جدول جو
جدول جو

معنی عبیبه - جستجوی لغت در جدول جو

عبیبه
(عَ بَ)
چیزی است شیرین به شکل صمغ که از درخت عرفط برآید و خورده شود، عصاره، چراگاه شتران از شورگیاه درزمین پست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حبیبه
تصویر حبیبه
(دخترانه)
مؤنث حبیب، معشوقه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عجیبه
تصویر عجیبه
آنچه مردم را به تعجب می اندازد، شگفت آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبیبه
تصویر طبیبه
پزشک مؤنث، آنکه بیماران را معالجه می کند، طبیب
فرهنگ فارسی عمید
(عُ بَ)
نام قومی که موکل راه هستند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
مؤنث طبیب. زن بجشک. آسیه، زمین دراز، جامۀ دراز، ابر دراز، پوست. ج، طباب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ بَ)
مصغر زب ّ بمعنی ذکر کودک، یا مطلقاً. این لغت یمنی است. (از متن اللغه). رجوع به زب ّ شود
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ بَ)
خواهر زباء، ملکۀ جزیره، دختر عمرو بن طرب. طبری آرد: زباء را خواهری بود نام او زبیبه و با عقل و تدبیر و با این خواهر سخت خوش بود و زباء کوشکی بنا کرده بود این کوشک بر لب رود زاب بود در حد مغرب و با این خواهر بزمستان در این کوشک بودی... چون زباء، ملک راست کرد و آهنگ کرد که سپاه راست کند و بحرب جذیمه رود و خون پدر طلب کند با خواهرش تدبیر کرد و خواهرش بخرد بود گفت: الحرب سجال و عثرتها لاتستقال. گفت این حرب سجال است جنگ گاه بر این بود گاه بر آن، و هرکه بسر اندرآید بحرب، برنخیزد و تو زنی و او مرد و مرد بظفر نزدیکتر باشد و اگر ظفر آنرا بود این ملک از دست تو بشود و زن طلب خون تو نتواند کرد و حرب مکن ولیکن حیلت ساز مگر او را به دست آوری. زبا را خوش آمد و تدبیر حیلت کرد. (ترجمه بلعمی نسخۀ کتاب خانه مجلس شورای ملی ص 306). و در ص 309 از نسخۀ مذکور آمده: زباء از عمرو حذر گرفت و نشست بکوشک خواهر گرفت که او را کوشک استوار بود. رجوع به متن طبری چ دخویه قسمت 1 صص 757- 759 و زباء در این لغت نامه شود
مادر عنترۀ عبسی و جدۀ عبدالرحمن بن سمره. (از تاج العروس)
پدر عبدالرحمن. از ثقات. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
بنو زبیبه، بطنی است از عرب. (از لسان العرب). عمر رضا کحاله آرد: زبیبه بطنی از تمیم اند از قبیلۀ عدنانیه. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله از نهایه الارب قلقشندی). و در ذیل همین صفحه آرد: در نهایه الارب نویری آمده: زبیبه قبیلۀ کوچکی است از صعصعه بن معاویه بن بکر بن هوازن بن منصور بن عکرمه بن خصفه بن قیس بن عیلان. و زبیدی در تاج العروس آرد: بنوزبیبه بطنی است از...
لغت نامه دهخدا
(غَ بی بَ)
شیر صبح که بر آن شیر شب دوشند و دوغ سازند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شیر گوسفند. (دهار) ، شیر تیره. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ بَ)
ابن هبیره اسدی. از شعرای جاهلیت عرب است و درک اسلام نیز کرد. او اشعار مشهوری خطاب به معاویه دارد که چنین آغاز میشود:
معاوی اننا بشر، فاسجح
فلسنا بالجبال و لاالحدید.
عقیبه در حدود سال 50 هجری قمری در گذشت. (از الاعلام زرکلی به نقل از خزانهالبغدادی و سمط اللآلی)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
جامۀ کتان تنک. ج، سبائب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پارۀ جامه. (مهذب الاسماء) ، یک دسته موی. انبوه درختان عضاه در جایی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَعَ بَ)
نام مادر درنی شاعر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ بَ)
پشم سرخ. (اقرب الموارد) ، پشم گوسفند سرخ رنگ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
شکست خوردن و گریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
اسم است آنچه را به شگفت آورد. (اقرب الموارد). کار شگفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
کم خیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ ثَ)
پینو و طعامی است که در آن بجای گوشت نمک اندازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، طعامی است که از آرد و روغن و خرما سازند. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). جو و گندم آمیخته. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آمیزش نسبت، یقال: فلان عبیثه، یعنی در نسبت او آمیزش و خلط است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عبیثه الناس، مردم از هر جنس در آمیخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
ناحیتی در طوف بطیحه، متصل به بادیه ای نزدیک بصره است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَبَ)
موضعی است. (معجم البلدان) :
نظرت بجرعاء السبیبه نظره
ضحی و سواد العین فی الماء غامس.
