جدول جو
جدول جو

معنی عبیثه - جستجوی لغت در جدول جو

عبیثه
(عَ ثَ)
پینو و طعامی است که در آن بجای گوشت نمک اندازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، طعامی است که از آرد و روغن و خرما سازند. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). جو و گندم آمیخته. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آمیزش نسبت، یقال: فلان عبیثه، یعنی در نسبت او آمیزش و خلط است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عبیثه الناس، مردم از هر جنس در آمیخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عبیثه
آمیخته خوراک مردم
تصویری از عبیثه
تصویر عبیثه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبیثه
تصویر خبیثه
خبیث، ناپاک، نجس
فرهنگ فارسی عمید
(عُ بَیْ یَ)
دو آب است بنی قیس بن ثعلبه را واقع به بطن فلخ از ناحیۀ یمامه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ ثَ)
گروه مردم ازقبائل پراکنده و از هر جنس آمیخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ / عُبْ بی یَ)
بزرگ منشی. فخر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، ناز و منه عبیه الجاهلیه، ای نخوتها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رفع عنکم عبیه الجاهلیه، ای نخوتها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نوعی از ریحان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِبْ بی)
بسیار بازی کننده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شهری است به شریف یا جزیره. (منتهی الارب). چاهی است در شریف، و گویند شهری است در الجزیره. و نیز گفته اند که آن موضعی است در یمن، و همچنین ناحیه ای است در شام. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ ثَ)
اسم المره است از مصدر عیث. (از اقرب الموارد). رجوع به عیث شود، زمین نرم. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین سهل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَکْ ءْ)
یکبار بازی کردن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ ثَ)
خاک جوی و چاه. (از تاج العروس). خاکی که با حفر چاه یا نهر برآورند، یا خاکی که در پیرامون چاه یا جوی باشد. (از اقرب الموارد). خاک و گل و لجنی که از تک چاه یا از تک جوی برآورند. (ناظم الاطباء). خاک که از چاه برآورند. (از مهذب الاسماء). ج، نبائث، سر. راز. (از اقرب الموارد) ، کینه که در سینه نهان بود. (از معجم متن اللغه) ج، نبائث. یقال: ظهرت نبائثهم و لم تخف خبائثهم. (اقرب الموارد) ، نبیثه السبع، گوشتی که جانوران در خاک پنهان کنند، ذخیره وقت حاجت و ضرورت را. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
چیزی است شیرین به شکل صمغ که از درخت عرفط برآید و خورده شود، عصاره، چراگاه شتران از شورگیاه درزمین پست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَ)
کار بازدارنده. ج، ربائث. فی الحدیث: اذا کان یوم الجمعه بعث ابلیس جنوده الی الناس فاخذوا علیهم بالربائث، ای ذکروهم الحوائج التی تربثهم عن الصلوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بازدارنده. ج، ربائث. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ ثَ ثَ)
مصغر عثیثه، متۀ خرد و ضعیف. منه المثل عثیثه تقرم جلداً أملساً، یعنی کرمک ضعیف پوست تابان را خوردن میخواهد، در حق کسی گویند که در چیزی فوق طاقت خود کوشش کند و نتواند که برسد و بر آن قادر شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ ثَ)
مسکه و پنیر به هم آمیخته. (آنندراج). اسم است از غبث (مسکه و پنیربه هم آمیختن). و هی کالعبیثه فی معانیها. (منتهی الارب). پنیری که به روغن آلوده شود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ ثَ)
طعامی که با جو مخلوط باشد. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ ثَ)
مؤنث خبیث است به معنی ناپاک. ج، خبیثات، خبائث.
- ارواح خبیثه، ارواح پلید. ارواح ناپاک. مقابل ارواح طیبه.
- شجره خبیثه، درخت تلخ گوهر. منه: من اکل من هذه الشجره الخبیثه فلایقربن مجلسنا. (از اقرب الموارد) : و مثل کلمه خبیثه کشجره خبیثه. (قرآن 26/14).
- ، درخت حنظل. (آنندراج).
- ، گیاه کشوث. (منتهی الارب).
- قروح خبیثه، زخمهای منکر دیرعلاج. زخمهای علاج ناپذیر.
، گیاه کریه الطعم و بدبو. (از اقرب الموارد).
- کلمه خبیثه، کلمه زشت. مقابل کلمه طیبه: و مثل کلمه خبیثه کشجره خبیثه اجتثت من فوق الارض مالها من قرار. (قرآن 26/14).
، ردیه. مقابل سلیمه و جیده. (یادداشت بخط مؤلف) ، زانیه. زن بدکاره. زن فاجره. زن زشتکار. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خبیثات: الخبیثات للخبیثین. (قرآن 26/24)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عبیده
تصویر عبیده
مونث عبید نامی برای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان شده پنهان مخفی، جمع خبایا. مونث حبیث، جمع خبائث (خبایث) خبیثات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیثه
تصویر ربیثه
باز دارنده، فریب
فرهنگ لغت هوشیار