جدول جو
جدول جو

معنی عجال - جستجوی لغت در جدول جو

عجال
(عِ / عَ)
جمع واژۀ عجله. رجوع به عجله شود، جمع واژۀ عجله. رجوع به عجله شود، جمع واژۀ عجیل. رجوع به عجیل شود، جمع واژۀ عجلان. (منتهی الارب). رجوع به عجلان شود
لغت نامه دهخدا
عجال
(عُجْ جا)
مشتی از طعام حیس و خرما که به شتاب خورده شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، خرما با سویق شورانیده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مشتی از خرما. عجول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عجال
جمع عجله، گردونه های بارکش شتافتن ها، جمع عجلان، تیز روان، جمع عجیل، شتابند گان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عجاب
تصویر عجاب
بسیار شگفت آور، آنچه در شگفتی از حد درمی گذرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجال
تصویر سجال
بهره، نصیب، دلوهای پرآب، کنایه از منابع سرشار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجاله
تصویر عجاله
کاری که با شتاب انجام داده شود، آنچه با عجله آماده کنند، وقت اندک، زمانی که به سرعت می گذرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجال
تصویر مجال
فرصت، محل جولان، جای جولان کردن، جولانگاه
مجال دادن: فرصت دادن، وقت دادن
مجال داشتن: وقت داشتن، فرصت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجال
تصویر رجال
راجل ها، پیاده ها، جمع واژۀ راجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجال
تصویر رجال
رجل ها، مردها، جمع واژۀ رجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجاج
تصویر عجاج
با بانگ و فریاد، پرآواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیال
تصویر عیال
اهل خانه، زن و فرزند
فرهنگ فارسی عمید
(عُ لِ)
شیر خفته. (منتهی الارب). اللبن الخاثر جداً. (اقرب الموارد) ، شیر دفزک زده و جغرات شده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عجله، بمعنی گردون که بر آن بار کشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شگفتی. (ناظم الاطباء) :
یا که باشد زنگی پیری که از اعجوبگی
از زنخ یک دم فتد ریش سفید او بپا.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ لَنْ لِلْ اَ)
پیشی گرفتن و درگذشتن از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سبقت گرفتن بر کسی. (از اقرب الموارد) ، نوباوه. (مؤید الفضلاء) ، شگفتی. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). شگفتی کار. عجاب. (یادداشت بخطمؤلف). ج، اعاجیب. (از اقرب الموارد) :
ز جد گرچه هزار اعجوبه سازی
نخندد طبع کودک جز ببازی.
جامی.
- اعجوبۀ دهر، نابغۀ زمان.
- اعجوبۀ دهور، نابغۀ اعصار
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه ای که قبل از تمام شدن سال بچه آرد که زنده ماند. (منتهی الارب) (آنندراج). آبستنی که پیش از موعد وضع حمل کند. (از اقرب الموارد) ، ناقه که چون پا در رکاب نهند بجهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ لِ)
شیر خفته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ لِ)
شیر خفتۀ سطبر. (منتهی الارب). شیر دفزک شدۀ سطبر. (اقرب الموارد). اللبن الخاثر الثخین
لغت نامه دهخدا
(عَ لِ)
گروهی است از اهل یمن، عجلمی منسوب است به وی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ / عِ لَ)
ماحضر. (منتهی الارب). ماحضر از طعام. (اقرب الموارد) ، آنچه زود فراهم آرند مهمان را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). هر چه به شتاب حاضر آورده شود. (غیاث از منتخب) (اقرب الموارد). هرچه سردست مهیا آید. (منتهی الارب) ، آنچه سوار توشه بردارد از چیزهایی که خوردن آن دشوار نباشد او را مانند خرما و سویق. (اقرب الموارد).
- عجاله الراکب، آنچه سوار با خود بردارد ازخرما و سویق. ماحضر. آنچه آماده و در دسترس باشد: بقیۀ آن فیالق فیل افکن انهزام یافته عجالهالراکب هزار فیل نیک فال از آن افیال فلال به مرابطحصول پیوست. (درۀ نادره ص 448). التمر عجاله الراکب، مثلی است که برای تحریک کسی زنند تا به اندک موجود قناعت کند گاهی که دسترسی به بسیار آن نباشد، شیر ناشتاشکن که شبان پیش از دوشیدن شتران بیک حلبه در چراگاه دوشیده باشد. (منتهی الارب). شیر اندک که دوشنده در چراگاه شتابان دوشد آن را برای خود یا جز خود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ لا)
ج عجلی ̍. (اقرب الموارد). جمع واژۀ عجیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ لا)
جمع واژۀ عجلی ̍. (منتهی الارب). رجوع به عجلی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(عِ لَ)
گیاهی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مردی کذاب که در آخر الزمان ظهور کند و مردم را بفریبد و کنیت او ابو یوسف است، راس الکفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجالی
تصویر عجالی
جمع عجلان، تند ها شتابان ها تیز روان
فرهنگ لغت هوشیار
به هم رسیدنی سردستی خوراک آماده، پیش خوراک، توشه کم بی درنگ بدون تاخیر فورا، فعلا اکنون: عجاله با شما کاری ندارم. توضیح نوشتن آن به صورت عجالتا غلط است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجال
تصویر سجال
نصیب و بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعال
تصویر جعال
مزد، اجرت عامل جعل کننده جعل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجال
تصویر حجال
جمع حجله بریق، درخشندگی بریق، درخشندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعجال
تصویر اعجال
پیشی گرفتن، درگذشتن از، شتابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجال
تصویر زجال
کبوتر باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجال
تصویر رجال
جمع رجل، مردان، مردان بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اجل، پروا ها پروا برابر است با مجال و مهلت تازی، جمع اجل. مهلتها وقتها و مدتهای معین، مرگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجول
تصویر عجول
بی شکیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آجال
تصویر آجال
پرواها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عیال
تصویر عیال
همسر
فرهنگ واژه فارسی سره