدن، لرزیدن، درخشیدن، جنیدن نیزه، مالیدن بینی
فرهنگ لغت هوشیار
از مراتع لنگای عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
کوسه، بی ریش، تنک و رقیق
فرهنگ گویش مازندرانی