جدول جو
جدول جو

معنی عجالی - جستجوی لغت در جدول جو

عجالی
(عُ لا)
ج عجلی ̍. (اقرب الموارد). جمع واژۀ عجیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عجالی
(عَ لا)
جمع واژۀ عجلی ̍. (منتهی الارب). رجوع به عجلی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
عجالی
جمع عجلان، تند ها شتابان ها تیز روان
تصویری از عجالی
تصویر عجالی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عوالی
تصویر عوالی
عالی ها، بسیار خوب ها، دارای کیفیت خوب، دارای درجه ها یا مرحله های بالاتر، بزرگ ها، مهم ها، رفیع ها، بلندها، جمع واژۀ عالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجاله
تصویر عجاله
کاری که با شتاب انجام داده شود، آنچه با عجله آماده کنند، وقت اندک، زمانی که به سرعت می گذرد
فرهنگ فارسی عمید
(عِ لَ)
گیاهی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ابوجعفر احمد بن محمد العیالی. در فقه بر مذهب ابوثور بود و کتاب المعاقل و الدیات از اوست. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(عُ جَ لا)
سیرشتاب. (منتهی الارب). عجیله
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بلاها. (منتهی الارب) (آنندراج). دواهی. (اقرب الموارد) ، سرهای استخوان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). و یاء آن در شعر بتخفیف آید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَسا)
عجاساء. گلۀ بزرگ از شتران. (منتهی الارب). العظیمه من الابل. (اقرب الموارد) ، پاره ای از شب. (منتهی الارب). رجوع به عجاساء شود
لغت نامه دهخدا
(عُ لِ)
شیر خفته. (منتهی الارب). اللبن الخاثر جداً. (اقرب الموارد) ، شیر دفزک زده و جغرات شده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ لِ)
شیر خفته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ لِ)
شیر خفتۀ سطبر. (منتهی الارب). شیر دفزک شدۀ سطبر. (اقرب الموارد). اللبن الخاثر الثخین
لغت نامه دهخدا
(عَ لِ)
گروهی است از اهل یمن، عجلمی منسوب است به وی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ / عِ لَ)
ماحضر. (منتهی الارب). ماحضر از طعام. (اقرب الموارد) ، آنچه زود فراهم آرند مهمان را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). هر چه به شتاب حاضر آورده شود. (غیاث از منتخب) (اقرب الموارد). هرچه سردست مهیا آید. (منتهی الارب) ، آنچه سوار توشه بردارد از چیزهایی که خوردن آن دشوار نباشد او را مانند خرما و سویق. (اقرب الموارد).
- عجاله الراکب، آنچه سوار با خود بردارد ازخرما و سویق. ماحضر. آنچه آماده و در دسترس باشد: بقیۀ آن فیالق فیل افکن انهزام یافته عجالهالراکب هزار فیل نیک فال از آن افیال فلال به مرابطحصول پیوست. (درۀ نادره ص 448). التمر عجاله الراکب، مثلی است که برای تحریک کسی زنند تا به اندک موجود قناعت کند گاهی که دسترسی به بسیار آن نباشد، شیر ناشتاشکن که شبان پیش از دوشیدن شتران بیک حلبه در چراگاه دوشیده باشد. (منتهی الارب). شیر اندک که دوشنده در چراگاه شتابان دوشد آن را برای خود یا جز خود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لا / عَ)
جمع واژۀ عزلاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عزلاء شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
دههاست بر سواد مدینه. (منتهی الارب). ضیعه ای است در چهارمیلی مدینه، و گویند در سه میلی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عوال. ج عالیه. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به عالیه و عوال شود. چیزهای بلند. (آنندراج) (غیاث اللغات) : طبیعت او در اختیار حدود... و ایثار سیوف و عوالی بر شنوف و غوالی و اعراض...برخلاف طباع بشر بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 273).
- عوالی پناه، نامدار و نامور و مشهور و بزرگوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ لی ی)
جمع واژۀ علیّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حمیدۀ عمالی، وی مفتی مالکیان در الجزایر بود و در سال 1293 ه. ق. درگذشت. او را تألیفاتی در امر قضا میباشد. (از معجم المؤلفین)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
هویدا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تجالینا، ای انکشف حال کل منا لصاحبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجالیا تجالیاً، انکشف حال کل منهما لصاحبه، آشکارا شدن حال هر یک مردوست خود را. (از قطر المحیط). هویدا شدن هر کس مردوست خود را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب است به رجال، و آن کنیۀ جد ابوعبدالرحمان محمد بن عبدالرحمان بن عبداﷲ بود. (از لباب الالباب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
عبدالرحمان بن حارثه، از بنی حارثه بن نجار بود و مادر وی عمره بنت عبدالرحمان بن سعد بن زراره بود. او از مادرش عمره و ابن مالک روایت کرد و مالک و ثوری و دیگران از وی روایت دارند. (از لباب الانساب)
حسن بن علی بن داود حلی رجالی، معروف به ابن داود، متولد سال 647 هجری قمری رجوع به ابن داود در همین لغت نامه و حسن بن علی بن داود حلی رجالی در روضات الجنات ص 176 شود
لغت نامه دهخدا
(رُجْ جا لا)
جمع واژۀ رجل، جمع واژۀ رجل، ج رجل. (منتهی الارب). رجوع به کلمه های مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(رُ لا)
جمع واژۀ رجیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رجیل شود، جمع واژۀ رجلان. (اقرب الموارد). رجوع به رجلان شود، جمع واژۀ راجل. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به راجل شود، جمع واژۀ رجل. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ رجل، ج رجل. (منتهی الارب). رجوع به کلمه های مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(رَ لا)
جمع واژۀ راجل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رجل، جمع واژۀ رجلی ̍. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رجلان. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ رجل. (منتهی الارب). رجوع به کلمه های مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مجلی [م لا] . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجلی [م لا] شود، جمع واژۀ مجلی [م لا] صیغۀ اسم ظرف است به معنی جای جلا که آیینه باشد. (غیاث) (آنندراج)، جاهای جلوه. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ لا)
یوم العظالی، روزی است مر عربان را. (از منتهی الارب). وجه تسمیۀ آن این است که برخی از مردم بر برخی سوار شدند، و یا اینکه به جهت اجتماع و اشتباک و درگیری و ’تعاظل’ آنها بر ریاست بوده است، و یا اینکه چون هر دو یا سه تن از آنها بر یک دابه سوار بودند و این آخرین جنگ بین بکر بن وائل و تمیم، در جاهلیت بوده است. (از مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عوالی
تصویر عوالی
جمع عالیه، بلند ها جمع عالیه بلند از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علالی
تصویر علالی
جمع علیه، برواره ها بالا خانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
به هم رسیدنی سردستی خوراک آماده، پیش خوراک، توشه کم بی درنگ بدون تاخیر فورا، فعلا اکنون: عجاله با شما کاری ندارم. توضیح نوشتن آن به صورت عجالتا غلط است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجالی
تصویر تجالی
هویدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعالی
تصویر جعالی
عمل جعال. دروغ سازی. دروغ پردازی ترفندبافی، جعل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوالی
تصویر عوالی
((عَ))
جمع عالیه. بلندی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عالی
تصویر عالی
بالنده، برجسته، والا، بلند پایه
فرهنگ واژه فارسی سره