جدول جو
جدول جو

معنی عتری - جستجوی لغت در جدول جو

عتری
(عَ / عِ)
در اصطلاح رجال لقب حیابن علی و عمرو بن علی و صندل بن علی و جز اوست. (از ریحانه الادب ج 3 ص 68)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبری
تصویر عبری
زبانی از شاخۀ زبان های سامی که میان یهودیان رایج است، خطی که این زبان با آن نوشته می شود، هر یک از افراد قوم یهود، یهودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تتری
تصویر تتری
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتم، تتریک، ترفان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تتری
تصویر تتری
تاتاری، از مردم تاتار، تهیه شده به وسیلۀ قوم تاتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عترت
تصویر عترت
اولاد و احفاد، ذریه، خانواده، عشیرۀ مرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعری
تصویر تعری
برهنه شدن، لباس از تن درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صعتری
تصویر صعتری
شجاع، دلیر، دلاور، پردل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سعتری
تصویر سعتری
زنی که با زن دیگر طبق بزند یا چرمینه به کار ببرد، زیبارویبرای مثال در کوی ما که مسکن خوبان سعتری ست/ از باقیات مردان پیری قلندری ست (سنایی۲ - ۳۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چتری
تصویر چتری
مانند چتر، به شکل چتر، ویژگی نوعی آرایش مو که در آن موهای جلو پیشانی را کوتاه می کنند و بر پیشانی می ریزند، ویژگی درخت یا بوته ای که شاخه های آن چرخی و مدور و شبیه چتر باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
میهمانی که فرومی گیرد میزبان را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کاری که پیش می آید و فرومی گیرد کسی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اعتراء شود، احسان گیرنده که فرومی گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
سعترباز است که زن چرمینه باز باشد. (برهان). سحاقه. (مهذب الاسماء) (دهار). زنی که با آلت چرمین با زن دیگر جماع کند. (غیاث). رجوع به سعترباز شود. ’معلوم نشد که سعتر در این لغت به چه معنی است، چه سعتر به معنی تره ای که درویشان با نان خورند، اینجا مناسب نیست...’ (رشیدی). سمعانی گوید: ’السعتری، هذه النسبه الی بیعالسعتر و هو شی ٔ من البقول یجف و یدق و یذر علی الاطعمه و یؤکل...’. (انساب ورق a298). در فرهنگ نظام آمده: ’شاید مأخذ لفظ سعتری این است که در عربی سعتری به معنی مرد شاطر (خبیث) موجود است. و زن طبقه زن تشبیه بمرد سعتری شده. در قاموس گوید: ’السعتری الشاطر و الکریم الشجاع’ و در معنی شاطر گوید: ’والشاطر من اعیا اهله خبثاً’. علامه دهخدا ’سعتر’ را از ریشه یونانی ’ساتوروس’ = فرانسوی ’ساتیر’ دانند. در اساطیریونانی و رومی ساتیرها مظهر غرایز خشن، بی قیدی کاهل، شهوی و شرور بودند و اوقات خود را بتعقیب پریان، رقص، نای زنی و باده گساری سپری میکردند. رجوع کنید به یادنامه پورداود ج 1 ص 228. (قول آقای نفیسی). صعتر (ج، صعاتر) در عربی به معنی قوی و شجاع آمده. (دزی ج 1 ص 832:2) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
خوشا جام میا خوشا صبوحا
خوشا کاین سعتری جهره غلام است.
منوچهری.
مروزی در راه دین با دنگ رعنایی ساز
سعتری از ننگ هر نامرد گردد سعتری.
سنایی.
چون نهد در زن خدا خوی نری
طالب زن گردد او چون سعتری.
(مثنوی).
نفس را بند از گلو کن کز زنان سعتری
فارغ است آنکس که قوت او ز نان سعتر است.
جامی.
، نیکوان و خوبان. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
آراسته سرای تو همچون بهارچین
از رومیان چابک و ترکان سعتری.
فرخی.
هرچند بدین سعتریان درنگرم من
حقا که بچشمم ز همه خوبتر آیی.
منوچهری.
که هست این عروسی به مهر خدای
پریچهرۀ سعتری منظری.
منوچهری.
کجا جویم نگار سعتری را
کجا جویم بهار دلبری را.
(ویس و رامین).
درود از من نگار سعتری را
درود از من سوار لشکری را.
(ویس و رامین).
همی رفت پیش جم آن سعتری
چمان بر چمن همچو کبک دری.
اسدی.
فخر چه داری بغزلهای نغز
در صفت روی بت سعتری.
ناصرخسرو.
ور همه سنگ کعبه را بوسه زنند حاجیان
ما همه بوسه گه کنیم آن سر زلف سعتری.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 428).
تخت تو تاج آسمان تاج تو فر ایزدی
حکم تو طوق گردنان، طوق تو زلف سعتری.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 425)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
منسوب به سعتر که آویشن فروش را افاده میکند. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
پلید. بدکار. بیباک. دلاور. کارگذار ستم کار درشت سخت، شتر استواراندام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ تَ ری ی)
مردچابک، دلاور، جوانمرد، شوخ بی باک. (منتهی الارب). شاطر. سعتری
لغت نامه دهخدا
تصویری از عترت
تصویر عترت
خویشاوندان و ارقاب و فرزندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عترس
تصویر عترس
فشار آورنده، تنومد: مرد، شیر جانور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عترف
تصویر عترف
خروس
فرهنگ لغت هوشیار
فرزندان بستگان خانواده مرد، تیزی دندانها، پاره ای مشک ناب، آب دهان خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتیر
تصویر عتیر
آماده، تنومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجری
تصویر عجری
دروغگوی، کذب، بلا و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتبی
تصویر عتبی
خوشنودی خرسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذری
تصویر عذری
پوزشخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبری
تصویر عبری
گریان زن زبان یهودی یهودی عبرانی، زبان یهود عبرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتری
تصویر تتری
پیاپی، متواتر، متفرق و پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاری
تصویر عاری
لخت و برهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتریس
تصویر عتریس
ستمکار، پتیار (بلا) سختی رنج، فشار آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعری
تصویر تعری
برهنه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
منسب به چتر مانند چتر چرخی، درخت یا بوته ای که شاخه های آن مدور و مانند چتر باشد، یا چتریان. تیره ای از گیاهان که گلهای آنها بشکل چتر در بالای شاخه ها قرار دارد مانند جعفری و هویج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتری
تصویر بتری
بد تری، بدتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعتری
تصویر صعتری
مرد کریم، شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعتری
تصویر سعتری
مرد کریم، شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
ساوی زمین ساوی ده یکی زمین ده یکی ده دهی منسوب به عشر. یا زمین عشری. زمینی بود که عشر می پرداخت مقابل زمین خراجی که خراج می پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعتری
تصویر صعتری
((صَ تَ))
شجاع و کریم، شوخ، بی باک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سعتری
تصویر سعتری
زن شهوت پرست، زن هم جنس باز
فرهنگ فارسی معین
بی باک، دلاور، شاطر، شوخ، سعترباز، زن هم جنس باز
فرهنگ واژه مترادف متضاد