جدول جو
جدول جو

معنی عبیدی - جستجوی لغت در جدول جو

عبیدی
(عُ بَ دی ی)
نسبت است به عبید بن ثعلبه بن یربوع بن حنظله بن مالک بن زید بن مناه بطنی از تمیم است. (از اللباب ج 2 ص 116) ، نسبت است به عبید بن عدی بن غنم بن کعب بن سلمه بن سعد بن علی اسد بن سارده بن تزید بن جشم بن الخزرج بطنی از انصار. (از اللباب ج 2 ص 117) ، نسبت است به عبیده بن عبره بن زهران بطنی از ازد. (از اللباب ج 2 ص 117) ، نسبت است به عبید بن سلامه بن زوی مالک بن نهد بطنی از نهد. (از اللباب ج 2 ص 117)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبید
تصویر عبید
بندۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبید
تصویر عبید
عبدها، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، جمع واژۀ عبد، فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، مطواع، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیدی
تصویر عیدی
پول یا چیز دیگری که در روز عید، به خصوص عید نوروز، به کس دیگر می دهند
فرهنگ فارسی عمید
(عَ ی ی)
نسبت است به عبود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان گابریک بخش جاسک شهرستان بندرعباس با 193 تن سکنه، آب آن از رود خانه هیرمند، محصول آن غلات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
آنچه روزهای اعیاد به کسی دهند، (آنندراج)، عطا و بخشش و خلعت و هدیه ای که در روز عید به کسی دهند، (ناظم الاطباء)، آنچه در عید قربان و عید فطر و توسعاً در نوروز وجز آن، سران به زیردستان دهند از زر و سیم و جز آن، دست لاف، عیدانه، (یادداشت مرحوم دهخدا) :
عیدی و نوروزی از شه هیچ نستانم مگر
بارگی ّ خاص وترکی درج گوهر بر میان،
؟ (از المعجم)،
نه حافظ می کند تنها دعای خواجه تورانشاه
ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی،
حافظ،
بغیر حلقۀ جوشن چو عیدی اطفال
ندیده اند خلایق به دست خویش درم،
علی خراسانی (از آنندراج)،
، عطا و هدیه، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نامی است که چینیها بدان طوایف مغولستان یعنی وحشیهای شمالی را مینامیدند ولی گمان قوی این است که در میان بیدی ها نه فقط طوایف مغول بل طوایف تاتار و منچو نیز بوده اند. (ایران باستان ج 3 ص 2254)
لغت نامه دهخدا
منسوب به بید، از بید، دارای بید: کوچۀ بیدی، کوچه ای که در آن بید رسته باشد،
درخت بید و تک بید، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شاعری وقصه خوانی و سخن گزاری. (برهان). رجوع به لبید شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نسبت است به عباد بن ضبیعه بن قیس بن ثعلبه بن عکابه بن صعب بن علی بن بکر. رجوع به عبدالله بن محمد العبادی شود. (از اللباب ج 2 ص 110)
نسبت است به عباد بن صامت. (از اللباب ج 2 ص 110). رجوع به ابواسحاق ابراهیم بن حرث بن مصعب بن ولید بن عباده بن صامت عبادی بغدادی شود
نسبت است به قاضی ابوعاصم محمد بن احمد بن محمد بن عبدالله بن عبادی الهروی. (از اللباب). و رجوع به عبادی ابوعاصم محمد بن احمد و امیر ابومنصور مظفر عبادی شود
نسبت است به عباد که بطنی از تجیب و نزیل مصرند. (از اللباب ج 2 ص 111)
لغت نامه دهخدا
(عُبْ با)
نسبت است به عباد بن ضبیعه بن عبداﷲ محمدالعبادی. رجوع به عبادی عبدالله بن محمد العبادی شود. صوری گوید عبادی به تشدید باء است و ابونصر بن ماکولا گوید عبادی را به تخفیف نمی شناسم. (از اللباب ج 2 ص 11)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با)
ابوالحسن اردشیر بن ابوالمنصور العبادی ملقب به امیر. یکی از وعاظ بنام و دارای ملاحت سخن و حسن سیرت بود و قبول عامه داشت. از ابوعبدالله محمد بن حسن هربند شانی روایت کند و ابوبکر عتیق بن علی غازی از او روایت دارد. وی در حدود سال 490 هجری قمری درگذشت. (از اللباب ج 2 ص 110). و رجوع به ریحانه الادب شود
سلیمان بن ابوصالح مولای حصین بن عبدالرحمان تجیبی عبادی است. (از اللباب)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ بو دی ی)
احمد بن عبدالواحد بن عبودبن واقد، مکنی به ابوعبدالله. از ولید بن الولید القلانسی و مروان بن محمد و ابی مسهر عبدالاعلی بن مسهر الدمشقی روایت کند و ابوبکر بن ابی داود السجستانی و ابوحاتم الرازی و فرزندش عبدالرحمان از وی روایت کنند. (از اللباب ج 2 ص 117)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
عبداللطیف بن ابی بکر بن احمد، مکنی به ابوعبدالله 747- 802 هجری قمری) در شرجه متولد گردید و در زبید سکونت کرد و هم درآنجا درگذشت. وی از دانشمندان فن عربیت است و تألیفاتی در این باب پرداخته که از آن جمله است: ’شرح ملحه الاعراب’، ’مقدمه فی علم النحو’، ’نظم مقدمۀ ابن بابشاذ’ که ارجوزه ای است دارای هزار بیت. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 1 ص 181). رجوع به بغیه الوعاه ص 311 و الضوء اللامع ج 4 ص 325 شود. (از حاشیۀ اعلام ص 181)
