جدول جو
جدول جو

معنی عرافی - جستجوی لغت در جدول جو

عرافی
(عَرْ را فی ی)
ابوسلیمان عبدالله بن محمد بن محمدالعرافی. از شیخ ابالحسن روایت کند و حسن بن زیاد از او روایت دارد. (از اللباب ج 2 ص 130)
لغت نامه دهخدا
عرافی
(عَرْ را)
عرّاف بودن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عوافی
تصویر عوافی
جمع واژۀ عافیت، تندرستی، صحت، سلامت، زهد، پرهیزکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرابی
تصویر عرابی
عرب بیابان نشین، برای مثال چون فارغ شد از آفرین و دعا / عرابی بشد خرم و بارضا (شمسی - لغتنامه - آفرین)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرافت
تصویر عرافت
ستاره شناسی، غیب گویی، فال بینی، پزشکی
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
احمد بن موسی بن عبدالله بن محمد حرافی زمانی ساکن شهر فاس. عارف و ادیب بود و در 1034 هجری قمری درگذشت. او راست: تحفهالاخوان در احوال شیخ رضوان. (هدیه العارفین ج 1 ص 156)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مولا محمود عارفی هم عصر خاقانی و ملقب به سلمان ثانی است وفات او در حدود سال 840 هجری قمری در هرات اتفاق افتاد. دیوان غزلیاتش مشهور است. و از جمله اشعار اوست:
عهد کردم که نیایم بدر از میخانه
تابه آن دم که مرا پر نشود پیمانه.
(مجالس النفائس ص 194). و رجوع به رجال حبیب السیر ص 114 شود
لغت نامه دهخدا
(زُ فا / زُ فی ی)
جمع واژۀ زرافه و زرافه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ فی ی)
نسبت است به قرافه. (معجم البلدان). رجوع به قرافه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فی ی)
ابوالفضل جوهری از محدثان بود. (از معجم البلدان). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
احمد بن ابراهیم بن حکم بن صالح مکنی به ابودجانه قرافی منسوب است به قرافه که دوده ای است از معافر. وی از حرمله بن یحیی وزیر سعید اربلی و جز او حدیث کند و بطوری که ابن یونس گوید به سال 499 هجری قمری وفات کرده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عواف. جمع واژۀ عافیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عافیه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
منسوب به عریف که بطنی است از حضرموت، از صدف. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب است به عریف بن جشم. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شغل و خدمت ریاست. (ناظم الاطباء) : عرافه، عریفی کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَلْ لا)
شغل و کسب علاف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ فی ی / عِ فی ی)
بزرگترین پالانهای شتر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ می ی)
لقب رجالی عبدالصمد بشیر و کثیر بن احمد و چندتن دیگر است. (از ریحانه الادب ج 3 ص 75)
لغت نامه دهخدا
(عِ قی ی)
از مردم عراق. اهل عراق. منسوب به عراق. عراق عرب یا عجم
لغت نامه دهخدا
(حَرْ را)
زبان آوری. تیززبانی. سخنوری. رجوع به حرّاف شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
پدر و مادر من، و او جد بعضی اشخاص بود که به بابل به اسیری برده شدند و با زرّو بابل برگشتند (کتاب عزرا 2:11، کتاب نحمیا 7:16) و بیست وهشت تن از بنی بابای با عزرا از بابل مراجعت کردند، (عزرا 8:11) و چهار تن از اینان به اورشلیم رفتند تا با زنان بیگانه تزویج کنند (عزرا 10:28)، (از قاموس کتاب مقدس)، منسوب است به بابسیر که قریه ای است از قرای واسط، (سمعانی)
منسوب به عراق. نقد عراقی. در بیت ذیل از نظامی پول رایج و متداول در عراق معنی میدهد:
چرا گشتی در این بیغوله پابست
چنین نقد عراقی بر کف دست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
وهمی. منسوب به خرافه. موهوم. نیش غولی. انیاب اغوالی. افسانه ای. (یادداشت به خط مؤلف).
- کلام خرافی، کلام باطل و بی اساس.
- عقیدۀ خرافی، عقیده باطل و بی بنیان
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عرفاص. رجوع به عرفاص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از علافی
تصویر علافی
عمل و شغل علاف، دکان علاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرابی
تصویر عرابی
از اعرابی: تازی اعرابی
فرهنگ لغت هوشیار
دانا گردیدن بیاران تدبیر کار مردم کردن، غیب گویی کردن فال بینی کردن، غیب - گویی فال بینی. دانا گردیدن بیاران تدبیر کار مردم کردن، غیب گویی کردن فال بینی کردن، غیب - گویی فال بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرافه
تصویر عرافه
نیشان زمان اندازی (فالگیری فالگویی) پیشگویی، اخترماری، جادوگری
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به عراق از اهل عراق از مردم عراق. منسوب به عراق از اهل عراق از مردم عراق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرافی
تصویر صرافی
سره گری کهبدی شغل و عمل صراف، دکان صراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرافی
تصویر خرافی
موهوم، افسانه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرافی
تصویر حرافی
زبان آوری، تیز زبانی، سخنوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرافی
تصویر زرافی
حیله گری، شیادی، خدعه گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعافی
تصویر رعافی
بخشنده مرد دهشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرافت
تصویر عرافت
((عِ فَ))
تدبیر کار مردم کردن، غیب گویی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صرافی
تصویر صرافی
((صَ رّ))
شغل و کار صراف، دکان صراف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علافی
تصویر علافی
برنج فروشی، علوفه فروشی، هرزه گردی، بیهودگی، بیکاری
فرهنگ فارسی معین