ارابه. وسیلۀ نقلیۀ ساده که با چرخ حرکت کند. عرابۀ مصریان شامل صندوقی بود که بر تیره ای از چوب یا آهن قرار داشت. چرخهایش نیز مانند چرخهای حالیه تیره دار نبود بلکه قطعه چوبی را مدور میکردند استوانه شکل نظیرقسمتی از تنه درخت و بجای چرخ استعمال مینمودند. ودر زمان سلف نه تنها برای جنگ بلکه برای مقاصدی استعمال میشد مثلاً در بازیهای یونانیان و رومیان نیز استعمال میشد و اولین دفعه که در کتاب مقدس نام عرابه برده شده است در حکایت یوسف است پس از آن درباره خروج بنی اسرائیل از مصر است و نخستین کس که آن را در عساکر اسرائیل داخل نمود داود بود و سلیمان را نیز عرابه بود و شهرهای حصارداری برای آنها مقرر داشت از آن پس یکی از ملزومات عسکریه گردید و آنچه از آیات کتاب مقدس مستفاد میشود اسب عرابه و خود عرابه را از مصر می آوردند اما عرابۀ مصری دارای نشیمن گاه بود بهیئت نیم دائره متشکل و از پائین بر زبر چوبی که در طرفینش دارای دو چرخ بود قرار داشت و این عرابه ها را ازآهن نیز درست میکردند و سطح آن از ریسمان مشبک ترتیب میافت و چوبی طویل از جلو عرابه امتداد یافته بود که باسبان میپیوست و جعبه کمان و ترکش را نیز در پهلوی عرابه میساختند. عرابه های آسوریان نیز بر همین شکل بود و گاهی اوقات سه اسب به عرابه می بستند. رؤسای عرابه ها صاحبان رتبه و درجۀ عالی بودند. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به ارابه در این لغت نامه شود
ارابه. وسیلۀ نقلیۀ ساده که با چرخ حرکت کند. عرابۀ مصریان شامل صندوقی بود که بر تیره ای از چوب یا آهن قرار داشت. چرخهایش نیز مانند چرخهای حالیه تیره دار نبود بلکه قطعه چوبی را مدور میکردند استوانه شکل نظیرقسمتی از تنه درخت و بجای چرخ استعمال مینمودند. ودر زمان سلف نه تنها برای جنگ بلکه برای مقاصدی استعمال میشد مثلاً در بازیهای یونانیان و رومیان نیز استعمال میشد و اولین دفعه که در کتاب مقدس نام عرابه برده شده است در حکایت یوسف است پس از آن درباره خروج بنی اسرائیل از مصر است و نخستین کس که آن را در عساکر اسرائیل داخل نمود داود بود و سلیمان را نیز عرابه بود و شهرهای حصارداری برای آنها مقرر داشت از آن پس یکی از ملزومات عسکریه گردید و آنچه از آیات کتاب مقدس مستفاد میشود اسب عرابه و خود عرابه را از مصر می آوردند اما عرابۀ مصری دارای نشیمن گاه بود بهیئت نیم دائره متشکل و از پائین بر زبر چوبی که در طرفینش دارای دو چرخ بود قرار داشت و این عرابه ها را ازآهن نیز درست میکردند و سطح آن از ریسمان مشبک ترتیب میافت و چوبی طویل از جلو عرابه امتداد یافته بود که باسبان میپیوست و جعبه کمان و ترکش را نیز در پهلوی عرابه میساختند. عرابه های آسوریان نیز بر همین شکل بود و گاهی اوقات سه اسب به عرابه می بستند. رؤسای عرابه ها صاحبان رتبه و درجۀ عالی بودند. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به ارابه در این لغت نامه شود
ابن صعب بن علی بن بکر بن وائل، از عدنان. جدی است جاهلی، و ذهل بن شیبان و تیم الله بن ثعلبه از نسل اویند. (ازالاعلام زرکلی به نقل از جمهرهالانساب و نهایهالارب)
ابن صعب بن علی بن بکر بن وائل، از عدنان. جدی است جاهلی، و ذهل بن شیبان و تیم الله بن ثعلبه از نسل اویند. (ازالاعلام زرکلی به نقل از جمهرهالانساب و نهایهالارب)
پاکیزه گردیدن آب. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث اللغات). خوش شدن آب. (تاج المصادر بیهقی). مجازاً، بمعنی شیرین شدن دیگر اشیاء سوای آب. (آنندراج) (منتهی الارب) : جز در صفات نجم نخواهد شدن پدید در نثر من عذوبت و در نظم من نظام. سوزنی
