ابوالحسن اردشیر بن ابوالمنصور العبادی ملقب به امیر. یکی از وعاظ بنام و دارای ملاحت سخن و حسن سیرت بود و قبول عامه داشت. از ابوعبدالله محمد بن حسن هربند شانی روایت کند و ابوبکر عتیق بن علی غازی از او روایت دارد. وی در حدود سال 490 هجری قمری درگذشت. (از اللباب ج 2 ص 110). و رجوع به ریحانه الادب شود سلیمان بن ابوصالح مولای حصین بن عبدالرحمان تجیبی عبادی است. (از اللباب)
ابوالحسن اردشیر بن ابوالمنصور العبادی ملقب به امیر. یکی از وعاظ بنام و دارای ملاحت سخن و حسن سیرت بود و قبول عامه داشت. از ابوعبدالله محمد بن حسن هربند شانی روایت کند و ابوبکر عتیق بن علی غازی از او روایت دارد. وی در حدود سال 490 هجری قمری درگذشت. (از اللباب ج 2 ص 110). و رجوع به ریحانه الادب شود سلیمان بن ابوصالح مولای حصین بن عبدالرحمان تجیبی عبادی است. (از اللباب)
نسبت است به عباد بن ضبیعه بن قیس بن ثعلبه بن عکابه بن صعب بن علی بن بکر. رجوع به عبدالله بن محمد العبادی شود. (از اللباب ج 2 ص 110) نسبت است به عباد بن صامت. (از اللباب ج 2 ص 110). رجوع به ابواسحاق ابراهیم بن حرث بن مصعب بن ولید بن عباده بن صامت عبادی بغدادی شود نسبت است به قاضی ابوعاصم محمد بن احمد بن محمد بن عبدالله بن عبادی الهروی. (از اللباب). و رجوع به عبادی ابوعاصم محمد بن احمد و امیر ابومنصور مظفر عبادی شود نسبت است به عباد که بطنی از تجیب و نزیل مصرند. (از اللباب ج 2 ص 111)
نسبت است به عباد بن ضبیعه بن قیس بن ثعلبه بن عکابه بن صعب بن علی بن بکر. رجوع به عبدالله بن محمد العبادی شود. (از اللباب ج 2 ص 110) نسبت است به عباد بن صامت. (از اللباب ج 2 ص 110). رجوع به ابواسحاق ابراهیم بن حرث بن مصعب بن ولید بن عباده بن صامت عبادی بغدادی شود نسبت است به قاضی ابوعاصم محمد بن احمد بن محمد بن عبدالله بن عبادی الهروی. (از اللباب). و رجوع به عبادی ابوعاصم محمد بن احمد و امیر ابومنصور مظفر عبادی شود نسبت است به عباد که بطنی از تجیب و نزیل مصرند. (از اللباب ج 2 ص 111)
نسبت است به عباد بن ضبیعه بن عبداﷲ محمدالعبادی. رجوع به عبادی عبدالله بن محمد العبادی شود. صوری گوید عبادی به تشدید باء است و ابونصر بن ماکولا گوید عبادی را به تخفیف نمی شناسم. (از اللباب ج 2 ص 11)
نسبت است به عباد بن ضبیعه بن عبداﷲ محمدالعبادی. رجوع به عبادی عبدالله بن محمد العبادی شود. صوری گوید عبادی به تشدید باء است و ابونصر بن ماکولا گوید عبادی را به تخفیف نمی شناسم. (از اللباب ج 2 ص 11)
آشکارا و هویدا و ظاهراً و بطور وضوح، (ناظم الاطباء)، بمعنی پدید یعنی ظاهر و نمایان، (شعوری ج 1 ورق 156) : اما بعد از آن ازآل بوبکر و آل عثمان و آل عمر هرگز هیچ بادید نیامد، (کتاب النقض ص 477)، کاروانهای تجار و ارباب بضاعت روی بکار آوردند و از آفت و مخافت راه ایمن یافتند و نعمت و خصبی تمام بادید آمد، (ترجمه تاریخ یمینی)
آشکارا و هویدا و ظاهراً و بطور وضوح، (ناظم الاطباء)، بمعنی پدید یعنی ظاهر و نمایان، (شعوری ج 1 ورق 156) : اما بعد از آن ازآل بوبکر و آل عثمان و آل عمر هرگز هیچ بادید نیامد، (کتاب النقض ص 477)، کاروانهای تجار و ارباب بضاعت روی بکار آوردند و از آفت و مخافت راه ایمن یافتند و نعمت و خصبی تمام بادید آمد، (ترجمه تاریخ یمینی)
عبادید. گروه های مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، گروه درگذشته و پریشان و متفرق شده و دونده به هرسوی، یقال: صار القوم عبابید، ای متفرقین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، راههای دور. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و فی اللسان: الاطراف البعیده. (اقرب الموارد) ، بیشه ها. (منتهی الارب) (آنندراج). عبابید و عبادید دو جمعند که مفردی از لفظ آنها نیامده است. (از اقرب الموارد)
عبادید. گروه های مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، گروه درگذشته و پریشان و متفرق شده و دونده به هرسوی، یقال: صار القوم عبابید، ای متفرقین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، راههای دور. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و فی اللسان: الاطراف البعیده. (اقرب الموارد) ، بیشه ها. (منتهی الارب) (آنندراج). عبابید و عبادید دو جمعند که مفردی از لفظ آنها نیامده است. (از اقرب الموارد)
ناپیدا، نهفته، مخفی: (... که اکنون شمارابدین برزکوه ببایدبدن ناپدید از گروه. (شا)، نامرئی نامشهود: خردمند کز دور دریا بدید کرانه نه پیدا و بن ناپدید... (شا)، پوشیده مستور: ابا خواهر خویش به آفرید زخون مژه هر دورخ ناپدید. (شا)، معدوم محو: خروشیدچون روی رستم بدید که نام توباد از جهان ناپدید. (شا)
ناپیدا، نهفته، مخفی: (... که اکنون شمارابدین برزکوه ببایدبدن ناپدید از گروه. (شا)، نامرئی نامشهود: خردمند کز دور دریا بدید کرانه نه پیدا و بن ناپدید... (شا)، پوشیده مستور: ابا خواهر خویش به آفرید زخون مژه هر دورخ ناپدید. (شا)، معدوم محو: خروشیدچون روی رستم بدید که نام توباد از جهان ناپدید. (شا)