قطران. (برهان) (زمخشری). کتیران. (آنندراج). دارویی است سیاه که از درخت عرعر که آن سرو کوهی است گیرند و بعضی گویند ازدرخت صنوبر میگیرند. رشک و شپش را می کشد و علت گر وجرب انسان و حیوان خصوصاً شتر گرگین را مالیدن آن نافع باشد و قطران معرب آن است. (برهان). صمغ سرو کوهی که آن سرو را ابهل گویند و آن صمغ بغایت حارو محرق است بهتر آن است که از درخت عرعر حاصل نمایند و آتش زود در آن میگیرد و بر شتر گرگین مالند نافع بود و معرب آن قطران است. (آنندراج). رجوع به قطران شود
قطران. (برهان) (زمخشری). کتیران. (آنندراج). دارویی است سیاه که از درخت عرعر که آن سرو کوهی است گیرند و بعضی گویند ازدرخت صنوبر میگیرند. رشک و شپش را می کشد و علت گر وجرب انسان و حیوان خصوصاً شتر گرگین را مالیدن آن نافع باشد و قطران معرب آن است. (برهان). صمغ سرو کوهی که آن سرو را ابهل گویند و آن صمغ بغایت حارو محرق است بهتر آن است که از درخت عرعر حاصل نمایند و آتش زود در آن میگیرد و بر شتر گرگین مالند نافع بود و معرب آن قطران است. (آنندراج). رجوع به قطران شود
دم برداشتن شتر ماده در دویدن. (از منتهی الارب). دنبال برداشتن شتر. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). عسر. و رجوع به عسر شود، از سوی چپ آمدن. (از منتهی الارب). عسر. ورجوع به عسر شود، سخت شدن زادن بر زن. (از اقرب الموارد). عسر. و رجوع به عسر شود
دم برداشتن شتر ماده در دویدن. (از منتهی الارب). دنبال برداشتن شتر. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). عَسر. و رجوع به عَسْر شود، از سوی چپ آمدن. (از منتهی الارب). عَسر. ورجوع به عَسْر شود، سخت شدن زادن بر زن. (از اقرب الموارد). عَسر. و رجوع به عَسْر شود
مثنای عصر (در حالت رفعی). رجوع به عصر شود، شب و روز. (منتهی الارب). لیل و نهار. (اقرب الموارد) ، بامداد و شبانگاه. (منتهی الارب). غداه و عشی ّ. (اقرب الموارد) ، نماز ظهر و عصر. (ناظم الاطباء). نماز فجر و نماز عصر، که از آن جمله است ’حافظ علی العصرین’. (از اقرب الموارد) ، طعام چاشت و طعام شام. (آنندراج)
مثنای عصر (در حالت رفعی). رجوع به عصر شود، شب و روز. (منتهی الارب). لیل و نهار. (اقرب الموارد) ، بامداد و شبانگاه. (منتهی الارب). غداه و عَشی ّ. (اقرب الموارد) ، نماز ظهر و عصر. (ناظم الاطباء). نماز فجر و نماز عصر، که از آن جمله است ’حافظ علی العصرین’. (از اقرب الموارد) ، طعام چاشت و طعام شام. (آنندراج)
رکیه عوران، چاه شکستۀ ریخته، مذکر و مؤنث وواحد و جمع در آن یکسان است، (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، جمع واژۀ أعور، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به اعور شود، - عوران الکلام، سخنانی که گوش آنها را رد کند و دور سازد، واحد آن عوراء است، (از اقرب الموارد)، - عوران قیس، پنج تن شاعر اعور بوده اند، (از اقرب الموارد)، پنج کس شاعرند: تمیم بن ابی، راعی، شماخ، ابن احمر، و حمید بن ثور، (منتهی الارب)
