جدول جو
جدول جو

معنی عجرمه - جستجوی لغت در جدول جو

عجرمه
(عُ رُ مَ)
مؤنث عجرم. رجوع به عجرم شود
لغت نامه دهخدا
عجرمه
درخت کمان
تصویری از عجرمه
تصویر عجرمه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ رَ مَ)
بوی طبیخ. (منتهی الارب). بوی طبیخ و چیز پخته شده. (از اقرب الموارد) ، خرمن کوفتۀ گرد کرده از باد صاف و پاک نانموده. (منتهی الارب). خرمن که پس از کوفتن جمع شده باشد تا آن را به باد دهند. (از اقرب الموارد). عرمه. رجوع به عرمه شود، ریگ توده. (منتهی الارب). مجتمع و انبوه از رمل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ فَ)
درشتی در سخن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شکستگی و ناراستی کار. (منتهی الارب) (آنندراج). خرق فی العمل. (از اقرب الموارد) ، شتابزدگی و بی باکی. (منتهی الارب) (آنندراج). درشدن در کاری بدون اندیشه. (اقرب الموارد) ، سرعت و قلت مبالات. (منتهی الارب) (آنندراج). قلت مبالات
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ)
هیئت بست دستار. یقال فلان حسن العجره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ مَ / عَ مَ)
خرمابن که از هسته روید، سنگ سخت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). سنگ سخت کلان که ناقه را به وی تشبیه دهند. (منتهی الارب). ج، عجمات
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
والد کعب صحابی است (منتهی الارب). اصطلاح صحابی پیامبر به کسانی اطلاق می شود که در دوران زندگی حضرت محمد (ص) به دین اسلام گرویده و شخصاً با ایشان ملاقات داشته اند. این افراد از جمله پایه گذاران اولیه جامعه اسلامی بودند و در رویدادهای مهمی همچون هجرت، غزوات و تدوین سنت نبوی نقش مهمی ایفا کردند. در بررسی سیره نبوی، شناخت صحابه نقشی کلیدی ایفا می کند.
پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ)
جانورکی است نیک سخت اندام که بر درخت میباشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ)
شترسخت اندام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، مرد درشت خلقت. (منتهی الارب). الرجل الشدید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
زمینی است سخت در کنار صمان، و نام آن در شعر رؤبۀ عجاج آمده است. و گویند آن عارضی است در یمامه. (از معجم البلدان). زمینی است سخت درشت بر سر حد دهنا و مقابل عارض یمامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ)
بمعنی عرم است در همه معانی. (از منتهی الارب) ، سیاهی سپیدی آمیخته در هر چه باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خجک زدن از سیاهی و سپیدی. (ناظم الاطباء). منقط شدن سیاهی و سپیدی بودن آنکه نقطه ها وسیع گردد. (از اقرب الموارد) ، سپیدی بر لب گوسپند. (ناظم الاطباء) ، گوشت ناپخته. (ناظم الاطباء) ، تخم قطا. (ناظم الاطباء) ، خرمن کوفتۀ گرد کرده و پاک نانموده. (ناظم الاطباء). خرمن از طعام که کوفته می شود آنگاه به باد داده می شود. (اقرب الموارد). ج، عرم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عرمه. رجوع به عرمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَرْ رَ مَ)
مؤنث مجرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مجرم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
حسین بن ابراهیم بن عامر بن ابی عجرم المقری الانطاکی العجرمی مکنی به ابوعیسی. از عبدالله بن محمد بن اسحاق و جز او روایت کند و ابوبکر بن المقری و دیگران از وی روایت دارند. (از اللباب ج 2 ص 123)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
جای سطبری و درشتی از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). موضع العجر. (اقرب الموارد) ، گره رگ و پی. (منتهی الارب). گره در عروق بدن. (اقرب الموارد) ، گره چوب و جز آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). العقده فی الخشب و الخیط و نحوهما. (اقرب الموارد) ، عیب و منقصت، هر آنچه در وی پیشی نمایند و پنهان کنند، کارهای مشکل و دشوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ می ی)
نسبت است به عجرم وآن جدّ ابی عیسی است. رجوع به عجرمی ابی عیسی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نی یَ)
