ملوک حمیر که در اسلام هم بر ملک خود گذاشته شدند. (از لسان العرب) (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، الاقیال المقرون علی ملکهم فلم یزالوا عنه. (اقرب الموارد) (لسان العرب)
ملوک حمیر که در اسلام هم بر ملک خود گذاشته شدند. (از لسان العرب) (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، الاقیال المقرون علی ملکهم فلم یزالوا عنه. (اقرب الموارد) (لسان العرب)
خوراکی که از گوشت و بادنجان درست کنند، بورانی بادنجان، تباهه، تواهه کباب، برای مثال نه مرد مفتی و قاضی شدم، که دارم دوست / بهین تباهچه ای یا لطیف حلوایی (مظهر - لغتنامه - تباهچه)
خوراکی که از گوشت و بادنجان درست کنند، بورانی بادنجان، تَباهه، تَواهه کباب، برای مِثال نه مرد مفتی و قاضی شدم، که دارم دوست / بهین تباهچه ای یا لطیف حلوایی (مظهر - لغتنامه - تباهچه)
نام زنی از همدان که فرزندانش به او منسوب هستند. (از ناظم الاطباء). و ابوامامۀ باهلی به او منسوب است. (منتهی الارب). او دختر اعصر بوده است. (از انساب سمعانی). زنی از همدان بود که به معن بن اعصر بن سعد بن قیس عیلان (ظ: غیلان) تعلق داشت و فرزندانش به او منسوبند و اینکه گویند که باهله دختر اعصر بود از نمونۀ آن است که گویند تمیم بنت مر بود چه تذکیر برای حی و تأنیث برای قبیله به یک صورت است. (از تاج العروس)
نام زنی از همدان که فرزندانش به او منسوب هستند. (از ناظم الاطباء). و ابوامامۀ باهلی به او منسوب است. (منتهی الارب). او دختر اعصر بوده است. (از انساب سمعانی). زنی از همدان بود که به معن بن اعصر بن سعد بن قیس عیلان (ظ: غیلان) تعلق داشت و فرزندانش به او منسوبند و اینکه گویند که باهله دختر اعصر بود از نمونۀ آن است که گویند تمیم بنت مر بود چه تذکیر برای حی و تأنیث برای قبیله به یک صورت است. (از تاج العروس)
قبیله ای است از قیس همدان. (آنندراج). و آن نام زنی از قبیلۀ همدان بوده است. فرزندانش به وی منسوبند و از آن قبیله است ابوامامۀ باهلی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام قبیله ای از قبائل تازی. گویند این قبیله برخلاف قاعده کلیۀ اعراب به انتساب غیرمستقیم خود را به دائی و خاله منسوب سازند. (از انساب سمعانی) : نبشته سوی مهتر باهله که گر لشکر آید مکنشان یله. فردوسی. عنان را بدان باره کرده یله همی راند ناکام تا باهله. فردوسی. فاتک در باب سعید بن سلم باهلی گفته است: وان من غایه حرص الفتی طلابه المعروف فی باهله کبیرهم و غدو مولودهم تلعنه من قبحه القابله. (عیون الاخبار ص 37 ج 4)
قبیله ای است از قیس همدان. (آنندراج). و آن نام زنی از قبیلۀ همدان بوده است. فرزندانش به وی منسوبند و از آن قبیله است ابوامامۀ باهلی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام قبیله ای از قبائل تازی. گویند این قبیله برخلاف قاعده کلیۀ اعراب به انتساب غیرمستقیم خود را به دائی و خاله منسوب سازند. (از انساب سمعانی) : نبشته سوی مهتر باهله که گر لشکر آید مکنشان یله. فردوسی. عنان را بدان باره کرده یله همی راند ناکام تا باهله. فردوسی. فاتک در باب سعید بن سلم باهلی گفته است: وان من غایه حرص الفتی طلابه المعروف فی باهله کبیرهم و غدو مولودهم تلعنه من قبحه القابله. (عیون الاخبار ص 37 ج 4)