رکیه عوران، چاه شکستۀ ریخته، مذکر و مؤنث وواحد و جمع در آن یکسان است، (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، جَمعِ واژۀ أعوَر، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به اعور شود، - عوران الکلام، سخنانی که گوش آنها را رد کند و دور سازد، واحد آن عَوراء است، (از اقرب الموارد)، - عوران قیس، پنج تن شاعر اعور بوده اند، (از اقرب الموارد)، پنج کس شاعرند: تمیم بن ابی، راعی، شماخ، ابن احمر، و حمید بن ثور، (منتهی الارب)
دو طرف هر دو آستین. و آن را به فتح میم نیز خوانند و گویا اصح باشد. (از منتهی الارب). رجوع به عمر شود دو گوشت پاره بالای لهات آویخته. (منتهی الارب). دو گوشت پاره که بر ملازه آویخته است. (از اقرب الموارد)
دو طرف هر دو آستین. و آن را به فتح میم نیز خوانند و گویا اصح باشد. (از منتهی الارب). رجوع به عَمَر شود دو گوشت پاره بالای لهات آویخته. (منتهی الارب). دو گوشت پاره که بر ملازه آویخته است. (از اقرب الموارد)
نام دو تن از تازیان، یعنی عمرو بن جابر و بدر بن عمرو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) شعبه ای از قبیلۀ بنی رکب، منشعب از بنی اشعر بوده است. (از تاریخ قم 283) نام بطنی است از ثعلبه طی، از قحطانیه. و منازل آنان در قسمتهای شرقی دیار مصر و قسمتهای غربی بلاد شام قرار داشت. (از معجم قبائل العرب ج 2 از نهایهالارب قلقشندی) نام یکی از عشایر یمن است که در شمال حدیده سکونت دارند. (از معجم قبائل العرب ج 2)
نام دو تن از تازیان، یعنی عمرو بن جابر و بدر بن عمرو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) شعبه ای از قبیلۀ بنی رکب، منشعب از بنی اشعر بوده است. (از تاریخ قم 283) نام بطنی است از ثعلبه طی، از قحطانیه. و منازل آنان در قسمتهای شرقی دیار مصر و قسمتهای غربی بلاد شام قرار داشت. (از معجم قبائل العرب ج 2 از نهایهالارب قلقشندی) نام یکی از عشایر یمن است که در شمال حدیده سکونت دارند. (از معجم قبائل العرب ج 2)
آبادانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صاحب آنندراج این کلمه را به ضم اول و فتح دوم ضبط کرده و معنی آن را آبادانیها نوشته است، سپس گوید: ’فارسیان (آنرا) به سکون استعمال نمایند بمعنی آبادان’: نباشد جز دو یک میدان نشیب کوه و هامونش نباید بیش یک لحظه خراب خاک و عمرانش. ناصرخسرو. نیک و بد هرچه اندرین گیتی است به خرابی است یا به عمرانی است. مسعودسعد. ز مهر وکین تو چرخ و فلک دو گوهر ساخت که هر دو مایۀ عمران شدند و اصل خراب. مسعودسعد. گنجها را در خرابی زآن نهند تا ز حرص اهل عمران وارهند. مولوی. بندگی اینجا به از سلطانی است وین خرابی بهتر از عمرانی است. اسیری لاهیجی (از آنندراج). عشق گوید خانه ویران میکنم عقل گوید شهر عمران میکنم. اسیری لاهیجی (از آنندراج). - علم عمران، در تداول ابن خلدون بمعنی علم اجتماع یا جامعه شناسی به کار رفته است. و وی آن را بعنوان دانش مستقلی قرار داده، خویش را واضع و مبتکر این علم میداند. رجوع به ترجمه مقدمۀ ابن خلدون از محمد پروین گنابادی ج 1 حاشیۀ ص 4، فلسفه ابن خلدون الاجتماعیه تألیف طه حسین و دراسات عن مقدمۀ ابن خلدون تألیف ساطع الحصری شود. - عمران شدن، آباد شدن: هر جای که نام تو رسد در گیتی گرچند خراب است شود یکسره عمران. مسعودسعد
آبادانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صاحب آنندراج این کلمه را به ضم اول و فتح دوم ضبط کرده و معنی آن را آبادانیها نوشته است، سپس گوید: ’فارسیان (آنرا) به سکون استعمال نمایند بمعنی آبادان’: نباشد جز دو یک میدان نشیب کوه و هامونش نباید بیش یک لحظه خراب خاک و عمرانش. ناصرخسرو. نیک و بد هرچه اندرین گیتی است به خرابی است یا به عمرانی است. مسعودسعد. ز مهر وکین تو چرخ و فلک دو گوهر ساخت که هر دو مایۀ عمران شدند و اصل خراب. مسعودسعد. گنجها را در خرابی زآن نهند تا ز حرص اهل عمران وارهند. مولوی. بندگی اینجا به از سلطانی است وین خرابی بهتر از عمرانی است. اسیری لاهیجی (از آنندراج). عشق گوید خانه ویران میکنم عقل گوید شهر عمران میکنم. اسیری لاهیجی (از آنندراج). - عِلم عمران، در تداول ابن خلدون بمعنی علم اجتماع یا جامعه شناسی به کار رفته است. و وی آن را بعنوان دانش مستقلی قرار داده، خویش را واضع و مبتکر این علم میداند. رجوع به ترجمه مقدمۀ ابن خلدون از محمد پروین گنابادی ج 1 حاشیۀ ص 4، فلسفه ابن خلدون الاجتماعیه تألیف طه حسین و دراسات عن مقدمۀ ابن خلدون تألیف ساطع الحصری شود. - عمران شدن، آباد شدن: هر جای که نام تو رسد در گیتی گرچند خراب است شود یکسره عمران. مسعودسعد
بصیغۀ تثنیه. ابوبکر و عمر. (اقرب الموارد). ابوبکر صدیق و عمر بن الخطاب، یا عمر بن الخطاب و عمر بن عبدالعزیز. و اولی اصح است، زیرا ’سیرهالعمرین’ پیش از عمر بن عبدالعزیز هشتمین خلیفۀ اموی به کار رفته است. (از منتهی الارب). رجوع به عمرین شود
بصیغۀ تثنیه. ابوبکر و عمر. (اقرب الموارد). ابوبکر صدیق و عمر بن الخطاب، یا عمر بن الخطاب و عمر بن عبدالعزیز. و اولی اصح است، زیرا ’سیرهالعمرین’ پیش از عمر بن عبدالعزیز هشتمین خلیفۀ اموی به کار رفته است. (از منتهی الارب). رجوع به عمرین شود
ابن تغلب بن وائل بن قاسطبن هنب بن أفصی بن دعمی بن جدیله بن اسد بن ربیعه بن نزار بن معدبن عدنان. جدی است جاهلی و بطن عمران بن تغلب وائلی منتسب به اوست. (از معجم قبائل العرب از نهایهالارب نویری ج 2 ص 333 و نهایهالارب قلقشندی). رجوع به الاعلام زرکلی شود ابن اسماعیل بن عمران، مکنی به ابوالنجم. از یاران ابومسلم خراسانی در قرن دوم هجری بود. و نام او را که یعقوبی (ص 285) چنین آورده است، در تاریخ سیستان بصورت ’عماربن اسماعیل...’ذکر شده است. رجوع به عمار (ابن اسماعیل...) شود ابن فاهث بن لاوی بن یعقوب. نام پدر موسی و هارون است به روایات مسلمین. و نام او را ’عمران بن یصهربن فاهث’ نیز گفته اند. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 80). رجوع به عمرام و عمران (ابن یصهربن فاهث...) شود ابن حصین بن عبید بن خلف بن عبدنهم بن حذیفه بن جهمه بن غاضره بن حبشه بن کعب بن عمرو خزاعی، مکنی به ابونجید. از صحابیان و محدثان بود. رجوع به عمران خزاعی شود ابن خالد. از قتلۀحضرت حسین بن علی (ع) بود که به دست مختار ثقفی به قتل رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 143 شود ابن عثمان زبیدی شامی، مکنی به ابوالبرهسم. صاحب قرائتی شاذ است. رجوع به ابوالبرهسم و عمران زبیدی و عمران شامی شود ابن حطان بن ظبیان بن لوذان بن حرث بن سدوس سدوسی یا ذهلی، مکنی به ابوشهاب. از تابعیان بود. رجوع به عمران سدوسی شود ابن عطاف ازدی، مکنی به ابوعطاف. از فرماندهان و شجاعان قرن دهم هجری. رجوع به عمران ازدی (ابن عطاف...) شود ابن یصهر بن فاهث. نام پدر موسی و هارون است و او را ’عمران بن فاهث بن لاوی بن یعقوب’ نیز گفته اند. