جدول جو
جدول جو

معنی عذوبت - جستجوی لغت در جدول جو

عذوبت
گوارا بودن آب یا شراب، گوارا شدن، کنایه از زیبایی، جذابیت
تصویری از عذوبت
تصویر عذوبت
فرهنگ فارسی عمید
عذوبت
(حَ یَ)
رجوع به عذوبه شود
لغت نامه دهخدا
عذوبت
کسی که از شدت تشنگی نخورد، گوارائی
تصویری از عذوبت
تصویر عذوبت
فرهنگ لغت هوشیار
عذوبت
((عُ بَ))
گوارا بودن، گوارایی
تصویری از عذوبت
تصویر عذوبت
فرهنگ فارسی معین
عذوبت
حلاوت، شیرینی، گوارایی، خوش گواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقوبت
تصویر عقوبت
سزای گناه و بدی، شکنجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزوبت
تصویر عزوبت
عزب بودن، تنها بودن، بی همسر بودن
فرهنگ فارسی عمید
(عُ بَ)
عزوبه. بی زنی و مجردی. (ناظم الاطباء). بی همسری. مجرد بودن. رجوع به عزوبه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
عرب زبان شدن. عروبه. رجوع به عروبه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ذَ)
جمع واژۀ عذیه. (منتهی الارب). رجوع به عذیه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
پاکیزه گردیدن آب. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث اللغات). خوش شدن آب. (تاج المصادر بیهقی). مجازاً، بمعنی شیرین شدن دیگر اشیاء سوای آب. (آنندراج) (منتهی الارب) :
جز در صفات نجم نخواهد شدن پدید
در نثر من عذوبت و در نظم من نظام.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
عقوبه. شکنجه و عذاب و جزای کار بد و گناه. سیاست. تنبیه. (فرهنگ فارسی معین). بادآفراه. بادافراه. بادافره. پادآفراه. پادافره. پادافره. تباعه. تبعه. رجس. عقاب. کیفر.مثله. مثله. محال. نفس نقمه. نکال. و رجوع به عقوبه شود: پس گفت (حسنک) من خطا کرده ام و مستوجب هر عقوبت هستم. (تاریخ بیهقی ص 182). هر چه در خشم فرمان دهم آن را امضا نکنند تا... اگر آن خشم را... به ناحق گرفته باشم باطل کنم آن عقوبت را. (تاریخ بیهقی ص 102). و دیگر عقوبت بر مقتضای شریعت باشد. (تاریخ بیهقی ص 102). آفت ملک شش چیز است، حرمان... و غلو در عقوبت و سیاست و غیره. (کلیله و دمنه). اصحاب حزم گناه ظاهر را عقوبت مستور... جایز نشمرند. (کلیله و دمنه). قاضی به قصاص و عقوبت او حکم کرد. (کلیله و دمنه). مرا در ملامت این جهان و عقوبت آن جهان می افگندی. (سندبادنامه ص 323). عواقب آن عقوبت به بصر بصیرت مشاهده کردم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 259). اگر هر آینه مستوجب عقوبتم، به قیامتم نابینا برانگیز. (گلستان). ملک را طرفی از ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد... در شکنجه کشید و به انواع عقوبت بکشت. (گلستان)، در اصطلاح شرعی، رنجی را که ممکن است در نتیجۀ گناه در این جهان به آدمی رسد نام آن عقوبت باشد، و گاه عقوبت را به تعزیر و تأدیب زنهاریان تخصیص دهند. و لفظ عقوبات اطلاق شود براحکام شرعیه که وابسته به امور دنیا و از طریق سیاست باشد و آن یکی از ارکان مباحث فقهیه است. (از کشاف اصطلاحات الفنون، ذیل عقاب). و رجوع به عقوبه شود.
- عقوبت باره، دژ و قلعۀ سخت بر کنار از جهان که گویی برای عقوبت و شکنجۀ ساکنان آن بنا شده است:
چو سر در قصر شیرین کرد شاپور
عقوبت باره ای دید از جهان دور.
نظامی.
- عقوبت بردن، رنج بردن. عذاب بردن:
مسلط مکن چون منی بر سرم
ز دست تو به گر عقوبت برم.
سعدی.
- عقوبت کشیدن، رنج بردن. عذاب کشیدن:
بناها در ازل محکم تو کردی
عقوبت در رهت باید کشیدن.
ناصرخسرو.
- موکلان عقوبت، مأموران شکنجه و تعذیب: موکلان عقوبت در او آویختند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کسی که از شدت تشنگی نخورد. (ناظم الاطباء) ، آنکه میان او و میان آسمان حائل نباشد، ستور ایستاده که آب و علف نخورد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عظوبت
تصویر عظوبت
قیام نمودن بر مال خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزوبت
تصویر عزوبت
بی همسر بودن، عزب بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذوبه
تصویر عذوبه
پاکیزه گردیدن، خوش شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقوبت
تصویر عقوبت
شکنجه، عذاب، جزای کار بد و گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزوبت
تصویر عزوبت
((عُ بَ))
مجردی، بی همسری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقوبت
تصویر عقوبت
((عُ بَ))
کیفر، شکنجه
فرهنگ فارسی معین
بادافراه، تادیب، تنبیه، جزا، سزا، سیاست، شکنجه، عذاب، فرجام بد، قصاص، کیفر، گوشمال، مجازات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی همسری، تجرد، تنهایی، مجردی
متضاد: تاهل
فرهنگ واژه مترادف متضاد