جدول جو
جدول جو

معنی عدیله - جستجوی لغت در جدول جو

عدیله
(عَ لَ)
همزاد. دیوی که با انسان زائیده میشود و با او هست، دعائی است در کتب ادعیه. آن را بر سر مریض هنگام مرگ خوانند که پریان و دیوان و شیاطین از وی دور شوند
لغت نامه دهخدا
عدیله
دعائی در کتب ادعیه آنرا بر سر مریض هنگام مرگ می خوانند
تصویری از عدیله
تصویر عدیله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقیله
تصویر عقیله
(دخترانه)
زن با اصل و نسب، گرامی و نجیب زاده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عدلیه
تصویر عدلیه
دادگستری، وزارتخانه یا اداره ای که به امور حقوقی و جزایی مردم رسیدگی می کند، عدلیه، عمل دادگستر، ترویج عدل و داد میان مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقیله
تصویر عقیله
ویژگی زن بزرگوار و گرامی، کریمه، مخدره، هر چیز گرامی، بزرگ و مهتر قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدیده
تصویر عدیده
دارای عدد بسیار، بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، غزیر، مفرط، اورت، موفور، درغیش، کثیر، جزیل، بی اندازه، متوافر، وافر، به غایت، خیلی، موفّر، معتدٌ به
فرهنگ فارسی عمید
(عَ لَ)
دختر عقیل بن ابی طالب. از زنان شاعر عرب بود و او را با عذری و عزه و احوص داستانی است. و نیز اشعاری در مرثیۀ شهیدان کربلا دارد. و برخی او را همسر یکی از پسران عقیل بن ابی طالب دانند. رجوع به اعلام النساء ج 3 و تاریخ طبری و الموشح مرزبانی و الاغانی و مروج الذهب و العقد الفرید شود
دختر ضحاک بن عمرو بن محرق بن منذر بن ماءالسماء. از زنان شاعر عرب بود و او را با فرزدق شاعر داستانی است. و گویند وی در عشق پسر عمش عمرو بن کعب بن محرق درگذشت. رجوع به اعلام النساء ج 3 و الاغانی شود
لغت نامه دهخدا
(حُ دَ لَ)
بنت مالک بن زید مناه بن حبیب. مادر معاویه بن عمرو بن مالک نجاری خزرجی عدنانی است. از مادران معروف عرب جاهلی است و بنوحدیله بدو منسوبند و ابی ّبن کعب صحابی قاری از ایشان است. (معجم البلدان) (عقد الفریدج 3 ص 328) (الاعلام زرکلی ص 214 از نهایه الارب ص 192)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
زن رنجور و بیمار. ج، علائل، علیلات. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به علیل شود، زن دوباره خوشبوی مالیده. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
بنت کمیت. وی از زنان عابد عرب و بادیه نشین بود که درباره عبادت وزهد او داستانها گویند. رجوع به اعلام النساء عمررضاکحاله چ 2 ج 3 ص 343، و صفهالصفوۀ ابن جوزی شود
لغت نامه دهخدا
(عُش ش)
آبی است در کوه قنان در شرق سمیراء، و نام آن در شعر قحیف بن حمیر عقیلی آمده است. (از معجم البلدان). آبی است شرقی سمیراء. (منتهی الارب). نام موضعی است به نجد به یک روز راه از وادی العروس. (از ابن جبیر) :
زآب شور نقره و ریگ عسیله زاعتقاد
سالکان از نقره کان و از عسل شان دیده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عُ سَ لَ)
تصغیر عسل. (دهار). رجوع به عسل شود، کنایه است لذت جماع را. (از دهار). نطفه وآب مرد، یا حلاوتی است در جماع که به لذت انگبین تشبیه دهند، و در تصغیر با تاء آمده است، چون کلمه ’عسل’ غالباً بصورت مؤنث بکار رود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ جَ لَ)
سیرشتاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ لی یَ)
معتزله. فرقۀ معتزله. ’معتزله خود را عدلیه نامند، زیرا گویند چون خداوند حکیم است و از حکیم جز خیر و صلاح نیاید و به حکم عقل رعایت مصالح عباد بر او واجب است، قبیح است بر او که بنده را مجبور کند بر عملی قبیح یا حسن، پس او را بدان عمل عقوبت نماید یا ثواب دهد، و این اصل را عدل نامند. بر خلاف اشعریه که گویند از روی عقل بر خداوند چیزی واجب نیست، نه صلاح و نه اصلح، و خدا فعال مایشاء است، اگر همه بندگان خود را به بهشت برد یا خود همه را به دوزخ فرستد، حیف و جوری نکرده است’. (قزوینی تعلیقات چهارمقاله چ معین ص 52) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(حُ دَلَ)
نام محله ای به مدینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ لی یَ)
نام پول است و آن بر دو قسم است: قدیم و جدید، و هر دو نام پول مصری است که از طلا و ارزش آن بر حسب زمان و مکان مختلف بوده است مثلاً عدلیۀ جدیده در سال 1256 هجری قمری شانزده قروش بوده است. عدلیه را مردم عراق عادلی گفته اند (عادلی صائغ و عادلی مکرر). (از نقودالعربیه ص 179)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
کهنه ای است که در اسفل دلو نهند. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). ج، عدائن. چرم پاره، بن دلو. (منتهی الارب) رقعه ای که در دول نهند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَدَ)
مؤنث عدید. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) ، بهر. (منتهی الارب). حصه، یقال له منه عدیده، أی حصه. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). ایام عدیده، أی معدوده. ج، عداید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِ لَ)
