جدول جو
جدول جو

معنی عرباض - جستجوی لغت در جدول جو

عرباض
(عِ)
عربض. درشت و استوار. توانا از مردم و شتر. (منتهی الارب). الغلیظ الشدید من الناس و من الابل. (اقرب الموارد) ، شیر گران و بزرگ جثۀ پهن سینه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ)
عرب خالص. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
ارمغان و آنچه به اهل فرستند. (منتهی الارب). تحفه و هدایا. (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) ، آنچه خواربار کن اول پیش کند تا در خواربار او رغبت نمایند. ج، عراضات
لغت نامه دهخدا
(عُ)
پهناور. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
داغی یا خطی است پهناور. (از اقرب الموارد) ، سرین ستور. (منتهی الارب) ، آهنی است که سم شتر را به وی داغ کنند تا اثر وی شناخته شود، کرانه. (منتهی الارب) ، نیزه، ابر با رعد و برق. (مهذب الاسماء) ، شکاف. (اقرب الموارد) ، عراض الحدیث، معظم و معتبر آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، بعیر ذوعراض، شترکه با دهن با درخت یا خار معارضه کند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، فرزند که پدر خود نشناسد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، عرض
لغت نامه دهخدا
(رَبْ با)
شیر درنده. (منتهی الارب) (آنندراج). اسد. (متن اللغه) (اقرب الموارد). شیر بیشۀ کمین کرده. (ناظم الاطباء). رابض، کسی که تکیه می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
چغرلاوه برآوردن آب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دارای طحلب و خزه گردیدن آب. (از اقرب الموارد). عرمضه. رجوع به عرمضه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
چغزلاوه. (منتهی الارب). جل وزغ و چغزلاوه. (ناظم الاطباء). طحلب. (اقرب الموارد). خزه. بزغسمه
لغت نامه دهخدا
(عُ بِ)
درشت و استوار. (منتهی الارب). غلیظ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
جمع واژۀ عربه و آن بلاد عرب باشد، و راهی است در کوه بطریق مصر، عربه بلغت اهل جزیره سفینه ای باشد که در آن آسیائی در میان آب جاری مثل دجله و فرات و غیره سازند و این لغت ظاهراً مولده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
کشتیهای بسته در دجله که بجای پل باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن جلگه است وهوای معتدل و 1230 تن سکنه دارد. آب از رود خانه ماسوله و استخر و چشمه تأمین میشود. محصولاتش برنج، توتون مختصر ابریشم و چای است. شغل اهالی زراعت است. دو مسجد قدیم دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
اربان. (زیراگاه عین آن تبدیل به همزه شود). بیعانه. (منتهی الارب). رجوع به ربون و اربون شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
عصفر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کافشه و عصفر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ربض. رجوع به ربض شود. آبادیهای اطراف شهر: تدور بدمشق من جهاتهاماعدا الشرقیه أرباض فسیحهالساحات. (ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
فروخوابانیدن ستور و اسب و سگ. درآوردن گوسفندان در آغل و خوابانیدن. (از منتهی الارب). به مربض درآوردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(عِ بَ)
شیر گران جسم تندار. (منتهی الارب). شیر گران و بزرگ جثۀ پهن سینه. عرباض، درشت و استوار و توانا از مردم و شتر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عرباض. (اقرب الموارد). و رجوع به عرباض شود، عریض. (اقرب الموارد). پهن از هر چه باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع ربض، شکنبه روده ها در آغل کردن ستور، به زانو درآمدن ازبار، فروافتادن از مستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباض
تصویر رباض
شیر درنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراض
تصویر عراض
کرانه، نیزه، شکاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرماض
تصویر عرماض
چغزلاوه جل وزغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرباء
تصویر عرباء
تازی ناب
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی ربون پیشمزد پیشا دست (بیعانه) آرمون گشاده زبان تازیکان تازیان تازیان پارسی تازی گشته آزمون ربون پیشمزد پیش پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار