گول، دیوانه، نیازمند. درویش. (منتهی الارب). ج، عدماء، معدوم. (ناظم الاطباء) ، گاه بمنزلۀ کلمه نفی است که بر سر اسم معرف به الف و لام درآید و آن را منفی سازد و در حقیقت نوعی صفت مرکب درست کند چون عدیم الخیر، بی خیر. - عدیم الحرکه، بی حرکت. - عدیم الرائحه، بی بو. - عدیم الرأس، بی سر. - عدیم الطعم، بی مزه. - عدیم الفضل، بی خرد. - عدیم المثال، بی مثال. بی مانند. - عدیم المثل، بی مثل. بی مانند. - عدیم النظیر،بی نظیر. - عدیم الوفاء، بی وفا
گول، دیوانه، نیازمند. درویش. (منتهی الارب). ج، عُدماء، معدوم. (ناظم الاطباء) ، گاه بمنزلۀ کلمه نفی است که بر سر اسم معرف به الف و لام درآید و آن را منفی سازد و در حقیقت نوعی صفت مرکب درست کند چون عدیم الخیر، بی خیر. - عدیم الحرکه، بی حرکت. - عدیم الرائحه، بی بو. - عدیم الرأس، بی سر. - عدیم الطعم، بی مزه. - عدیم الفضل، بی خرد. - عدیم المثال، بی مثال. بی مانند. - عدیم المثل، بی مثل. بی مانند. - عدیم النظیر،بی نظیر. - عدیم الوفاء، بی وفا
پوست دباغی شده، چرم، برای مثال بر همه عالم همی تابد سهیل / جایی انبان می کند جایی ادیم (سعدی - ۱۵۷)، پوست، کنایه از روی چیزی، سطح، برای مثال ادیم زمین سفرۀ عام اوست / چه دشمن بر این خوان یغما چه دوست (سعدی۱ - ۳۳)
پوست دباغی شده، چرم، برای مِثال بر همه عالم همی تابد سهیل / جایی انبان می کند جایی ادیم (سعدی - ۱۵۷)، پوست، کنایه از روی چیزی، سطح، برای مِثال ادیم زمین سفرۀ عام اوست / چه دشمن بر این خوان یغما چه دوست (سعدی۱ - ۳۳)
فلزیست نقره ای بیرنگ دارای جلای فلزی، ولی در مجاورت اکسیژن هوا بزودی سطح آن مکدر میگردد و آنچنان نرم است که با چاقو به آسانی بریده میشود، در آب دریاها و معادن بصورت کلرور سدیم یا نیترات سدیم موجود است
فلزیست نقره ای بیرنگ دارای جلای فلزی، ولی در مجاورت اکسیژن هوا بزودی سطح آن مکدر میگردد و آنچنان نرم است که با چاقو به آسانی بریده میشود، در آب دریاها و معادن بصورت کلرور سدیم یا نیترات سدیم موجود است