جدول جو
جدول جو

معنی عربید - جستجوی لغت در جدول جو

عربید
(عِ)
آنکه بسیار عربده کند. کثیر العربده، آنکه جلیس خود را اذیت کند از مستی. (از اقرب الموارد). ستمکار جلیس خود، وقت مستی. (آنندراج) (منتهی الارب). و رجل عربید و معربد، مردشریر مشاربها. (از اقرب الموارد). بدخوی جنگجوی که شر طلب باشد. و رجوع به عربد و عرابد و معربد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبید
تصویر عبید
بندۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عربیت
تصویر عربیت
زبان عربی، عرب بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عربی
تصویر عربی
زبانی از شاخۀ زبان های سامی که در شبه جزیرۀ عربستان، شمال قارۀ افریقا و کشورهای کویت، عراق، فلسطین، امارات و چند کشور دیگر رایج است، مربوط به قوم عرب مثلاً رقص عربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبید
تصویر عبید
عبدها، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، جمع واژۀ عبد، فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، مطواع، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
خرمای برهم نهاده که آب پاشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
مربا. حلوا. آچار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُرَ بِ)
عربده. عبرد. عبرد. عبارد. جاریهٌ عربد، دختر سپیدرنگ، تازه بدن نازک و لرزان اندام. (از منتهی الارب، ذیل مادۀ ’ع ب ر د’)
لغت نامه دهخدا
(عَ دی یَ)
دهی است از دهستان حومه بخش خورموج شهرستان بوشهر، جلگه و گرمسیر 332 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
ابوعبدالله محمد بن علی بن محمدالعربی. از مردم سمنان و شیخ صوفیه بود. از ابوالقاسم قشیری سماع حدیث کرد و به سال 528 تا 527 درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب)
الدرقاوی. ابوعبدالله محمدالعربی احمدالحسینی نزیل قبیلۀ از والیه. متوفی به سال 1329 هجری قمری از دانشمندان است. (معجم المطبوعات ج 2)
ابوحامد عربی بن یوسف بن محمد احمدی. فاضل و از مردم فاس مراکش بود. او راست: عقدالدرر، شرح نخبهالفکر، الطرفه. (از الاعلام زرکلی)
ابوسلمه الزبیر بن عربی البصری. وی از ابن عمر روایت دارد و حمادبن زید و معمر ازو روایت کنند. (اللباب فی تهذیب الانساب)
محمد بن عبدالله حاتمی طائی است. (منتهی الارب)
قاضی ابوبکر مالکی است. (منتهی الارب) (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن ابرص بن عوف بن جشم الاسدی از مضر. شاعر و از بزرگان و حکمای زمان جاهلیت بوده. وی یکی از اصحاب مجمهرات است که در طبقه دوم از معلقات است. معاصر امراء القیس بود و او را مناظرات و مناقضاتی با وی است. عمری دراز کرد. وی در حدود سال 25 هجری قمری بدست نعمان بن منذربه قتل رسید. (از الاعلام زرکلی) (از ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عبد. (آنندراج) (منتهی الارب) :
بنده زاده آن خداوند مجید
زاده از پشت جواری و عبید.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
دهی است از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس واقع در 130هزارگزی شمال خاوری طبس. ناحیه ای است کوهستانی و گرمسیر و خشک و37 تن سکنه دارد آب آن از قنات تأمین میشود و محصولات آن غلات و ذرت است. اهالی به کشاورزی اشتغال دارندراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان خیران بخش مرکزی شهرستان خرمشهر، واقع در یک هزارگزی باختری خرمشهر. خیابان اسفالت گمرک از کنار آن میگذرد. 400تن سکنه دارد. شغل اهالی تربیت نخل است. صنایع دستی آنها حصیربافی است. راه اتومبیلرو دارد. ساکنین از طایفۀ لالات هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِکَ دَ)
عرب بودن. متصف به صفات عرب بودن، در اصطلاح علوم و ادبیات و زبان عرب گویند: عربیت فلان خوب است یعنی به لغت و علوم عرب آشنا است
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ بی یَ)
مؤنث عربی. رجوع به عربی شود، لغت عرب. زبان عرب، آنچه عرب بدان سخن گوید و تکلم کند. (از اقرب الموارد) ، گاه در کتابهای فارسی پیش از نقل بیت یا قطعه از شعر عرب عربیه نویسند، مقصود از آن شعری عربی یا قطعه ای عربی است. (یادداشت مؤلف).
- علوم عربیه، علوم عربی. دانشها که عرب را بود. ادب عرب. ادبیات عرب.
- نقود عربیه، مسکوک قوم عرب یا ممالک عرب. سکه که نقش کلمات عرب دارد. یا در سرزمین عرب نقش شود یا در سرزمینی که حکومت عرب دارد زده شود. و نیز رجوع به النقود العربیه ص 92 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ بی یَ)
بمعنی خدای بیت ایل، اسم مکانی بود که یعقوب بدانجامذبحی برای خدای حی بنا نمود. (قاموس کتاب مقدس) ، سردسیرها
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان رباطات بخش خرانق شهرستان یزد، واقع در 40هزارگزی جنوب خرانق و 26هزارگزی راه خرانق به اشکذر، با 212 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پستان کردن گوسپند و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). لغتی است در ترمید. (منتهی الارب). پدید گشتن پستان گوسپند پیش از نتاج و مشاهده شدن لمع سیاه و سفید در پستان آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ترمید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به ترمید شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عربد
تصویر عربد
سخت بسیار، مار نر، خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طربید
تصویر طربید
تازی گشته اژدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عربی
تصویر عربی
منسوب به عرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبید
تصویر عبید
جمع عبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عربیت
تصویر عربیت
عرب بودن، متصف به صفات عرب بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عربیه
تصویر عربیه
مونث عربی تازیکی مونث عربی. مونث عربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرید
تصویر عرید
خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عربی
تصویر عربی
((عَ رَ))
از نژاد عرب، زبان مردم عرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبید
تصویر عبید
((عُ بَ یا بِ))
بنده کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبید
تصویر عبید
((عَ))
جمع عبد، بندگان
فرهنگ فارسی معین
برده، بنده، عبد، غلام
فرهنگ واژه مترادف متضاد