جدول جو
جدول جو

معنی عتاقه - جستجوی لغت در جدول جو

عتاقه
(حَ)
کهنه شدن. (اقرب الموارد) (ترجمان علامۀ جرجانی)
لغت نامه دهخدا
عتاقه
بنده آزاد گشته، آزاد گردیدن، جوان گردیدن
تصویری از عتاقه
تصویر عتاقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علاقه
تصویر علاقه
رشته و بندی که چیزی به آن بیاویزند، بند کمان، تازیانه و شمشیر، میوه ای که بر درخت آویزان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
دوست داشتن، دلبستگی، زمین و ملک، دارایی، در علوم ادبی در بیان، ارتباط و مناسبتی که میان معنی حقیقی و مجازی وجود دارد
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی آنچه متعلق به دوران کهن است و دارای ارزش هنری و تاریخی است، قدیمی، آنچه متعلق به دوران کهن است، کنایه از زشت، مسخره، به دردنخور مثلاً آمده بود اینجا، خواهر عتیقه اش را هم آورده بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتاقه
تصویر اتاقه
کاکلی که از پرهای بعضی پرندگان بر کلاه می زدند، برای مثال اتاقه زد به کله گوشه ام دمیدن مهر / که ای خراج ستان یکه شاعر آفاق (لغتنامه - اتاقه)
فرهنگ فارسی عمید
(تِ قَ)
کمان کهنۀ سرخ رنگ. (اقرب الموارد). رجوع به عاتق و عاتک شود، دختر جوان. مؤلف اقرب الموارد آرد: در صحاح گوید، جاریه عاتقه یعنی شابه، که به بلوغ رسیده و هنوز به شوی نرفته باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
رجوع به عباقیه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
آبی است غنی را، یا موضعی است نزدیک ضریه. (منتهی الارب). آبی است ازآن غنی. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
نومیدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
ژرف شدن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان البلاغۀ جرجانی). ژرف و عمیق شدن. (ازناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، دور شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان البلاغۀ جرجانی). دور گردیدن. (ناظم الاطباء) (از تاج العروس). دورتک و دراز گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). عمق. رجوع به عمق شود
لغت نامه دهخدا
(عُقْ قا قَ)
خطاف. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(عَزْ زا قَ)
سرین. (منتهی الارب). است. (اقرب الموارد) ، حلقۀ دبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَقْ قا قَ)
سحابه عقاقه، ابر که باران خود را ریخته باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
مؤنث عتیق وعرب گوید قنطره عتیقه و قنطره جدید، پل کهنه و نو زیرا عتیق بمعنی فاعل است و جدید بمعنی مفعول و با این فرق ’درآوردن تا، در عتیقه و حذف آن در جدید’ فرق گذارند بین صفت مبنی از برای فاعل (عتیقه) و مبنی ازبرای مفعول (جدید). (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
محله ای است به بغداد در جانب غربی مابین طاق الحرانی تاباب الشعیر. (معجم البلدان). رجوع به عتیکیه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لِ)
عتاه. (اقرب الموارد). رجوع به عتاه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آماده گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
آب صافی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باران بسیار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ قَ / قِ)
بمعنی کلغی که از پرهای بعض مرغان سازند و این لفظ ترکی است و با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود:
اتاقه سرکشان را از سر افتد
چو بلبل از درخت گل درافتد.
زلالی.
از دود جگر بعرش تازم
صد آه اتاقه دار تاروز.
طالب آملی.
چون کج نهم بفرق خردافسر بیان
ازمدح شه اتاقه زنم بر سر زبان.
طالب آملی.
اتاقه زد به کله گوشه ام دمیدن مهر
که ای خراج ستان یکه شاعر آفاق.
؟
و شعوری گوید: اصل این لغت در جغتائی اتاغه است و تبدیل غ به ق در این زبان رایج است:
یکی کوه آهن از آن هرهزبر
اتاغه سرکوه را لخت ابر.
هاتفی.
اتاغه فتاده یلان را ز فرق
چو مرغان بسمل بخون گشته غرق.
هاتفی
لغت نامه دهخدا
(عَفْ فا قَ)
کون. (منتهی الارب). است. (بحر الجواهر) (از اقرب الموارد). و به شخص ضارط گویند کذبت عفاقتک. (از منتهی الارب) (از بحر الجواهر) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ اَ کَ)
اتاقۀ قوس، سخت کشیدن کمان را
لغت نامه دهخدا
تصویری از عناقه
تصویر عناقه
نومیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماقه
تصویر عماقه
دور تکی گودی ژرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
دمبرگ، منگله، بند بند کمان بند شمشیر، کجه کجک کناره کناره (قناره تازی گشته کناره)، میوه آویزان یکدلی یکرنگی، بستگی پیوند، خویشاوندی، دشمنی، دوستی از واژگان دو پهلو، از آنی (تملک)، مرگ، خورش روز گذار، راه، چرخ چاه، دول بزرگ (دول دلو) بدل دوست داشتن کسی را دوست داشتن، دوستی، بستگی ارتباط، جمع علایق (علائق) علاقجات (غلط) یا علاقه قرابت. ارتباط خویشاوندی. یا علاقه محبت. دوستی قلبی. یا قطع علاقه. ترک دوستی دل کندن، بند و کمان و تازیانه و شمشیر و جز آن، هر چیز که بدان چیزی را آویزند، آن چه از میوه به درختان آویزند باشد، جمع علایق (علائق) علاقی، دنباله. یا علاقه دستار. طره آن شمله. به دل دوست داشتن، بستگی و ارتباط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتاهه
تصویر عتاهه
دلشد گی، بی خردی، گمراه، گمراه گول: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراقه
تصویر عراقه
باران بسیار، آب روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتیقه
تصویر عتیقه
کهنه، دیرینه
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی افسر تاج پر کلغی که از پرهای بعض مرغان سازند. این کلمه با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
((عِ قِ))
رشته و بندی که چیزی را به آن بیآویزند، بند کمان و تازیانه، میوه ای که از درخت آویزان باشد، جمع علائق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
((عَ قِ))
دوست داشتن، دوستی، پیوند، ارتباط، وابستگی، جمع علائق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عتیقه
تصویر عتیقه
((عَ قِ))
مؤنث عتیق، هرچیز گران قیمت و باارزش
فرهنگ فارسی معین
((اُ قِ یا قَ))
تاجی که از پرهای بعض مرغان سازند. این کلمه با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عتیقه
تصویر عتیقه
باستانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
دلبستگی
فرهنگ واژه فارسی سره