جدول جو
جدول جو

معنی عثجل - جستجوی لغت در جدول جو

عثجل
(عَ جَ)
بزرگ شکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فراخ و سطبر از مشک و خنور. (منتهی الارب). الواسع الضخم من الاوعیه و الاسقیه و نحوها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عجل
تصویر عجل
بچۀ گاو، گوساله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاجل
تصویر عاجل
ویژگی آنچه به سرعت فرامی رسد یا انجام می شود، باشتاب، شتابان مثلاً مرگ عاجل، مقابل آجل، ویژگی آنچه مربوط به زمان کنونی است، فعلی، مقابل آجل، کنایه از زمان حال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجل
تصویر عجل
عجله ها، گوساله های ماده، جمع واژۀ عجله
فرهنگ فارسی عمید
(حُمْ / حُ مُ)
گران بودن. گران برخاستن بر کسی از نهایت پیری یا مرض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ موو)
درست شدن دست شکسته بطور غیرمستوی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ ثِ)
بسیار از هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، درشت و پرگوشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، غلیظ و ضخم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ ثُ)
جمع واژۀ عثول. رجوع به عثول شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
بر پا دارندۀ شتران و مصلح آن. (منتهی الارب) بر پا دارندۀ شتران و سیاست کننده آنها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ جِ / جُ)
شتاب کننده. (اقرب الموارد). سریع. (منتهی الارب) ، آنکه بدین جهان خرسند باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ جُ)
جمع واژۀ عجول. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
گوساله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). گوسالۀ اول سال. (اقرب الموارد) (غیاث اللغات). ج، عجول: آل موسی کو دریغا تا کنون
عابدان عجل را ریزند خون.
مولوی (مثنوی).
قد شابه بالوری ̍ حمارٌ
عجلاً جسداً له خوارٌ.
سعدی (گلستان).
بچۀ گاو چون از مادر بزمین آید عجل بود. (از تاریخ قم ص 818)
لغت نامه دهخدا
(عِ جَ)
جمع واژۀ عجله. (منتهی الارب). رجوع به عجله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اثجل گردیدن
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
موضعی است به شق ّ عالیه. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
جمع واژۀ ثجلاء و اثجل
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ فَ)
به همه معانی رجوع به عثج شود
لغت نامه دهخدا
(عِثْ وَ ل ل)
مرد گنگلاج فروهشته گوشت، مرد بسیارموی سرو بدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، سطبر و درشت از مردان، لحیه عثوله، ریش بزرگ انبوه موی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ جُ)
پیری که از کمی و برهنگی گوشت، استخوانهایش برآمده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
مردی که شکمش کلان و فراخ باشد. (منتهی الارب). بزرگ شکم. (مهذب الاسماء). مرد برآمده تهیگاه. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(جِ)
مقابل آجل و منه لاتبع العاجل بالاّجل. (اقرب الموارد). دنیا. (غیاث اللغات). این جهان. (منتهی الارب) :
نعمت عاجل و آجل بتوداد از ملکان
زآنکه ضایع نشود آنچه بجای تو کند.
منوچهری.
این مرادعاجلش حاصل کند بی اجتهاد
وآن هوای آجلش حاصل کند بی انتظار.
منوچهری.
زیرا که نادان جز به عذاب عاجل از معاصی باز نیاید. (کلیله و دمنه). راحت عاجل را به تشویش محنت آجل منغص کردن خلاف رای خردمند است. (گلستان) ، شتاب کننده و آنچه به شتاب باشد. (غیاث اللغات). بی مهلت. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). سریع. (منتهی الارب) :
زهر نزدیک خردمندان اگرچه قاتل است
چون ز دست دوست میگیری شفای عاجل است.
سعدی (کلیات چ فروغی ص 439).
، شتاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ جِ)
بزرگ شکم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
وادیی است به سرزمین جذام. (معجم البلدان). پشته ای است در دشت یا رودباری است در زمین جذام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
گروه بسیار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ جَ)
گروه مردم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، پاره ای از شب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَج جَ)
مردی که شکمش کلان و فراخ باشد یا مرد برآمده تهیگاه. اثجل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شکم کلان و شکم فراخ و برآمده تهیگاه. (ناظم الاطباء) ، جوال فراخ و وسیع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ)
موضعی است به حرۀ بنی سلیم. (منتهی الارب). جایگاهی است در حره بنی سلیم، و نام آن در شعر عباس بن مرداس آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ جَ)
راسو. (ناظم الاطباء). رجوع به راسو شود. در یادداشتی بخطمرحوم دهخدا عنجل، ’سیاه گوش و عناق الارض و پروانه و فروانق و فجل’ معنی شده است. رجوع به سیاه گوش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عاجل
تصویر عاجل
شتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثجل
تصویر ثجل
کلان شکمی، کلان تهیگاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجل
تصویر عجل
جمع عجله، شتاب، سریع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجل
تصویر عجل
((عَ جَ))
گل و لای سیاه و بدبو، جمع عجله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجل
تصویر عجل
((عِ جْ))
گوساله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاجل
تصویر عاجل
((جِ))
شتاب کننده، تند، سریع، این جهان، دنیا، اکنون، زمان حال
فرهنگ فارسی معین
جلد، چابک، چالاک، تند، زود، سریع، جهان، دنیا، اکنون، حال
فرهنگ واژه مترادف متضاد