جدول جو
جدول جو

معنی عبعب - جستجوی لغت در جدول جو

عبعب
(عَ عَ)
نام بتی است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عبعب
میوه کالنج
تصویری از عبعب
تصویر عبعب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عباب
تصویر عباب
سیل عظیم، موج دریا
فرهنگ فارسی عمید
(عُعِ)
علم مرتجل است که اصل آن شناخته نشده است. یوم عباعب از ایام عرب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
میوه و ثمرۀ کاکنج است که عروس در پرده باشد و آن راعبعب نیز گویند. (برهان). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(عُ بُ)
آب جهجهان - ریزان. (منتهی الارب) (آنندراج). آبهای جهنده. (اقرب الموارد) ، درختی است که آن را الراء نامند. ابن سکیت گوید: عبب درخت کوچکی است که از حمی آب خورد و او را میوه های ریز بدی است که مربع الشکل است. (از معجم البلدان). دانۀ کاکنج است و گفته اند عنب الثعلب است و گفته اند ’راء’ است و گفته انداز درختان تلخ است. (اقرب الموارد) (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ بَ)
نبرد کردن در فخر و فزونی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). معابه مثله. (ناظم الاطباء). و رجوع به معابه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
آب آشامیدن و از آن باب است اًذا أصابت الظباء الماء فلا عباب و اًن لم تصبه فلا أباب، اگر آب را یافت نیاشامید و اگر نیافت برای طلب و آشامیدن آن آماده نشد، برای کسی مثل زنند که به چیزی دست یافت و به سبب بی نیازی از آن اعراض کرد. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با)
بسیار آشامنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
تتم که نوعی از بر درخت ترش است که در طعام اندازند. مقوی احشای حار و قابض و رافع صفراء است. (منتهی الارب) (آنندراج). سماق. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مرد درازبالا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (المنجد). فراخ گلوی بزرگ شکم تمام اندام نیکوسرشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ قِ)
آبی است مر بنی قیس بنی ثعلبه را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ مُ)
نام جائی است که در شعر آمده است:
تبصّر خلیلی هل تری من ظعائن
سوا لک نقباً بین حزمی شعبعب
فریقان منهم جازع بطن نخله
و آخر منهم قاطع حد کبکب.
امروءالقیس (از معجم البلدان).
و در مراصدالاطلاع حزم سعیف آمده است
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ عَ)
آبی است در یمامه از آن بنی قشیر. (از معجم البلدان). نام جایگاه زیبایی است در سرزمین عرب و گویند نام آب آنجاست. (از اقرب الموارد). موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ دُوو)
هلاک کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، تعبعب فلان الشی ٔ، اتی علیه کلّه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
شکست خوردن و گریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ بَ)
پشم سرخ. (اقرب الموارد) ، پشم گوسفند سرخ رنگ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَعَ بَ)
نام مادر درنی شاعر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عبرب
تصویر عبرب
سماک (سماق) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
پرآبی، بلند آبی، لور بزرگ (لور سیل)، برگ خرما، آغاز هر چیز، کوه سیل عظیم توجبه بزرگ بسیار آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعبعب
تصویر تعبعب
هلاک کردن کسیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبب
تصویر عبب
میوه کالنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباب
تصویر عباب
((عُ))
سیل بزرگ
فرهنگ فارسی معین