جدول جو
جدول جو

معنی عراقیل - جستجوی لغت در جدول جو

عراقیل
(عَ)
سختی ها و کارهای دشوار و سخت و دشواریها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داهیه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
عراقیل
به گونه رمن دشواری ها
تصویری از عراقیل
تصویر عراقیل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرافیل
تصویر سرافیل
(پسرانه)
مخفف اسرافیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جرثقیل
تصویر جرثقیل
جرثقیل یا کرین (Crane) وسیله ای متحرک، چهار چرخه و مجهز به بازوی تاشویی که در انتهای آن سکویی قرار دارد. روی سکو دوربین قرار می گیرد و فیلم بردار، مدیر فیلم برداری و گاه حتی کارگردان هم پشت آن می نشینند. جرثقیل می تواند به جلو و عقب حرکت کند و بازو هم قادر به بالا و پایین رفتن است. عموما این دستگاه ها، برقی یا هیدرولیکی هستند، برخی از انواع آنها هم با دست راه می افتند. حرکت این وسیله نرم و روان است و میدان عمل وسیعی را در اختیار می گذارد. انواع کوچک این جرثقیل ها را تولیپ می نامند. تولیپ برای فیلم برداری در خارج از استودیو بسیار مفید است
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از عواقیل
تصویر عواقیل
عاقول ها، قسمت معظم دریاها و امواج آنها، پیچ و خم رودبارها، کارهای پوشیده و درهم، خارشترها، جمع واژۀ عاقول
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
قوم عرازیل، گروه متفق و هم مشرب در دزدی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ قَ)
تثنیۀ عراق (در حالت نصبی) چرا که عراق دواند یکی عراق عرب و دیگری عراق عجم و در منتخب نوشته اند که عراقین کوفه و بصره نیزباشند. (از غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به عراقان شود:
بانگ آهنگ او به نصرت و فتح
در عراقین و در خراسان باز.
مسعودسعد.
شاه عراقین طراز کز پی توقیع او
کاغذ شامیست صبح خامۀ مصری شهاب.
خاقانی.
عمر بن عبدالعزیز وصیت کرده است به عبدالرحمن ابن عبدالحمید به وقتی که او را به عراقین روانه میگرداندند. (تاریخ قم ص 184)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
چوب چنبر دلو. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
پدر و مادر من، و او جد بعضی اشخاص بود که به بابل به اسیری برده شدند و با زرّو بابل برگشتند (کتاب عزرا 2:11، کتاب نحمیا 7:16) و بیست وهشت تن از بنی بابای با عزرا از بابل مراجعت کردند، (عزرا 8:11) و چهار تن از اینان به اورشلیم رفتند تا با زنان بیگانه تزویج کنند (عزرا 10:28)، (از قاموس کتاب مقدس)، منسوب است به بابسیر که قریه ای است از قرای واسط، (سمعانی)
منسوب به عراق. نقد عراقی. در بیت ذیل از نظامی پول رایج و متداول در عراق معنی میدهد:
چرا گشتی در این بیغوله پابست
چنین نقد عراقی بر کف دست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عِ قی ی)
از مردم عراق. اهل عراق. منسوب به عراق. عراق عرب یا عجم
لغت نامه دهخدا
(عِ)
زردی بیضه. (منتهی الارب). زردی تخم مرغ و بیض. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عصقول. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عصقول شود، گردبادها. (منتهی الارب). اعاصیر:هبت العصاقیل، گردبادها وزید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قی یَ)
معدنی است و دهی است بزرگ نزدیک حمای ضربه مرضباب را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ یَ)
مصغر عراقی، منسوب به عراق بقصد تحقیر، خطابی تحقیرآمیز ’عراقی’ را: و این نابکار عراقیک رادست کوتاه کنی از کرد و عرب. (تاریخ بیهقی ص 527)
لغت نامه دهخدا
(عِ قی یَ)
شتران که گیاه باقی مانده را خورند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
دهی است از دهستان فراهان بالا بخش فرمهین اراک، واقع در دامنه. سردسیر 183 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولاتش غلات وبنشن و پنبه و شغل اهالی زراعت است. از فرمهین بدانجا اتومبیل میرود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. 362 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات، بنشن، پنبه و میوه جات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گروه بر سر خودگذاشته و بیکار. (منتهی الارب) (آنندراج). الجماعه المهمله. (اقرب الموارد). جمع واژۀ عرهول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عسقول. (ناظم الاطباء). نوعی از سماروغ و قارچ سپید بزرگ که آن را شحمهالارض نیز گویند، و واحد آن عسقل و عسقول است، سراب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عساقل. رجوع به عساقل شود، پاره های جداگانه ابر. (منتهی الارب). قطعات پراکندۀ ابر. (از اقرب الموارد). عساقل. و رجوع به عساقل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عاقول. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عاقول شود.
- عواقیل الامور، کارهای سخت و درهم پیچیده. (آنندراج). پیچیدگی و درهم برهمی کارها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
باقی مانده از بیماری و محبت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
ابن منصور بن مسلم فقیه شافعی. کنیت او ابواسحاق مصری است. مولد و منشاء و مدفن او مصر بود. به بغداد سکونت گزید. از فضلای فقهاء شافعی است. شرحی بر کتاب مهذب شیخ ابواسحاق شیرازی نوشته و در بغداد به مصری معروف گشته است و پس از مراجعت به مصر او را عراقی گفتند. وی به سال 596 به مصر درگذشت. (از ریحانه الادب ج 3 ص 115)
لغت نامه دهخدا
تصویری از براجیل
تصویر براجیل
بویانک (کرفس) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواقیل
تصویر زواقیل
دزدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرثقیل
تصویر جرثقیل
ابزاری که بدان سنگینیها را بردارند، منجنیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراویل
تصویر سراویل
جمع سراول، از ریشه پارسی شلوارها زیر جامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرقیل
تصویر عرقیل
زرده زرده تخم مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به عراق از اهل عراق از مردم عراق. منسوب به عراق از اهل عراق از مردم عراق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواقیل
تصویر عواقیل
جمع عاقول، کوهه ها خیزابه ها کار های در هم رودبار های کژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصاقیل
تصویر عصاقیل
گرد باد ها
فرهنگ لغت هوشیار
رمن است و تک ندارد برخی عسقل را تک آن دانسته اند سراب (این واژه پارسی است بنگرید به سراب)، پاره های پراکنده ابر پاره ابر، سماروغ سپید از گیاهان، ساگ زیرزمینی (ساگ ساق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراهیل
تصویر عراهیل
گروه بیکاره
فرهنگ لغت هوشیار
عصب ضخیم بالای پاشنه پا جمع عراقیب. عصب ضخیم بالای پاشنه پا جمع عراقیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرابیل
تصویر سرابیل
جمع سربال، پیراهن ها پیراهن قمیص، پوشاک جامه جمع سرابیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرثقیل
تصویر جرثقیل
سنگین بر، گرانکش
فرهنگ واژه فارسی سره