مؤنث عایل
لغت نامه دهخدا
(حِ)
به سند گواهی شدن. (منتهی الارب) ، شایستۀ گواهی شدن. (آنندراج) ، عدل بودن. (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، ضد جور. (قطرالمحیط). انصاف دادن. (اقرب الموارد) ، داد ستدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ لی یَ)
وزارت عدلیه، وزارت دادگستری. یکی از چند وزارت خانه کشور ایران. عدلیه نخستین بار در سال 1275 ه. ق، به امر ناصرالدین شاه تأسیس گردید. طرز کار عدلیه چنین بود که شکایات و دعاوی حقوقی را به حکام شرع ارجاع میکردند و حاکم شرع یعنی روحانی و مجتهد درباره شکایات حکم میداد این احکام ضمانت اجرائی نداشت. دعاوی غیرحقوقی در ادارات دولتی حل و فصل می شد، در شهرستانها نیز امور شرعی را علما و امور جزائی و انتظامی را حکومت ها حل و فصل میکردند. در سال 1324 هجری قمری بر طبق قانون اساسی کشور قوه قضائیه مرجع جداگانه ای پیدا کرد. در سالهای 1324 و 1325 هجری قمری در وزارت عدلیه محاکمی بنام محکمۀجزا، محکمۀ تجارت و محاکم دیگر تشکیل شد ولی بعداًبه محاکم صلحیه، ابتدائی، استیناف و تمیز تغییر یافت. محکمۀ جزا در سال 1325 هجری قمری تشکیل شد و در سال 1328 مشیرالدوله قانون تشکیلات عدلیه را به مجلس آورد و پس از مذاکرات و مخالفتهای شدید به تصویب رسید. در سال 1305 هجری قمری در سلطنت رضاشاه پس از لغو کاپیتولاسیون سازمان موجود عدلیه منحل گردید و اجازۀ تشکیل مجدد وزارت عدلیه داده شد و مرحوم داور عدلیه رابر اساس نوینی بنیاد نهاد. فرهنگستان نام عدلیه را به دادگستری تبدیل کرد. سازمان قضائی وزارت دادگستری در حال حاضر بموجب قوانین مصوب تیر ماه 1307 و 1315و لایحۀ قانونی اسفند 1333 و قوانین اصلاحی 1335 تشکیلات عدلیه مشتمل است بر دادگاه های عمومی و دادگاه های اختصاصی و دیوان عالی کشور. دادگاههای عمومی از لحاظ ترتیب و ترتب در صلاحیت و اهمیت عبارتند از: دادگاههای استان، دادگاههای شهرستان، دادگاههای بخش. (در سرتاسر کشور 66 شعبه دادگاه استان و 169 شعبه دادگاه شهرستان و 192 شعبه دادگاه بخش دائر بوده است).
دادگاههای اختصاصی عبارتند از دادگاه عالی انتظامی قضات دادگاه عالی تجدید نظر انتظامی قضات و دادگاه دیوان کیفر.
دادگاه شرع، هیأت های تجدید نظر املاک واگذاری. در مرکز هر شهرستان و یا استان که دادگاه شهرستان و دادگاه استان دایر است یک دادسرای شهرستان و یک دادسرای استان انجام وظیفه می کندو بعلاوه در معیت دادگاه دیوان کیفر و دادگاه عالی انتظامی قضات نیز دادسرای دیوان کیفر و دادسرای انتظامی قضات وجود دارد. مافوق کلیۀ محاکم، دیوان عالی کشور است که عالی ترین مرجع قضائی محسوب میشود و تصمیماتش قطعی و نهائی است و پاره ای از تصمیمات آن که در موارد خاص اتخاذ میگردد در حکم قانون تلقی میشود و برای تمام محاکم و مراجع قضائی لازم الاتباع میباشد. دیوان مزبور دارای 12 شعبه و یک دادسرا است و دادستان کل کشور ریاست دادسرای آن را بعهده دارد. برای ادارۀ امور دادگاهها و دادسراها و دیگر مراجع قضائی تا اول سال 1347 مجموعاً 1697 قاضی شاغل وجود داشته است. علاوه بر مراجع قضائی مذکور با شرکت دادن مردم در حل و فصل امور قضائی 1337 خانه انصاف و 49 شورای داوری تا تیرماه 1347 در کشور تشکیل شد
لغت نامه دهخدا
زن پرده نشین زن گرامی بانوی ارجمند، شتر گرامی، گرامی برگزیده، بانوی شوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیله
تصویر علیله
مونث علیل زن بیمار مریضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضیله
تصویر عضیله
ماهیچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسیله
تصویر عسیله
آب مرد شوسر شوس (منی)، خوشی شوس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عایله
تصویر عایله
مونث عایل، زن و فرزند مرد، خانواده
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عدید بهره، بسیار بی شمار مونث عدید شمرده شده، بسیار کثیر: دفعات عدیده اشکالات عدیده. مونث عدید شمرده شده، بسیار کثیر: دفعات عدیده اشکالات عدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدیسه
تصویر عدیسه
ماشک از گیاهان ماشک. ماشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدلیه
تصویر عدلیه
وزارت دادگستری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدوله
تصویر عدوله
داد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقیله
تصویر عقیله
((عَ لَ))
زانوبند شتر، پای بند، مانع و گره در کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عدلیه
تصویر عدلیه
((عَ یِّ))
اداره دادگستری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عدیده
تصویر عدیده
((عَ دِ))
شمرده شده، بسیار، فراوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عایله
تصویر عایله
((یِ لِ))
زن و فرزند، خانواده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عدیده
تصویر عدیده
پرشمار
فرهنگ واژه فارسی سره