دهی است کوچک از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، واقع در 58 هزارگزی شمال خاوری شادگان کنار راه اتومبیل رو اهواز به شادگان. 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
ناقۀ توانا بر سفر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ مَ)
ابن عبدالله بریری مدنی، مکنی به ابوعبدالله. از موالی عبدالله بن عباس. وی تابعی بود و از داناترین مردم در تفسیر و غزوات بشمار می آمد. عکرمه به سال 25هجری قمری متولد شد و بعدها به سیاحت بلاد پرداخت و بیش از سیصدتن از وی روایت دارند که در حدود هفتادتن آنان از تابعیانند. وی مدتی در مغرب بسر برد سپس به مدینه بازگشت و به سال 105 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی به نقل از تهذیب التهذیب و حلیهالاولیاء و ابن خلکان). و رجوع به تاریخ سیستان ص 18 شود
ابن عماربن عقبۀ حنفی عجلی یمامی، مکنی به ابوعمار. وی در عصر خویش شیخ یمامه بشمار میرفت و از محدثان بود و اصل او از بصره بوده است. عکرمه در اواخر عمر به بغداد رفت و به سال 159 هجری قمری در آنجا درگذشت. (از الاعلام زرکلی از تاریخ بغداد و تهذیب التهذیب). و رجوع به ابوعمار شود
معروف به ابومحمد الصادق. از داعیان بنی العباس در خراسان بوده است. رجوع به تاریخ حبیب السیر، چ طهران ج 1 ص 258 شود
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ مَ)
کبوتر ماده، یا قمری ماده. و آن بصورت معرفه بکار رود و نیز با ’ال’ می آید. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کبوتر ماده. ج، عکارم. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(رِ مَ)
مؤنث عارم. زن شوخ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تُ جَ مَ)
پدر هایکانااولین کس از نژاد ارامنه: ارامنه نژاد خود را بشخصی میرسانند که هایکانا نام داشته و گویند که او پسر همان کس بود که در تورات او را تجرمه نامیده اند. (کتاب پیدایش باب دهم) (تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2268)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
فراهم آمدنگاه ریگ. (منتهی الارب) (آنندراج) ، عرمهالرجل، قبیله و گروه مردم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ مَ)
بند آب و حاجز میان دو چیز. (منتهی الارب). سد و بندی که در جلو سیل می بندند، و حاجز میان دو چیز. (ناظم الاطباء). سدی که در عرض وادی قرار دهند. (از اقرب الموارد). ج، عرم و یا آن جمعی است بدون واحد، و برخی گویند واحد آن عرمه است. (از منتهی الارب). ج، عرم مثل کلمه و کلم. ویا عرم جمعی است بدون واحد، و گویند آنها احباس و گویهایی است که در وادیها ساخته می شود. (از اقرب الموارد) ، باران سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ذهب بهم سیل العرم، یعنی سیل عرم آنها را از بین برد. (از اقرب الموارد) ، کلاکموش نر. (منتهی الارب). جرذ نر. (از اقرب الموارد). جرذ ذکر است، یعنی موش دشتی نر. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ مَ)
وادیی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُرَ)
نام اسب نافع غنوی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خرمن: جویاگندم، گوشت، بوی پختنی بند (سد)، موش دشتی: نر خرمن ناکوفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجرم
تصویر عجرم
سخ نیرومند تهمتن: مرد، ستبر درشت، خپله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجره
تصویر عجره
گره رگه در چوب، کارپیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرمه
تصویر مجرمه
مونث مجرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکرمه
تصویر عکرمه
کبوتر ماده، تلخوم ماده (تلخوم قمری) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجرفه
تصویر عجرفه
درشتی در سخن، ناراستی کار شکست در کار، شتابزد گی، بیباکی
فرهنگ لغت هوشیار
کویک خرمابن که از هسته خرما روید، هسته، شتر سنگ مهسنگ کند زبانی، پرخید گی (ابهام) لکنت زبان کند زبانی، عدم فصاحت، ابهام. یک هسته خرما، یک تکسک انگور، خرما بن که از هسته روید جمع عجمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجمه
تصویر عجمه
((عَ مَ یا مِ))
یک هسته خرما، یک تکسک انگور، خرمابن که از هسته روید، جمع عجمات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرمه
تصویر عرمه
((عَ رْ مَ یا مِ))
توده ریگ، جای گرد آمدن ریگ
فرهنگ فارسی معین