جدول جو
جدول جو

معنی عبلات - جستجوی لغت در جدول جو

عبلات
(عَ)
جمع واژۀ عبله. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به عبله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبرات
تصویر عبرات
جمع واژۀ عبره، حساب کردن مالیات محصول، مالیات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عضلات
تصویر عضلات
عضله ها، گوشتهای بدن که پیچیده و مجتمع باشد، ماهیچه ها، مایچه ها، جمع واژۀ عضله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزعبلات
تصویر خزعبلات
خزعبل، سخن های بیهوده، باطل و خنده دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علات
تصویر علات
علت ها، بیماریها، رنجها، عذرها، بهانه ها، سببها، جمع واژۀ علت
فرهنگ فارسی عمید
(خُ زَ بِ)
جمع واژۀ خزعبل. (منتهی الارب). رجوع به خزعبل شود
لغت نامه دهخدا
(عَلْ لا)
جمع واژۀ علّه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- بنوالعلات، فرزندان مرد از مادران جداگانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِلْ لا)
جمع واژۀ عله. (ناظم الاطباء)، حالات گوناگون. (اقرب الموارد) (المنجد) : در ایام امن و فراغت گوسفندان با شیر و پشم و منافعبسیار در حالات و علات یأس و نوش از مباینت و مخالفت نفوس فارغ باشند (لشکریان) . (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(نُ بَ)
جمع واژۀ نبله. (المنجد). رجوع به نبله شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ)
کسانی که از نژاد هبل میباشند. (ناظم الاطباء). اولاد و احفاد هبل که پدر قبیله ای از کلب بود
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
اشیاء. جمع واژۀ زبله بمعنی شی ٔ گویند: اخذوا زبلاتهم، یعنی گرفتند چیزهای خود را. (البستان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ ربله. وربله. (ناظم الاطباء). رجوع به این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
جمع واژۀ ربله. رجوع به ربله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ طِ)
جمع واژۀ عطله. (منتهی الارب). رجوع به عطله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ)
جمع واژۀ عضله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ماهیچه ها و گوشتهای بدن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عضله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کان روئین است به بلاد قیس. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). نام سنگ سفیدی است. ابوعمر گوید معدن مس است در بلاد قیس. (معجم البلدان ج 2 ص 113)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
صخره عبلاء، سنگ سپید. (منتهی الارب) (آنندراج). سنگ و گفته اند سنگ سپید. ج، عبال. (اقرب الموارد) ، أکمه عبلاء، پشتۀ درشت، شجره عبلاء، سنگ سپید سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ ئُلْ بَ)
شهرکی بوده است خثعم را که بدانجا بتی بوده است و گویند عبلات است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سُ بُ)
کوهی است از کوههای آجاء و مواسل از نصر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حبله. اوراق سمر، نوعی از پیرایه های حمیل
لغت نامه دهخدا
تصویری از عبلا
تصویر عبلا
سنگ سپید، پشته درشت، درخت سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضلات
تصویر عضلات
جمع عضله، ماهیچگان جمع عضله ماهیچه ها و گوشت - های بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزعبلات
تصویر خزعبلات
جمع خزعبل، دری وری ها چرند ها خنده دارها جمع خزعبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجلات
تصویر عجلات
جمع عجله، بنگرید به عجله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبرات
تصویر عبرات
جمع عبره، اشک چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضلات
تصویر عضلات
((عَ ضُ))
جمع عضله، ماهیچه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبرات
تصویر عبرات
((عَ بَ))
جمع عبره، اشک ها، سرشک ها
فرهنگ فارسی معین
سخنهای بیهوده، سخنان پوچ، لاطائلات، مضحکه ها، اراجیف، یاوه ها، یاوه سرایی ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد