شهر، مکان مسکونی بزرگ شامل خیابان ها، بازارها، تاسیسات اداری و امثال آن مدینۀ فاضله: شهری خیالی که مردم آن جهت به دست آوردن سعادت حقیقی کوشش کنند و ادارۀ چنین مدینه ای در دست فاضلان و حکیمان باشد
شهر، مکان مسکونی بزرگ شامل خیابان ها، بازارها، تاسیسات اداری و امثال آن مدینۀ فاضله: شهری خیالی که مردم آن جهت به دست آوردن سعادت حقیقی کوشش کنند و ادارۀ چنین مدینه ای در دست فاضلان و حکیمان باشد
دارای عدد بسیار، بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، غزیر، مفرط، اورت، موفور، درغیش، کثیر، جزیل، بی اندازه، متوافر، وافر، به غایت، خیلی، موفّر، معتدٌ به
دارای عدد بسیار، بِسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، غَزیر، مُفرِط، اُوِرت، مَوفور، دَرغیش، کَثیر، جَزیل، بی اَندازِه، مُتَوافِر، وافِر، بِه غایَت، خِیلی، مُوَفَّر، مُعتَدٌ بِه
بمعنی کدین است که چوب گازران و دقاقان باشد. (برهان) (از آنندراج). کدنگ. (ناظم الاطباء) : به کلبتینم اگر سر جدا کنی چون شمع نکوبد آهن سرد طمع کدینۀ من. خاقانی. هرکه میخ و کدینه پیش نهاد کنده بر دست و پای خویش نهاد. نظامی. جامه چون در توله است از قنطره در کدینه گشت پاره یکسره. نظام قاری (دیوان ص 24). - کدینۀ گرز، گرز کدینه. چوب گازران: بر هرکه زدی کدینۀ گرز بشکستی اگرچه بودی البرز. نظامی. رجوع به گرز کدینه شود. - گرز کدینه، کدینۀ گرز. چوب گازران: برآهیخت گرزی کدینه برخت بزد بر قدک تا که شد لخت لخت. نظام قاری (دیوان ص 190). از گرز کدینه یا ساقیان قدک و صوفک فروکوفتند، چنانکه فغانشان به ملأاعلا رسید. (نظام قاری ص 151). رجوع به کدینۀ گرز شود
بمعنی کدین است که چوب گازران و دقاقان باشد. (برهان) (از آنندراج). کدنگ. (ناظم الاطباء) : به کلبتینم اگر سر جدا کنی چون شمع نکوبد آهن سرد طمع کدینۀ من. خاقانی. هرکه میخ و کدینه پیش نهاد کنده بر دست و پای خویش نهاد. نظامی. جامه چون در توله است از قنطره در کدینه گشت پاره یکسره. نظام قاری (دیوان ص 24). - کدینۀ گرز، گرز کدینه. چوب گازران: بر هرکه زدی کدینۀ گرز بشکستی اگرچه بودی البرز. نظامی. رجوع به گرز کدینه شود. - گرز کدینه، کدینۀ گرز. چوب گازران: برآهیخت گرزی کدینه برخت بزد بر قدک تا که شد لخت لخت. نظام قاری (دیوان ص 190). از گرز کدینه یا ساقیان قدک و صوفک فروکوفتند، چنانکه فغانشان به ملأاعلا رسید. (نظام قاری ص 151). رجوع به کدینۀ گرز شود
ابن عبدالرحمان مهلبی، مکنی به ابوالمنهال. لغوی و محدث و شاگرد خلیل بن احمد بود. او معلم و مؤدّب امیر ابوالعباس عبدالله بن طاهر بن حسین بشمار میرفت و با وی به نیشابور آمد و در همانجا درگذشت. احادیثی از وی نقل کرده اند. او راست کتابی در نوادر وکتابی در شعر. (از معجم الادباء چ مصر ج 16 ص 165). واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند.
ابن عبدالرحمان مهلبی، مکنی به ابوالمنهال. لغوی و محدث و شاگرد خلیل بن احمد بود. او معلم و مؤدِّب امیر ابوالعباس عبدالله بن طاهر بن حسین بشمار میرفت و با وی به نیشابور آمد و در همانجا درگذشت. احادیثی از وی نقل کرده اند. او راست کتابی در نوادر وکتابی در شعر. (از معجم الادباء چ مصر ج 16 ص 165). واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند.
