جدول جو
جدول جو

معنی عتیقه - جستجوی لغت در جدول جو

عتیقه
ویژگی آنچه متعلق به دوران کهن است و دارای ارزش هنری و تاریخی است، قدیمی، آنچه متعلق به دوران کهن است، کنایه از زشت، مسخره، به دردنخور مثلاً آمده بود اینجا، خواهر عتیقه اش را هم آورده بود
فرهنگ فارسی عمید
عتیقه
(عَ قَ)
مؤنث عتیق وعرب گوید قنطره عتیقه و قنطره جدید، پل کهنه و نو زیرا عتیق بمعنی فاعل است و جدید بمعنی مفعول و با این فرق ’درآوردن تا، در عتیقه و حذف آن در جدید’ فرق گذارند بین صفت مبنی از برای فاعل (عتیقه) و مبنی ازبرای مفعول (جدید). (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عتیقه
(عَ)
محله ای است به بغداد در جانب غربی مابین طاق الحرانی تاباب الشعیر. (معجم البلدان). رجوع به عتیکیه شود
لغت نامه دهخدا
عتیقه
کهنه، دیرینه
تصویری از عتیقه
تصویر عتیقه
فرهنگ لغت هوشیار
عتیقه
((عَ قِ))
مؤنث عتیق، هرچیز گران قیمت و باارزش
تصویری از عتیقه
تصویر عتیقه
فرهنگ فارسی معین
عتیقه
باستانه
تصویری از عتیقه
تصویر عتیقه
فرهنگ واژه فارسی سره
عتیقه
آنتیک، باستانی، دیرینه، عتیق، نفیس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقیقه
تصویر عقیقه
موی نوزاد، گوسفندی که روز هفتم تولد نوزاد و هنگام تراشیدن موی سر او قربانی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتیق
تصویر عتیق
کهنه، دیرینه، ویژگی اسب اصیل و نجیب، عتیقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتیده
تصویر عتیده
مؤنث واژۀ عتید، حاضر و آماده، مهیا، جسیم، تناور
فرهنگ فارسی عمید
(عَ قَ)
گویند که نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ تَ رَ)
صحابی است بدری. (منتهی الارب). صحابه کسانی هستند که با حضرت محمد (ص) زیسته اند، تعالیم او را به خوبی درک کرده اند و در مسیر نشر دین اسلام کوشیده اند. شناخت ویژگی های اخلاقی و تاریخی این افراد برای پژوهشگران اسلامی اهمیت بسزایی دارد. واژه ’صحابی’ نشان دهنده نزدیکی معنوی و تاریخی با پیامبر است. بررسی زندگی صحابه به فهم بهتر آموزه های اسلامی کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
شراب هیچکارۀ بسیارآب. (منتهی الارب). شراب بی مزۀ بسیارآب. (ناظم الاطباء). شراب ردی ٔ و بسیارآب، وآن را عسق نیز ضبط کرده اند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
یکی عقیق. واحد عقیق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیق شود، موی شکمی بچۀ مردم و بهائم. (منتهی الارب). موی نوزادمردم و بهائم که در هنگام تولد بر اوست. (از اقرب الموارد). موی سر کودک که بزاید. (دهار) ، موی بزغاله. (منتهی الارب). پشم ’جذع’. (از اقرب الموارد) ، گوسپند و جز آن که در هفتۀ نخست مولود قربان کنند جهت آن مولود. (منتهی الارب). مهمانی موی سرباز کردن کودک. (دهار). ضیافت نام نهادن و موی ستردن طفل به روز هفتم از ولادت. (غیاث اللغات). گوسپندی که در هفتۀ نخستین تولد کودک برای وی قربانی می کنند. (ناظم الاطباء). در حدیث است ’الغلام مرتهن بعقیقته’، یعنی شفاعت پدرش تحریم میشود هرگاه برای او عقیقه نکرده باشد، و آن سنتی است و برخی آن را واجب دانند و برخی مستحب. برای نوزاد پسر دو گوسفند و برای نوزاد دختر یک گوسفند ذبح کنند، و مالک عقیده دارد برای هر کدام یک گوسفند باید ذبح نمود. (از منتهی الارب). ج، عقائق. (دهار) ، برق که در میان ابر درخشد و بدان تیغها را تشبیه دهند. (منتهی الارب). برقی که به درازا در عرض ابر ظاهر شود، و غالباً آن را برای شمشیر استعاره کنند تا آنجا که نام شمشیر را عقیقه گذارده اند. (از اقرب الموارد) ، توشه دان. (منتهی الارب). مزاده. (اقرب الموارد) ، جوی آب. (منتهی الارب). نهر. (اقرب الموارد) ، عصابه، وقتی که از جامه بشکافند وجدا کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، غلاف سر نرۀ کودک، خستۀ خرمای نرم. (منتهی الارب). هسته ای است نرم و آسان در جویدن، که شتران ’عقق’ آن را میجوند به جهت لطیف بودن. (از اقرب الموارد) ، تیر که به سوی آسمان پرتاب کنند، و از عادت عرب جاهلیت بود که تیر را به هوا پرتاب میکردند اگر خون آلود باز می گشت جز به قصاص رضایت نمیدادند، و اگر پاکیزه بازمیگشت دست بر محاسن خود میکشیدند و بر دیه مصالحه میکردند، و دست کشیدن بر ریش علامت صلح بود. و طبیعی است که تیر پیوسته پاکیزه باز میگشت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِ قَ)