حکیم زبیدی، برادر شهاب بن عبدالرحمن است که از ناظران املاک زبید بود در ایام دولت مجاهدان یمن. (از العقود اللؤلؤیه ج 2 ص 74). رجوع به زبیدی (... شهاب) شود
ابوعلی، فقیه و محدث زبید است. ابن بطوطه در سفرنامۀ خود از او یاد کند. رجوع به سفرنامۀ ابن بطوطه ترجمه محمدعلی موحد ص 242 شود
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
نسبت است به زبید که قبیله ای قدیم است، و همه قبایل زبیده به زبید اکبر بازگشت میکنند، و عده ای از صحابه و علما بدین نسبت مشهورند. (از انساب سمعانی) ، نسبت است به زبید، قبیله ای بزرگ از قبایل یمن. (از دائره المعارف بستانی) ، منسوب به زبید (بطنی از بطون قبیلۀ تمیم). (تنقیح المقال از ریحانه الادب) ، منسوب به زبید، بطنی از قبیلۀ طی. (ریحانه الادب از تنقیح المقال)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
اسماعیل بن رجاء تابعی، فرزند رجأبن ربیعۀ تابعی است. این پدر و فرزند هر دو تابعی و اهل کوفه اند. (از انساب سمعانی). رجوع به تحفه ذوی الارب ابن خطیب الدهشه و زبیدی (... رجأبن ربیعه) شود
اسحاق بن علاء محدث، ملقب به زبریق. از زید بن یحیی روایت دارد. (از تاج العروس: زبرق). رجوع به زبیدی (ابراهیم بن علاء) و زبریق شود
رجأ بن ابی ربیعه، از قبیلۀ زبید و تابعی است. (از انساب سمعانی). رجوع به تحفه ذوی الارب تألیف ابن خطیب الدهشه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام یکی از دهستان های شش گانه بخش لنگۀ شهرستان بوشهر است. حدود و مشخصات آن بقرار زیر است. از شمال دهستان حمدادی از جنوب ارتفاعات چیرو و خلیج فارس از باختر دهستان بدوی از خاور دهستان چارکی. این دهستان تقریباً در مرکز بخش واقع گردیده و هوای آن گرم و مرطوب است. آب مشروب آن از باران و چاه تأمین میشود. زراعت آنها دیمی است. محصولات آن غلات، خرما، لبنیات و جزئی صیفی است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. از 8 آبادی تشکیل شده است و در حدود 2200 تن سکنه دارد. قراءمهم آن عبارتند از بندر چیرویه، نخل خلفان، ارمکی، جزیره هندورابی. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
زوبیدی. نوعی ماهی است در خلیج فارس
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
دهی است از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس واقع در 130هزارگزی شمال خاوری طبس. ناحیه ای است کوهستانی و گرمسیر و خشک و37 تن سکنه دارد آب آن از قنات تأمین میشود و محصولات آن غلات و ذرت است. اهالی به کشاورزی اشتغال دارندراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
قسمی از تراش و اندام قلم است. و گویا منسوب به عمید ابوعبداﷲ حسین بن محمد، پدر ابن العمید، و یا منسوب به ذوالکفایتین ابن العمید علی بن محمد که وزیر رکن الدوله بود، باشد. رجوع به نوروزنامه ص 94 و 151 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
محمد بن محمد بن محمد (احمد) حنفی سمرقندی، مکنی به ابوحامد و ملقب به رکن الدین و مشهور به عمیدی است. وی از فقهای حنفیه در قرن ششم و هفتم بود که در نهم جمادی الاّخرۀ سال 615 ه. ق. در بخارا درگذشت. او راست: 1- الارشاد، در علم خلاف. 2- الطریقه العمیدیه. 3- النفایس. (از ریحانه الادب از تاریخ ابن خلکان ج 2 ص 51، و فوائدالبهیه ص 200). رجوع به الاعلام زرکلی ج 3 ص 972 شود
لغت نامه دهخدا
(عُهَْ هََ دا)
ضمانت و پذرفتاری. (ناظم الاطباء). بمعنی عهدان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عهدان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عبید
تصویر عبید
جمع عبد
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته از عائد ویندش درآمد، باژ در آمد مداخل: عایدی صاحب دیوان را روزی ده هزار دینار نوشته اند
فرهنگ لغت هوشیار
نیوک دستلاف خلعت و هدیه و پولی که در روز عید به کسی دهند، عطا هدیه
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به عمید، منسوب به عمید ابو عبدالله حسین بن محمد پدر ابن العمید یا منسوب بابن العمید ابو الفتح علی بن محمد حسین وزیر رکن الدوله و موید الدوله، نوعی قلم نوعی خط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبیده
تصویر عبیده
مونث عبید نامی برای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
بند گانه منسوب به عبد، منسوب به عبد القیس (بطنی از جدیله) عبقی نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبید
تصویر عبید
((عُ بَ یا بِ))
بنده کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبید
تصویر عبید
((عَ))
جمع عبد، بندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیدی
تصویر عیدی
هدیه ای که به مناسبت عید به کسی داده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عایدی
تصویر عایدی
درآمد، مستمری
فرهنگ فارسی معین
دخل، درآمد، مداخل، محصول، سود، رزق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عیدی خلعت یا پولی که مردم در ایام نوروز به یکدیگر دهند
فرهنگ گویش مازندرانی