نام روزی از هفته میان پنجشنبه و شنبه، و آن در پیش مسلمانان چون شنبه نزد یهود و یکشنبه نزد نصاری عید و روز آخر هفته باشد. جمعه. جامع. یوم الازهر: تا چو آدینه بسر برده شد آید شنبه تا چوماه رمضان بگذرد آید شوال... فرخی. چندین محتشم بخدمت آمده اند و سوار ایستاده اند که روز آدینه است. (تاریخ بیهقی). من سوی تو شنبه و تو نزد من چون سوی کودک شب آدینه ای. سنائی. ، عامه آدینه را مانند جمعه علم و اسم کنند مردان را: جمعه با زوجه خود گفت شبی که مرا با تو ز آدینه شکی است زن بدو گفت دوبینی بگذار پیش من جمعه و آدینه یکی است. شهاب ترشیزی. - مثل شب آدینۀ اطفال، روزی یا ساعتی خوش و فرخنده و خرّم. - مسجد آدینه، مسجد جمعه. جامع: تا نشنوی ز مسجد آدینه بانگ صبح یا از در سرای اتابک غریو کوس لب از لب چو چشم خروس ابلهی بود برداشتن بگفتۀ بیهودۀ خروس. سعدی. - امثال: آدینه اش را گم کرده است، معتادی را فراموش کردن میخواهد. احمدک استا نرفت روزی که رفت آدینه بود، کاهلی کار کرد نه بوقت خویش. چه جمعه و چه آدینه. در پیش خرد شنبه و آدینه یکی است
نام روزی از هفته میان پنجشنبه و شنبه، و آن در پیش مسلمانان چون شنبه نزد یهود و یکشنبه نزد نصاری عید و روز آخر هفته باشد. جمعه. جامع. یوم الازهر: تا چو آدینه بسر برده شد آید شنبه تا چوماه رمضان بگذرد آید شوال... فرخی. چندین محتشم بخدمت آمده اند و سوار ایستاده اند که روز آدینه است. (تاریخ بیهقی). من سوی تو شنبه و تو نزد من چون سوی کودک شب آدینه ای. سنائی. ، عامه آدینه را مانند جمعه علم و اسم کنند مردان را: جمعه با زوجه خود گفت شبی که مرا با تو ز آدینه شکی است زن بدو گفت دوبینی بگذار پیش من جمعه و آدینه یکی است. شهاب ترشیزی. - مثل شب آدینۀ اطفال، روزی یا ساعتی خوش و فرخنده و خرّم. - مسجد آدینه، مسجد جمعه. جامع: تا نشنوی ز مسجد آدینه بانگ صبح یا از در سرای اتابک غریو کوس لب از لب چو چشم خروس ابلهی بود برداشتن بگفتۀ بیهودۀ خروس. سعدی. - امثال: آدینه اش را گم کرده است، معتادی را فراموش کردن میخواهد. احمدک استا نرفت روزی که رفت آدینه بود، کاهلی کار کرد نه بوقت خویش. چه جمعه و چه آدینه. در پیش خرد شنبه و آدینه یکی است
بیشه و درختستان که جای شیر و کفتار و گرگ و مار باشد. (منتهی الارب). مأوای اسد و کفتار و گرگ و مار که در آن الفت کنند. گویند: لیث عرینه و لیث غابه. (از اقرب الموارد). عرین. رجوع به عرین شود. ج، عرائن. (از اقرب الموارد)
بیشه و درختستان که جای شیر و کفتار و گرگ و مار باشد. (منتهی الارب). مأوای اسد و کفتار و گرگ و مار که در آن الفت کنند. گویند: لیث عرینه و لیث غابه. (از اقرب الموارد). عَرین. رجوع به عرین شود. ج، عَرائن. (از اقرب الموارد)
یکی هدی (قربانی که بمکه فرستند)، تحفه ارمغان پیشکش: (ای جان جان جانرابکش تاحضرت جانان ما وین استخوان راهم بکش هدیه برعنقای ما) (دیوان کبیر) توضیح این کلمه را فصیحان فارسی بفتح اول وسکون دوم وتخفیف سوم آورده اند: درتداول امروز تلفظ کنند. یا هدیه جان. پیغام: (هدیه جانم روان دارید بردست صبا) (خاقانی)، مکتوب نوشته. یاهدیه دندان. پولی که پس ازضیافت فقرا و مساکین برسم هدیه بایشان دهند، دندان مزد. یا به هدیه فرستادن، بعنوان تحفه وارمغان فرستادن: (کدام دولت پیداشد ازکواکب سعد که آن سپهر برتوبهدیه نفرستادک) (مسعودسعد)، پولی که خواستگار برای جشن عروسی پردازد، شیربها: (بدوگفت سیندخت هدیه کجاست ک اگر دیدن آفتابت هواست) (شا. لغ)، آنچه خدادربندگان آفریند ازخصال وصفات ودیعه: (خردهدیه اوست درماکه مارا بفرمان اوشد خرد جفت باجان) (ناصرخسرو)، رونمایی که بعروس دهند: (عروسان سرکلک تودرپرده شدندازمن مراهم هدیه ای باید که هریک روی بنماید) (خاقانی) -6 آنچه ازسفربعنوان تحفه برای خویشاوندان ودوستان آورند، ره آورد سوقات، بهای قرآن (چون خرید وفروش آندرشرع نارواست برای صورت سازی بجای قیمت هدیه گویند)
یکی هدی (قربانی که بمکه فرستند)، تحفه ارمغان پیشکش: (ای جان جان جانرابکش تاحضرت جانان ما وین استخوان راهم بکش هدیه برعنقای ما) (دیوان کبیر) توضیح این کلمه را فصیحان فارسی بفتح اول وسکون دوم وتخفیف سوم آورده اند: درتداول امروز تلفظ کنند. یا هدیه جان. پیغام: (هدیه جانم روان دارید بردست صبا) (خاقانی)، مکتوب نوشته. یاهدیه دندان. پولی که پس ازضیافت فقرا و مساکین برسم هدیه بایشان دهند، دندان مزد. یا به هدیه فرستادن، بعنوان تحفه وارمغان فرستادن: (کدام دولت پیداشد ازکواکب سعد که آن سپهر برتوبهدیه نفرستادک) (مسعودسعد)، پولی که خواستگار برای جشن عروسی پردازد، شیربها: (بدوگفت سیندخت هدیه کجاست ک اگر دیدن آفتابت هواست) (شا. لغ)، آنچه خدادربندگان آفریند ازخصال وصفات ودیعه: (خردهدیه اوست درماکه مارا بفرمان اوشد خرد جفت باجان) (ناصرخسرو)، رونمایی که بعروس دهند: (عروسان سرکلک تودرپرده شدندازمن مراهم هدیه ای باید که هریک روی بنماید) (خاقانی) -6 آنچه ازسفربعنوان تحفه برای خویشاوندان ودوستان آورند، ره آورد سوقات، بهای قرآن (چون خرید وفروش آندرشرع نارواست برای صورت سازی بجای قیمت هدیه گویند)