ذوالرمه (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
دخت جحش. ابن سعد گوید: کنیتش ام حبیبه است و او خواهر زینب دخت جحش بود. و گویند زوجه عبدالرحمان عوف بود و هفت سال مستحاضه شد. ابن عبدالبر نقل کند که: کنیتش ام حبیب است ولی مشهور ام حبیبه میباشد. رجوع به الاصابه ج 8 ص 48 و نیز رجوع به حبیبه دخت عبیدالله بن جحش شود
دخت علی پاشا هرسکی. شاعره ای از ادیبات قسطنطینیه است. وی به شهر هرسک به سال 1262 هجری قمری متولد گردیده. رجوع به الدر المنثور تألیف زینب فواز، و مشاهیر النساء تألیف محمد ذهنی و اعلام النساء ج 1 ص 205 شود
دخت زید بن ابی زهیر انصاری. مقاتل در تفسیر آیۀ ’الرجال قوامون علی النساء’ گوید: زید لطمه ای به صورت دختر خود حبیبه بزد و او را به نزد پیغمبر آورد، تاآخر داستان. رجوع به الاصابه ج 8 ص 48 و ج 3 ص 28 شود
دخت طاهر بن العربی. وی از زنان نیکوکار است و در حدود سال 1277 هجری قمری مسجد ملا احمدشبلی و ضریح وی را ساخته است. رجوع به تاریخ مکناس از عبدالرحمان بن زیدان و اعلام النساء ج 1 ص 202 شود
دخت شریک بن انس بن رافع اشهلی. مادرش امامه، دخت سماک بن عتیک اوسی اشهلی است. برادر او عبدالله بن شریک است. و دو خواهر به نام ام صخر و ام سلیمان دارد. رجوع به الاصابه ج 8 ص 14 و 50 شود
دخت عبدالعزالعوراء. یکی از شاعرات عرب که زمان اسلام را نیز درک کرده است و در حماسه، بعض اشعار او آمده است. رجوع به اعلام النساء ج 1 ص 203 و قاموس الاعلام ترکی شود
دخت عبدالله بن حجیر اسدی. مادرش ام حبیبه زوجه پیغمبر و دختر ابوسفیان بود. رجوع به حبیبه دخت عبیدالله بن جحش شود
دخت عباس. مستوفی او را چهارمین زن از زنان پیغمبر شمرده که باایشان نزدیکی نشد. رجوع به تاریخ گزیده ص 161 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
تأنیث حبیب. محبوبه. دوست (زن)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
خرقه که از جامه بیرون کنند و بر دست و مانند آن بندند. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). ج، خبائب، گوشت بدرازا بریده و تنگ کرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، خبائب، شکم وادی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، خبائب
لغت نامه دهخدا
آبی است بین ینبع وجار. (جار شهری است بر دریا نزدیک مدینه) و گفته شده است دهی است بین جار و ینبع. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عصیبه
تصویر عصیبه
استواری، خویشاوندی، پشتیبانی کرانجیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجیبه
تصویر عجیبه
مونث عجیب کار شگفت مونث عجیب جمع عجائب (عجایب) : امور عجیبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبیثه
تصویر عبیثه
آمیخته خوراک مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبیده
تصویر عبیده
مونث عبید نامی برای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
آهو ماده، گوسفند ماده، گاو ماده، زهار زن چوز، انبان انبانه، خم دره، کیسه از پوست آهو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیبه
تصویر طبیبه
مونث طبیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبیبه
تصویر شبیبه
جوانان جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبیبه
تصویر سبیبه
یکدسته موی، جامه نازک، راه روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیبه
تصویر زبیبه
یک مویز یک انجیر، کف دهان از پر گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیبه
تصویر ربیبه
پرستار کودک، دایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیبه
تصویر ربیبه
((رَ بَ یا بِ))
دختر زن از شوهر سابق
فرهنگ فارسی معین