پاکیزه گردیدن آب. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث اللغات). خوش شدن آب. (تاج المصادر بیهقی). مجازاً، بمعنی شیرین شدن دیگر اشیاء سوای آب. (آنندراج) (منتهی الارب) : جز در صفات نجم نخواهد شدن پدید در نثر من عذوبت و در نظم من نظام. سوزنی
آنچه بدان بسته شود، و سربندو دستار سر. (منتهی الارب). آنچه بسته شود از مندیل و عمامه و غیره. (از اقرب الموارد). سربند و دستار. (دهار). پیچه بند. (صحاح الفرس). نوعی از جامه که بدان سر بندند. (غیاث اللغات). سربند. (مهذب الاسماء). پیشانی بند (: انوشیروان) هوذه را بسیار چیز داد و خلعتها داد و یکی عصابه دادش از زر و گوهر ویاقوت و مروارید اندروی نشانده تا بر پیشانی بربندد. (ترجمه طبری بلعمی). کمان اوهرز هیچکس زه نتوانستی کردن، پس چون کمان بزه کرد عصابه بخواست و بر پیشانی بست، و چشمش ضعیف شده بود. (ترجمه طبری بلعمی). سوسن سیمین وقایه برگرفت از پیش روی نرگس مشکین عصابه برگرفت از پیش سر. فرخی (از آنندراج). بر یاسمین عصابۀ زرّ مرصع است بر ارغوان طویلۀ یاقوت معدنی. منوچهری. و اسود را کشتند و آگاهی به رسول آمد و شاد گشت و از بیماری قوت گرفت و از خانه بیرون آمد، عصابه برپیشانی بست از دردسر. (قصص الانبیاء ص 234). عصابۀ عصیان به پیشانی بازبستند و شهری که دارالاماره بود به دست بازگرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 204). تقدیر آسمانی عصابۀ ادبار به روی او بازبست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 342). افعال ایشان عصابۀ ادبار بر چشم همه بست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). چو شد بسته نقش نخستین طراز عصابه ز چشم خرد کرد باز. نظامی. آن سر که عصابه های زر بست خود را به عصابۀ دگربست. نظامی. آفتاب ار بر او فکندی نور دیده را در عصابه بستی حور. نظامی. وقتی در بادیه میرفتم مجرد، پیرزنی دیدم که می آمد عصابه ای بربسته و عصائی در دست گرفته، گفتم مگر از قافله بازمانده است. (تذکرهالاولیاء عطار). نقلست که وقتی یکی را دید که عصابه ای بر سر بسته بود، گفت چرا عصابه بسته ای، گفت سرم درد میکند، رابعه گفت... سی سال تن درست داشتی هرگز عصابۀ شکر بر سر نبستی، به یک شب که دردسر داد عصابۀ شکایت می بندی. (تذکرهالاولیاء عطار). عصائی در دست و عصابه ای بر سر. (مجالس سعدی ص 15). پیشانی از نیمۀ عصابه کلاه از مروحه نخودی و گرهی چون چین قبا در او. (نظام قاری ص 134). قطیفه ز خیلش یکی چتردار ز والا عصابه علم زرنگار. نظام قاری. اکلیل، عصابه مانندی است مرصع به جواهر. (منتهی الارب). تعصیب، عصابه به سر بازبستن. (تاج المصادر بیهقی)، رگ بند. (مهذب الاسماء)، قطعه چرم مکعبی است که در وقت نماز بر پیشانی یابازوی چپ بندند. و این قطعه چرم دارای چهار آیه است که هر آیه را بر قطعه ای از پوست یا کاغذ نوشته در آنجا قرار میدهند. (قاموس کتاب مقدس)، نوعی از ابر سرخ که در خشک سال حادث گردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، از ده تا چهل عدداز مرد و اسب و مرغ. (منتهی الارب). جماعت از مردان و اسبان و پرندگان، و گویند ده عدد از آنها، و گویندمابین ده تا چهل. (از اقرب الموارد). ج، عصائب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : در میان عصابه ای از رجالۀ خویش روی به مخارم کوهها نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 259)، دردی که در دو ابرو پیدا آید متصل به بالای دو ابرو و به استخوان مأق. (یادداشت مرحوم دهخدا)
