بمعنی کدین است که چوب گازران و دقاقان باشد. (برهان) (از آنندراج). کدنگ. (ناظم الاطباء) : به کلبتینم اگر سر جدا کنی چون شمع نکوبد آهن سرد طمع کدینۀ من. خاقانی. هرکه میخ و کدینه پیش نهاد کنده بر دست و پای خویش نهاد. نظامی. جامه چون در توله است از قنطره در کدینه گشت پاره یکسره. نظام قاری (دیوان ص 24). - کدینۀ گرز، گرز کدینه. چوب گازران: بر هرکه زدی کدینۀ گرز بشکستی اگرچه بودی البرز. نظامی. رجوع به گرز کدینه شود. - گرز کدینه، کدینۀ گرز. چوب گازران: برآهیخت گرزی کدینه برخت بزد بر قدک تا که شد لخت لخت. نظام قاری (دیوان ص 190). از گرز کدینه یا ساقیان قدک و صوفک فروکوفتند، چنانکه فغانشان به ملأاعلا رسید. (نظام قاری ص 151). رجوع به کدینۀ گرز شود