جدول جو
جدول جو

معنی عراقیه - جستجوی لغت در جدول جو

عراقیه(عِ قی یَ)
شتران که گیاه باقی مانده را خورند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عراقیه(عَ یِ)
دهی است از دهستان فراهان بالا بخش فرمهین اراک، واقع در دامنه. سردسیر 183 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولاتش غلات وبنشن و پنبه و شغل اهالی زراعت است. از فرمهین بدانجا اتومبیل میرود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرقیه
تصویر عرقیه
عرق گیر، عرق چین که زیر کلاه یا عمامه بر سر می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راقیه
تصویر راقیه
مؤنث واژۀ راقی، بالارونده، ترقی کننده، آنکه مدارج علم و دانش را پیموده باشد، تحصیل کرده
فرهنگ فارسی عمید
(عِ قَ)
تثنیۀ عراق (در حالت نصبی) چرا که عراق دواند یکی عراق عرب و دیگری عراق عجم و در منتخب نوشته اند که عراقین کوفه و بصره نیزباشند. (از غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به عراقان شود:
بانگ آهنگ او به نصرت و فتح
در عراقین و در خراسان باز.
مسعودسعد.
شاه عراقین طراز کز پی توقیع او
کاغذ شامیست صبح خامۀ مصری شهاب.
خاقانی.
عمر بن عبدالعزیز وصیت کرده است به عبدالرحمن ابن عبدالحمید به وقتی که او را به عراقین روانه میگرداندند. (تاریخ قم ص 184)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
آب صافی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باران بسیار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. 362 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات، بنشن، پنبه و میوه جات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
ابن منصور بن مسلم فقیه شافعی. کنیت او ابواسحاق مصری است. مولد و منشاء و مدفن او مصر بود. به بغداد سکونت گزید. از فضلای فقهاء شافعی است. شرحی بر کتاب مهذب شیخ ابواسحاق شیرازی نوشته و در بغداد به مصری معروف گشته است و پس از مراجعت به مصر او را عراقی گفتند. وی به سال 596 به مصر درگذشت. (از ریحانه الادب ج 3 ص 115)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
چوب چنبر دلو. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
پدر و مادر من، و او جد بعضی اشخاص بود که به بابل به اسیری برده شدند و با زرّو بابل برگشتند (کتاب عزرا 2:11، کتاب نحمیا 7:16) و بیست وهشت تن از بنی بابای با عزرا از بابل مراجعت کردند، (عزرا 8:11) و چهار تن از اینان به اورشلیم رفتند تا با زنان بیگانه تزویج کنند (عزرا 10:28)، (از قاموس کتاب مقدس)، منسوب است به بابسیر که قریه ای است از قرای واسط، (سمعانی)
منسوب به عراق. نقد عراقی. در بیت ذیل از نظامی پول رایج و متداول در عراق معنی میدهد:
چرا گشتی در این بیغوله پابست
چنین نقد عراقی بر کف دست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عِ قی ی)
از مردم عراق. اهل عراق. منسوب به عراق. عراق عرب یا عجم
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
پاژنامه و لقب. ج، علاقی ̍. (اقرب الموارد) (آنندراج) ، کسی که وقتی به چیزی چنگ زند، دست از آن نکشد. (اقرب الموارد) (آنندراج) ، آنچه از شکار که ریسمان به پای او بندند. ما علّق الحبل برجل الصید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
شور و فریاد و خروش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عصاقیاء. و رجوع به عصاقیاء شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قی یَ)
معدنی است و دهی است بزرگ نزدیک حمای ضربه مرضباب را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ یَ)
مصغر عراقی، منسوب به عراق بقصد تحقیر، خطابی تحقیرآمیز ’عراقی’ را: و این نابکار عراقیک رادست کوتاه کنی از کرد و عرب. (تاریخ بیهقی ص 527)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سختی ها و کارهای دشوار و سخت و دشواریها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داهیه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عُ یَ)
آب خیز. (منتهی الارب). مدالسیل. (اقرب الموارد) (از آنندراج) ، میانۀ دریا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آنچه موج از تک آب برآرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، بسیاری آب. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قروۀ شهرستان سنندج، واقع در 20هزارگزی شمال خاور گز تپه و 8هزارگزی خاور علی سرد. تپه ماهور، سردسیر با 800 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات. محصولات آنجا غلات، انگور، صیفی، لبنیات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است و در تابستان از طریق گل تپه و سراب و کبودرآهنگ اتومبیل میتوان برد. قلعۀ قدیمی دارد. دوکیلومتری باغ معروف به باغ وزیرجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ مَ)
از آبهای بنی عجلان است و آن را نخل بسیار باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ثَ یَ)
تراکیه. تراس. ناحیه ای واقع در شمال یونان قدیم که امروز در قسمت جنوبی بلغارستان واقع است و قسمت یونانی نشین ثراقیه که بلغارستان را از دریای گنگبار اژه جدا میکند و دارای 669000 سکنه است
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ قی یَ)
دستارچه و روپاک ابریشمین. (از برهان). رومال کوچک که به آن عرق پاک کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج). دستارچه و روپاک ابریشمین که بدان عرق برچینند. (آنندراج). پارچۀ کوچکی که بدان عرق از بدن پاک کنند. دستمال و رومال. (ناظم الاطباء) :
در عرقیه قطرات عرق (؟)
شبنم گل بود بروی ورق.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَقی یَ)
دهی است از دهستان چهار دولی بخش مرکزی شهرستان مراغه. واقع در 88هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 22هزارگزی خاور شوسۀ شاهین دژ به میاندوآب. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 246 تن است. آب آن از چشمه سارها و محصول آن غلات، حبوبات، کرچک و بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(فِ قی یَ)
اشعاری که مشتمل بر فراق و دوری از معشوق باشد. (آنندراج). فراق نامه. رجوع به فراق، فراقی و فراق نامه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
گیاه یا نوعی از درخت است در زمین حجاز و تهامه که عمقی ̍ نامند. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به عمقی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
مونث راقی پیشرفته پیشرو افسونگر مونث راقی: ممالک راقیه، مرد راقی توضیح: در معنی اخیر) ه (برای مبالغه است
فرهنگ لغت هوشیار
فتال سروده ها مونث فراقی. یا اشعار فراقیه. اشعاری که مشتمل بر فراق و دوری از معشوق باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراقه
تصویر عراقه
باران بسیار، آب روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرقیه
تصویر عرقیه
دستمال رومال خوی پاک کن خوی گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناقیه
تصویر عناقیه
گل گوشی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاقیه
تصویر علاقیه
پاز نامه برنام (لقب عنوان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرانیه
تصویر عرانیه
آبخیز، میانه دریا، کوهه کند آنچه کوهه (موج) به کنارافکند، پرآبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباقیه
تصویر عباقیه
ترفند گر، زیرک مرد، پتیار (بلا)، نشان زخم جای زخم، دزدنده
فرهنگ لغت هوشیار
عصب ضخیم بالای پاشنه پا جمع عراقیب. عصب ضخیم بالای پاشنه پا جمع عراقیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراقیل
تصویر عراقیل
به گونه رمن دشواری ها
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به عراق از اهل عراق از مردم عراق. منسوب به عراق از اهل عراق از مردم عراق
فرهنگ لغت هوشیار