جدول جو
جدول جو

معنی عدوی - جستجوی لغت در جدول جو

عدوی
فساد، تباهی، انتقال مرض، سرایت
تصویری از عدوی
تصویر عدوی
فرهنگ فارسی عمید
عدوی
(عَ وی ی)
نسبت است به عدی بن ربیعه. رجوع به عدی بن ربیعه بن معاویه شود. (از لباب الانساب ج 2 ص 126) ، نسبت است به عدی بن کعب بن لؤی. رجوع به عدی بن کعب شود. (از لباب الانساب ج 2 ص 126)
لغت نامه دهخدا
عدوی
(عَ وی ی)
عبدالله بن مبارک بن مغیره مکنی به ابوعبدالرحمن از مشاهیر ادباء بود در نحو و لغت دستی داشت از تألیفات اوست: اقامه اللسان علی صواب المناطق، غریب القرآن، الوقف و الابتداء. سال وفات وی بدرستی معلوم نیست. (از ریحانه الارب ج 3 ص 10)
لغت نامه دهخدا
عدوی
(عَ دَ وی ی)
گیاه صیفی که بعد ازگذشتن بهار روید. (از قطرالمحیط). عدویه. (از منتهی الارب) ، درختهای کوچک که شتر خورد. (قطرالمحیط). عدویه. (منتهی الارب) ، گوسفندکوچک چهل روزه. (قطرالمحیط). عدویه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عدوی
(حَ واْ)
ستم کردن بر کسی و درگذشتن از حد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عدوّ. عدوه. عداء. عدوان. عداون. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عدوی
(ع دْ وا)
سرایت بیماری و تجاوز آن از صاحب خود به دیگری و منه الحدیث: لاعدوی و لاطیره. (منتهی الارب) (آنندراج) ، یاری گری، اسم اسب اعداء را. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، خواستن از حاکم که رفع ظلم کند. خواستن از حاکم که انتقام گیرد از ستمکار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عدوی
(عُدْ وا)
تباهی و فساد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عدوی
(عَدْ وا)
بیماری که از یکی به دیگری نقل کند مانند خارش و گر و جز آن. (منتهی الارب). آنچه از یکی به دیگری سرایت کند از جرب و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عدوی
واگیری، تباهی، یاریگری، تجاوز، سرایت (بیماری) تجاوز، سرایت (بیماری)
فرهنگ لغت هوشیار
عدوی
((عَ وا))
سرایت بیماری و تجاوز آن، بیماری واگیردار
تصویری از عدوی
تصویر عدوی
فرهنگ فارسی معین
عدوی
((عُ دْ وا))
فساد، تباهی
تصویری از عدوی
تصویر عدوی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ابتدایی مثلاً هیئت بدوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علوی
تصویر علوی
مربوط به عالم بالا، بالایی، آسمانی مثلاً کواکب علوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدسی
تصویر عدسی
جسمی عدسی شکل که در پشت مردمک چشم و جلو زجاجیه قرار دارد
در علم فیزیک قطعه ای شیشه ای یا پلاستیکی که یک یا دو طرف آن محدب یا مقعر است و در دوربین ها، ریزبین ها و دستگاه های عکاسی به کار می رود، عدسه
غذایی که از عدس پخته شده و بلغور تهیه می شود
عدسی چشم: عدسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ساکن بادیه، بادیه نشین، صحرانشین مثلاً قبایل بدوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علوی
تصویر علوی
از نسل یا اولاد علی بن ابی طالب (ع)، سیّد، شیعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دعوی
تصویر دعوی
ادعای علمی یا هنری، ادعا کردن، ادعا، خواستن، در فقه و حقوق دادخواهی، نزاع، جمع دعاوی، خواهانی، کسی را خواندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عددی
تصویر عددی
مربوط به عدد، شمردنی، دانه ای، ویژگی آنچه بتوان آن را شمرد مثلاً فروش عددی، کنایه از اندک، کم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدول
تصویر عدول
روگرداندن، تخطی کردن، انحراف، خارج شدن، جمع عادل، جمع عدل
فرهنگ فارسی عمید
(عَ دَ ویْ یَ)
قومی از تمیم و از حنظله اند. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است دارای بستانهای نزدیک مصر به شاطی شرقی نیل. (معجم البلدان) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ ویْ یَ)
مؤنث عدوی. (از اقرب الموارد) ، گیاه که پس از گذشت بهار درختان کوچک سبز کند و شتران خورند. عدوی. (قطرالمحیط). نبات الصیف بعد ذهاب الربیع بخضر صغارالشجر فترعاء الابل، یقال: أصابت الابل عدویه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). عدوی. (قطرالمحیط) ، گوسفند کوچک چهل روزه. (از اقرب الموارد). عدوی. (قطرالمحیط) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ ویْ یَ)
دختر اسماعیل عدوی قیسی است. یکی از زنان بزرگ جهان اسلام است که در عرفان و تصوف سیری داشت بسیار متزهد و عابد بود. عطار در وصفش گوید آن مخدرۀ خدر خاص، آن مستورۀ ستراخلاص، آن سوختۀ عشق و اشتیاق، آن شیفتۀ قرب و احتراق، آن گم شدۀ وصال و آن... بنابر نقل تذکره الاولیاء وی مدتی بقید رقیت درآمد. رجوع به رابعۀ عدویه و به تذکره الاولیاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عدوس
تصویر عدوس
زن دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدوب
تصویر عدوب
ریگ بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدول
تصویر عدول
برگشتن، بازگشت جمع عادل، مردم عادل، عادلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدوا
تصویر عدوا
ناآرامی، لغزان جنبان، زمین ناهموار، دوری
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به عدن، نوعی پارچه که در نیشابور بافته می شده. منسوب به عدن، نوعی پارچه که در نیشابور بافته می شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدوف
تصویر عدوف
نیک چشنده، خورش ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدوی
تصویر جدوی
بخشش، سود، باران 3 بخشش عطا، سود. - باران عام باران بسیار و بیحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدون
تصویر عدون
کود دادن نیرو دادن با سرگین، زخم زدن به درخت، برکندن سنگ را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدوه
تصویر عدوه
جای بلند، رود کنار، کناره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ابتدائی، آغازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعوی
تصویر دعوی
ادعا، نزاع، دادخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
نیست نابود، پوچگرا منسوب به عدم، غیر موجود نابود. منسوب به عدم، غیر موجود نابود
فرهنگ لغت هوشیار