جدول جو
جدول جو

معنی عذلاج - جستجوی لغت در جدول جو

عذلاج
(عِ)
خوش: عیش عذلاج، زندگانی خوش. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علاج
تصویر علاج
درمان کردن، دوا، درمان، چاره،
کنایه از چاره گری، اندیشیدن چاره برای رفع یک مشکل
علاج شدن: درمان شدن
علاج کردن: درمان کردن، چاره کردن، برای مثال به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گر از میانۀ بزم طرب کناره کنم (حافظ - ۷۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
بچۀ خورش وپرورش نیکو یافته. (منتهی الارب) (آنندراج). بچه که غذایش نیکو باشد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عذ لاج
تصویر عذ لاج
زند گانی خوش
فرهنگ لغت هوشیار
چار گزیره ویده، درمان، مروسیدن (ممارست)، چاره جویی درمانش درمان کردن مداوا کردن، مداوای بیماری معالجه، درمان، چاره تدبیر. درمان، مداوا کردن امراض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاج
تصویر علاج
((عِ یا عَ))
درمان کردن، درمان، معالجه، چاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاج
تصویر علاج
درمان، چاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تداوی، تشفی، چاره، درمان، شفا، مداوا، معالجه، وید
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درمان
دیکشنری اردو به فارسی