مؤنث عایق. رجوع به عائقه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
کهنه شدن. (اقرب الموارد) (ترجمان علامۀ جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
گوسپند قربانی جاهلیت که در ماه رجب بنام بتان میکشتند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). ج، عتائر و آن گوسفند را رجبیه هم مینامیدند
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
کم خیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ زَ لَ)
شهری است در یهودا در نزدیکی شوکره، که بعضی بر آنند که همان تل زکریه میباشد، و دیگران بر آنند که همان دیرالسوشک است که بمسافت 8 میل در شمال شوکره واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(عَقَ)
مؤنث عشیق، به معنی معشوقه. (غیاث اللغات). گویند: فلان عشیق و هی عشیقته، یعنی آن دو نسبت بهم عشق میورزند. (از منتهی الارب). یار. محبوب
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بمعنی عیقه است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به عیقه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
کنار دریا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ساحل بحر. (اقرب الموارد). دریابار. کنارۀ جوی و ساحل رود. (غیاث) ، ناحیۀ دریا. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گوشه و ناحیۀ خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فنایی از زمین و یا ساحت. (از اقرب الموارد). عیقه. (منتهی الارب). رجوع به عیقه شود. ج، عیقات. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(عَ قی یَ)
جائی است و مر آن را روزی است. (منتهی الارب). یوم عریقه، از ایام و جنگهای عرب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
کابین زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شتر که همراه قوم فرستی تا خواربار آورند. (منتهی الارب). شتری که بقصد آوردن خواربار با قومی فرستند در برابر مزد، تا با آن خواربار بیاورند. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) : علّقت مع فلان علیقه و أرسلت معه علیقه. (منتهی الارب) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه). ج، علائق
لغت نامه دهخدا
(عُلْ لَ قَ)
یک دانه علّیق و آن گیاهی است که بر درخت می پیچد. (از اقرب الموارد). رجوع به علّیق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
مؤنث عمیق یعنی دورتک و دراز. (از ناظم الاطباء) : بئرعمیقه، چاه دورتک. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، عمق، عمق، عمائق، عماق. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عتیق
تصویر عتیق
دیرینه و کهنه، آزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتیده
تصویر عتیده
مونث عتید آرایه دان بویه دان مونث عتید، حقه بوی خوش طله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عایقه
تصویر عایقه
مونث عایق جمع عوایق (عوائق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتاقه
تصویر عتاقه
بنده آزاد گشته، آزاد گردیدن، جوان گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسیقه
تصویر عسیقه
می پرآب می هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیقه
تصویر علیقه
کابین تو بره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقیقه
تصویر عقیقه
گوسفندی که در هفته نخست مولود قربانی کنند جهت سلامتی کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتیق
تصویر عتیق
((عَ))
باستانی، کهنه، بهترین از هرچیزی، برگزیده، بنده آزاد شده، کریم، بزرگوار، شراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عتیق
تصویر عتیق
باستان
فرهنگ واژه فارسی سره