جدول جو
جدول جو

معنی عثربه - جستجوی لغت در جدول جو

عثربه
(عُ رُ بَ)
یکی عثرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقربه
تصویر عقربه
هر یک از میله های روی صفحۀ ساعت که ثانیه، دقیقه و ساعت را نشان می دهد، عقربک
ماده عقرب
فرهنگ فارسی عمید
(عَ رَ بَ)
مؤنث عقرب. (منتهی الارب). ماده عقرب. (از اقرب الموارد). رجوع به عقرب شود، کنیزک نیکوخدمت دانشمند. (منتهی الارب). کنیز بسیار خدمت کننده و عاقل. (از اقرب الموارد) ، آهنی است مانند کلاب که در زین آویزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زبانۀ لگام، بند دوال نعلین بر پشت پای. (دهار) دوالی است نعل را، دوالی که بدان پاردم ستور با زین بندند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ بَ)
نهری که آبش سخت تیز رود، نفس. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ بَ)
خالص از عرب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن بسیار خندنده. (منتهی الارب). عروب از نساء. (از اقرب الموارد) ، زن حریص بر بازی و لهو. (منتهی الارب) (آنندراج) ، معده تباه شده، چاه بسیار آب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
به عبری عدل قوم، ، (پنهان کننده) اسم مغاره ای که در حوالی بیت لحم بوده داود در آنجامتواری گردیده و بر حسب تقلید در وادی قریطون در شرق بیت لحم میباشد و طول مغاره 550 قدم و دارای دهلیزهای بسیار است الا آنکه بزعم کاندر در وادی ایله در نزدیکی شهر عدلام بمسافت 13 میل بطرف غربی بیت لحم واقع است و در حوالی این شهر مغاره های بسیار است که فی الحقیقه از برای معاونان داود بسیار مناسب است اما مغاره های بیت جبرین که بزعم بعضی مغارۀ عدلام میباشد بسیار مرطوبی و سرد و پر از خفاشها است به حدی که برزگران آن نواحی نیز در آنجا زیست نتوانند کرد بر خلاف مغاره های عدلام که همواره مسکونند و در غایت استحکام و پایداری میباشند و از آن جمله معدودی است که از دویست الی سیصد مرد را گنجایش دهد و اسم مغاره ها عبدالماء است و محتمل است که لفظ مرقوم همان تصحیف عدلام باشد. (قاموس کتاب مقدس) ، شهر بزرگی از کنعانیان است که در قسمت یهودا واقع بود که در رحبعام آن را محصون نمود و در نبوت میکاهی نبی مذکور است و یهود بعد از مراجعت در آنجا سکونت ورزیدند. و کانوو کاندر گمان دارند که در وادی سنط بمسافت دو میل ونصف به جنوبی شوکوه واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ)
درختی است مانند درخت انار سرشاخ نرم و سرخ دارد همچو ریباس مقشر کرده میخورند، یکی آن عثربه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
عثرت. رجوع به عثرت شود، شکوخه. (منتهی الارب). لغزش، جهاد و جنگ. (اقرب الموارد). و منه لا تبدأهم بالعثره. (اقرب الموارد). ج، عثرات
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ)
دنب یا پیه آن. ج، ثرب، ثراب
لغت نامه دهخدا
(حُ تَ)
گرفتن چوب آتش زنه را از درخت ناشناخته یعنی ندانستن که آتش میدهد یا نه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، در خاکستر بریان کردن گندم را یا بضرورت کبیده نمودن آن را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سخت فروبردن آب را. (منتهی الارب) ، شورانیدن، پراکنده ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تباه کردن
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ بَ)
رمال و ریگهایی است در شرق خریمیه. و آن را آبی از آن بنی اسد نیز دانسته اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ بَ / بِ)
عقربه. عقربۀ ساعت. هر یک از میله های فلزی باریک گردان متصل به چرخها و دستگاههای ساعت که گردش آنها در روی صفحۀ ساعت نشان دهنده ثانیه و دقیقه و ساعت باشد. هر یک از دو میلۀ باریک بر صفحۀ ساعت که یکی دقیقه و دیگری ساعت را نشان می دهد. (یادداشت مرحوم دهخدا). هر یک از میله های باریک فلزی که روی صفحۀ ساعت نصب میشودو بدانها ساعتها و دقیقه ها و ثانیه ها را می شمارند، و در معنی عربی ’عقرب الساعه’ به کار رود. (فرهنگ فارسی معین). عقربک. عقرب. رجوع به عقرب و عقربک شود.
- عقربۀ ثانیه شمار، عقربه ای که ثانیه ها را نشان می دهد. (فرهنگ فارسی معین).
- عقربۀ دقیقه شمار، عقربه ای که دقیقه ها را نشان می دهد. (فرهنگ فارسی معین).
- عقربۀ ساعت شمار، عقربه ای که ساعتها را نشان میدهد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
عرب خالص را گویند. عرب عاربه، مقابل عرب مستعربه است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءُ)
تیره و کدر گردیدن آب، آمیخته شدن با گل سیاه و تیره گردیدن، چنانکه آب چاه
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ بَ)
حثرمه. سر بینی و طرف آن، مغاکچۀ لب برین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
دهی است در اول وادی نخله از طرف مکه. (از معجم البلدان). ناحیه ای است نزدیک مدینه، قریش بدانجا اقامت کرد و عرب بدان نسبت داده میشود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عثره
تصویر عثره
شکوخه به سر درافتادن پالغز
فرهنگ لغت هوشیار
تازی ناب، زن شوی دوست، پر آب، تباهیده تبست کم تبست (معده فاسد شده) منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی. منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از میله های فلزی باریک گردان متصل به چرخها و دستگاههای ساعت که گردش آنها در روی صفحه ساعت نشان دهنده ثانیه و دقیقه و ساعت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
عرب خالص تازی ویژه 0 یا عرب عاربه 0 عرب اصل و خالص نژاد مقابل عرب مستعربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عربه
تصویر عربه
((عَ بِ یا بَ))
گردونه، کالسکه
فرهنگ فارسی معین
((عَ رَ بِ))
هریک از میله های باریک فلزی که روی صفحه ساعت نصب شده و با آن ها ساعت ها و دقیقه ها و ثانیه ها را شمارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاربه
تصویر عاربه
((رِ بِ))
عرب خالص، عرب اصلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقربه
تصویر عقربه
شاهنگ
فرهنگ واژه فارسی سره