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 80). - موسی عمران، موسی بن عمران: چونانکه عصا هرگز از ایشان که شنیدی ثعبان نشدی جز به کف موسی عمران. ناصرخسرو. برآمد هر شب افغان از دل طور چو روز موسی عمران فروشد. خاقانی. شاید ار هر سامری گاوی کند کآب و جاه موسی عمران نماند. خاقانی. بلاغت و ید بیضای موسی عمران به کید و سحر چه ماند که ساحران سازند. سعدی. رجوع به موسی بن عمران شود
ابن تَغلِب بن وائل بن قاسطبن هِنب بن أفصی بن دُعمی بن جَدیله بن اسد بن ربیعه بن نزار بن معدبن عدنان. جدی است جاهلی و بطن عمران بن تغلب وائلی منتسب به اوست. (از معجم قبائل العرب از نهایهالارب نویری ج 2 ص 333 و نهایهالارب قلقشندی). رجوع به الاعلام زرکلی شود ابن اسماعیل بن عمران، مکنی به ابوالنجم. از یاران ابومسلم خراسانی در قرن دوم هجری بود. و نام او را که یعقوبی (ص 285) چنین آورده است، در تاریخ سیستان بصورت ’عماربن اسماعیل...’ذکر شده است. رجوع به عمار (ابن اسماعیل...) شود ابن فاهث بن لاوی بن یعقوب. نام پدر موسی و هارون است به روایات مسلمین. و نام او را ’عمران بن یصهربن فاهث’ نیز گفته اند. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 80). رجوع به عمرام و عمران (ابن یصهربن فاهث...) شود ابن حصین بن عبید بن خلف بن عبدنهم بن حذیفه بن جهمه بن غاضره بن حبشه بن کعب بن عمرو خزاعی، مکنی به ابونُجَید. از صحابیان و محدثان بود. رجوع به عمران خزاعی شود ابن خالد. از قتلۀحضرت حسین بن علی (ع) بود که به دست مختار ثقفی به قتل رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 143 شود ابن عثمان زبیدی شامی، مکنی به ابوالبَرَهسَم. صاحب قرائتی شاذ است. رجوع به ابوالبرهسم و عمران زبیدی و عمران شامی شود ابن حطان بن ظبیان بن لوذان بن حرث بن سدوس سدوسی یا ذهلی، مکنی به ابوشهاب. از تابعیان بود. رجوع به عمران سدوسی شود ابن عطاف ازدی، مکنی به ابوعطاف. از فرماندهان و شجاعان قرن دهم هجری. رجوع به عمران ازدی (ابن عطاف...) شود ابن یصهر بن فاهث. نام پدر موسی و هارون است و او را ’عمران بن فاهث بن لاوی بن یعقوب’ نیز گفته اند. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 80). - موسی عمران، موسی بن عمران: چونانکه عصا هرگز از ایشان که شنیدی ثعبان نشدی جز به کف موسی عمران. ناصرخسرو. برآمد هر شب افغان از دل طور چو روز موسی عمران فروشد. خاقانی. شاید ار هر سامری گاوی کند کآب و جاه موسی عمران نماند. خاقانی. بلاغت و ید بیضای موسی عمران به کید و سحر چه ماند که ساحران سازند. سعدی. رجوع به موسی بن عمران شود
موضعی است بنی عامر را. (منتهی الارب). نام جایی به سرزمین بنی عامر. ابوزیاد گوید: و اشرفت من بتران انظر هل اری خیالاً للیلی رایه و ترانیا. (از معجم البلدان)
موضعی است بنی عامر را. (منتهی الارب). نام جایی به سرزمین بنی عامر. ابوزیاد گوید: و اشرفت من بتران انظر هل اری خیالاً للیلی رایه و ترانیا. (از معجم البلدان)