آنچه بدان بسته شود، و سربندو دستار سر. (منتهی الارب). آنچه بسته شود از مندیل و عمامه و غیره. (از اقرب الموارد). سربند و دستار. (دهار). پیچه بند. (صحاح الفرس). نوعی از جامه که بدان سر بندند. (غیاث اللغات). سربند. (مهذب الاسماء). پیشانی بند (: انوشیروان) هوذه را بسیار چیز داد و خلعتها داد و یکی عصابه دادش از زر و گوهر ویاقوت و مروارید اندروی نشانده تا بر پیشانی بربندد. (ترجمه طبری بلعمی). کمان اوهرز هیچکس زه نتوانستی کردن، پس چون کمان بزه کرد عصابه بخواست و بر پیشانی بست، و چشمش ضعیف شده بود. (ترجمه طبری بلعمی). سوسن سیمین وقایه برگرفت از پیش روی نرگس مشکین عصابه برگرفت از پیش سر. فرخی (از آنندراج). بر یاسمین عصابۀ زرّ مرصع است بر ارغوان طویلۀ یاقوت معدنی. منوچهری. و اسود را کشتند و آگاهی به رسول آمد و شاد گشت و از بیماری قوت گرفت و از خانه بیرون آمد، عصابه برپیشانی بست از دردسر. (قصص الانبیاء ص 234). عصابۀ عصیان به پیشانی بازبستند و شهری که دارالاماره بود به دست بازگرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 204). تقدیر آسمانی عصابۀ ادبار به روی او بازبست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 342). افعال ایشان عصابۀ ادبار بر چشم همه بست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). چو شد بسته نقش نخستین طراز عصابه ز چشم خرد کرد باز. نظامی. آن سر که عصابه های زر بست خود را به عصابۀ دگربست. نظامی. آفتاب ار بر او فکندی نور دیده را در عصابه بستی حور. نظامی. وقتی در بادیه میرفتم مجرد، پیرزنی دیدم که می آمد عصابه ای بربسته و عصائی در دست گرفته، گفتم مگر از قافله بازمانده است. (تذکرهالاولیاء عطار). نقلست که وقتی یکی را دید که عصابه ای بر سر بسته بود، گفت چرا عصابه بسته ای، گفت سرم درد میکند، رابعه گفت... سی سال تن درست داشتی هرگز عصابۀ شکر بر سر نبستی، به یک شب که دردسر داد عصابۀ شکایت می بندی. (تذکرهالاولیاء عطار). عصائی در دست و عصابه ای بر سر. (مجالس سعدی ص 15). پیشانی از نیمۀ عصابه کلاه از مروحه نخودی و گرهی چون چین قبا در او. (نظام قاری ص 134). قطیفه ز خیلش یکی چتردار ز والا عصابه علم زرنگار. نظام قاری. اکلیل، عصابه مانندی است مرصع به جواهر. (منتهی الارب). تعصیب، عصابه به سر بازبستن. (تاج المصادر بیهقی)، رگ بند. (مهذب الاسماء)، قطعه چرم مکعبی است که در وقت نماز بر پیشانی یابازوی چپ بندند. و این قطعه چرم دارای چهار آیه است که هر آیه را بر قطعه ای از پوست یا کاغذ نوشته در آنجا قرار میدهند. (قاموس کتاب مقدس)، نوعی از ابر سرخ که در خشک سال حادث گردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، از ده تا چهل عدداز مرد و اسب و مرغ. (منتهی الارب). جماعت از مردان و اسبان و پرندگان، و گویند ده عدد از آنها، و گویندمابین ده تا چهل. (از اقرب الموارد). ج، عَصائب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : در میان عصابه ای از رجالۀ خویش روی به مخارم کوهها نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 259)، دردی که در دو ابرو پیدا آید متصل به بالای دو ابرو و به استخوان مأق. (یادداشت مرحوم دهخدا)
جایگاهی است در سه میلی حسینیه از راه مکه. در اینجا برکه ای است ازآن ام جعفر که در سه میل پس از قباب، در مقابل سمیراء و پس از توز واقع شده. آب آن شور و غلیظ است. و گویند که عنابه، کوه کوچک یا صخرۀ بزرگی (قاره) است در پایین ’رویثه’ بین مکه و مدینه. (از معجم البلدان)
جایگاهی است در سه میلی حسینیه از راه مکه. در اینجا برکه ای است ازآن ِ ام جعفر که در سه میل پس از قباب، در مقابل سمیراء و پس از توز واقع شده. آب آن شور و غلیظ است. و گویند که عنابه، کوه کوچک یا صخرۀ بزرگی (قاره) است در پایین ’رُوَیثه’ بین مکه و مدینه. (از معجم البلدان)