دوست دارندۀ عطر. عطردوست. (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، عطر، بوی خوش دهنده. بوی خوش دارنده. (غیاث اللغات) (آنندراج) : من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم. حافظ. و از خاطر عاطر اصحاب فضل و هنر استمداد همت نمود. (تاریخ قم ص 3)
دوست دارندۀ عطر. عطردوست. (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، عُطُر، بوی خوش دهنده. بوی خوش دارنده. (غیاث اللغات) (آنندراج) : من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم. حافظ. و از خاطر عاطر اصحاب فضل و هنر استمداد همت نمود. (تاریخ قم ص 3)
کسی که در دکان نانوایی نان به تنور می زند، پیادگانی با لباس های مخصوص که پیشاپیش موکب پادشاهان و امیران می رفته اند، شوخ و بی باک، زیرک، دلیر، شجاع، چالاک، چابک، قاصد
کسی که در دکان نانوایی نان به تنور می زند، پیادگانی با لباس های مخصوص که پیشاپیش موکب پادشاهان و امیران می رفته اند، شوخ و بی باک، زیرک، دلیر، شجاع، چالاک، چابک، قاصد