جدول جو
جدول جو

معنی عبدالمؤمن - جستجوی لغت در جدول جو

عبدالمؤمن
(عَ دُلْ مُءْ مِ)
ابن خلف الدمیاطی، مکنی به ابومحمد و ملقب به شرف الدین. وی حافظ حدیث و از اکابر شافعین است. به سال 613 هجری قمری به دمیاط متولد شد و به سال 705 هجری قمری به مرگ مفاجاه به قاهره درگذشت. از کتب اوست: معجم که حاوی 1300 تن از شیوخ اوست. کشف المغطی قی تبیین الصلاه الوسطی. المتجر الرابع فی ثواب العمل الصالح. قبائل الخزرج. العقدالمثمن فی من اسمه عبدالمؤمن. مختصر السیره. النبویه. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به دمیاطی شود
لغت نامه دهخدا
عبدالمؤمن
(عَ)
دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع در 42هزارگزی شمال باختری قصبۀ کبودرآهنگ و 9هزارگزی باختر راه فرعی قافله رو همدان به زنجان. ناحیه ای است دره و ماهور و هوای آن سردسیر است. 530 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولاتش غلات، لبنیات، دیم، انگور و مختصر میوه است. اهالی به کشاورزی و گله داری اشتغال دارند. صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. تابستان از طریق شیرین سو - قادرآباد بدانجا اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ بُلْ مُءْ مِ)
پارسا
لغت نامه دهخدا
(ص یُدْ دی)
عبدالمؤمن. مؤلف فوات الوفیات از عز اربلی طبیب آرد: صفی الدین را فضایل فراوان بود و علوم بسیار داشت از آن جمله عربیت و نظم شعر و انشاء و تاریخ و خلاف و موسیقی است و در زمان وی کسی منسوب را مانند او نمی نوشت و در این فن از همگان برتر شد، و نزد خلیفه مکانتی یافت. او را آدابی بسیارو حرمتی وافر و اخلاقی پسندیده بود به سال 689 در شهر تبریز او را ملاقات کردم. گفت در کودکی به بغداد شدم و چون فقه شافعی آموختم بروزگار مستنصر به مستنصریه رفتم و بمحاضرات و آداب و عربیت و خط پرداختم و درخط بکمال رسیدم. سپس عود زدن فرا گرفتم و در این صنعت قابلیت من بیش از خط بود ولی در آن وقت جز به خوشنویسی شهرت نیافتم، سپس خلافت به مستعصم رسید و او خزانۀ کتب را عمران کرد و بفرمود تا دو کاتب بگزینند و آنچه او اختیار کند بنویسند و در آن وقت از شیخ زکی الدین کس برتر نبود و شهرت من بپایۀ او نمیرسید پس مرا نیز بدان کار گماشتند و خلیفه نمیدانست که من عود نواختن را نیکو می دانم و در بغداد کنیزکی بود بزیبائی مشهور و غنا نیک می دانست و خلیفه او را دوست می داشت و وی را عطای فراوان میداد و خدم و کنیزکان و اموال وی بسیار شد. روزی چنان افتاد که کنیزک در محضراو به لحنی نیک و غریب غنا کرد، خلیفه پرسید این آهنگ کرا باشد؟ گفت معلم من صفی الدین را. خلیفه بفرمودتا مرا حاضر کردند و عود نواختم وی را خوش آمد و مرا فرمود که ملازم مجلس او باشم و روزی فراوان و عطای بسیار مقرر کرد و من با او بودم و حاجت مردمان را روا می کردم و خلیفه به هر سال مرا پنج هزار دینار مقرر کرد... و از برآوردن حاجات مردان نیز همین مبلغ و بیشتر بدست می آوردم. سپس نزد هولاکو رفتم و او را غنا کردم و او دو برابر آن را که مستعصم می پرداخت بداد سپس بخدمت عطاملک جوینی و برادر وی شمس الدین شدم و کتابت انشاء را به بغداد بعهده گرفتم و مرا بمرتبۀ منادمت درآوردند و انعام و احسان را بر من مضاعف کردند و پس از مرگ علاءالدین و قتل شمس الدین سعادت من برفت و روزگار برگشت و مرا فرزندان و نوادگان بهم رسید.
شریف صفی الدین طقطقی گوید: صفی الدین را دینی بمبلغ سیصد دینار از مجدالدین غلام ابن صباغ بگردن می بود و بدان دین بزندان افتاد و بروز هیجدهم صفر سال 693 به زندان درگذشت. (از فوات الوفیات ج 2 ص 18 و 19). مؤلف حبیب السیر نویسد: خواجه صفی الدین عبدالمؤمن در فن ادوار موسیقی در عرصۀ گنبد دوار بی بدل بود و مانند فیثاغورس در وقوف بر شعبات اصول مقامات ضرب المثل، و استاد صفی الدین نیز در زمان مستعصم در بغدادمی بود و در وقت قتل و غارت آن بلده در گوشه ای خزیده و نیم روزی خود را بنواحی خرگاه هلاکوخان رسانیده و برپای ایستاده آغاز بربط نواختن کرد و بنابر آنکه آن نوای روح افزای اصلاً در مغولان بی سروپا تأثیر نمی کردتا وقت غروب هیچ کس به حالش نپرداخت، آخرالامر یکی از اهل هوش شمه ای از فضایل آن استاد ماهر بگوش پادشاه قاهر رسانید و ایلخان آن جناب را خوشتر از بربطش نواخته مالی خطیر از ارتفاعات و مستغلات بغداد مقرر ساخت که هر ساله به وی رسانند و آن عارفه مدتی مدید بخواجه صفی الدین و اولادش میرسید و در زمان اباقاخان که رایت دولت خواجه شمس الدین محمد ارتفاع یافت خواجه بملازمت آستان وزارت آشیان شتافت وزیر صافی ضمیر ولد ارشدخود خواجه شرف الدین هارون را شاگردش ساخت و استاد صفی الدین در آن اوقات بتصنیف رسالۀ شرفیه پرداخت. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 107). او راست: ’الرساله الشرفیه فی النسب التألیفیه’ و ’الادوار’
لغت نامه دهخدا