جدول جو
جدول جو

معنی عاسمین - جستجوی لغت در جدول جو

عاسمین
(شِ)
در معجم البلدان است که اگر تثنیۀ عاسم نباشد جایگاه دیگر است و این کلمه در یکی از اشعار راعی به کار رفته:
و یقلن بعاسمین و ذات رمح
اذا حان المقیل و یرتعینا.
(معجم البلدان ج 6 ص 95)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یاسمین
تصویر یاسمین
(دخترانه)
یاسمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژاسمین
تصویر ژاسمین
(دخترانه)
یاسمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پارمین
تصویر پارمین
(دخترانه)
نام همسر داریوش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یاسمین
تصویر یاسمین
یاس، درختچه ای زینتی با گل های زرد، سفید یا بنفش، یاسمن، سمن، یاسم، سجلاط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عالمیان
تصویر عالمیان
همۀ مردم جهان، جهانیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاسطین
تصویر قاسطین
طرفداران معاویه در مقابل علی بن ابی طالب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظالمین
تصویر ظالمین
ظالم ها، ستمگران، بیدادگران، جباران، ظلّام، ظلمه، جمع واژۀ ظالم
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
یاسمن. رجوع به یاسمن شود:
تا آسمان روشن شود چون سبز گردد بوستان
تا بوستان خرم شود چون تازه گردد یاسمین.
فرخی.
رزمگاه پرمبارز دوست تر دارد ملک
ز آنکه باغی پر گل و پر لاله و پر یاسمین.
فرخی.
بر برگ سپید یاسمین تر
برریخت قرابۀ می حمری.
منوچهری.
بر یاسمین عصابۀ زرّ مرصع است
بر ارغوان طویلۀ یاقوت معدنی.
منوچهری.
چشم سوی این باغچه کشید که بهشت را مانست از بسیاری یاسمین شکفته. (تاریخ بیهقی).
مگر که هست گل یاسمین ز زر و ز سیم.
که هست زر مر او را میان سیم اوراق.
لامعی.
حسین و حسن را شناسم حقیقت
بدو جهان گل و یاسمین محمد.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 103).
کی رسد این علم به یاران دیو
خیره بر آتش ندمد یاسمین.
ناصرخسرو.
نبینی که مست است هر یاسمینی
نبینی که سر چون نگونسار دارد.
ناصرخسرو.
یاسمین را هر کسی بوید چو مشک
گر چه از سرگین برآید یاسمین.
ناصرخسرو.
چون خنجر از هوای نهفته شود پدید
این لون لاله گیرد و آن رنگ یاسمین.
مسعودسعد.
شادی و لهو و رامش شاه زمانه را
سوسن نگر که جفت گل و یاسمین شده است.
مسعود.
تا بیاراید به فروردین فرخ باغ و راغ
از گل و از لاله و از سوسن و از یاسمین.
معزی.
لعل با مرجان برآمیزد درخت ارغوان
لؤلؤ ازمینا برانگیزد درخت یاسمین.
معزی.
شکفت از خاطر و طبعش به بغداد اندرون باغی
که آن باغ از معانی هم گل و هم یاسمین دارد.
معزی.
به زعفران بر کافور دارم از غم از آنک
بنفشه رسته بر اطراف یاسمین دارد.
معزی.
یکی گداخته دارد میان تار قصب
یکی چو تل گل و تل یاسمین دارد.
معزی.
یاسمین خندان و خوش ز آن است کز من غافل است
یاس من گردیده بودی یاسمین بگریستی.
خاقانی.
پیوسته در تعجبم از کار یاسمین
تا صد پیاله بر کف یکدست چون نهد.
؟ (از تاج المآثر).
چون روضۀ خلد دان دل خاک
باد صبا از این سپس کج ننهد به دور تو
تاج چهار گوشه را بر سر شاخ یاسمین.
سیف اسفرنگ.
بر سوسن و یاسمین و نرگس.
عطار.
اندر آ اسرار ابراهیم بین
کو در آتش دید ورد و یاسمین.
مولوی.
باغ دلبر سبز و تر و تازه بین
پر ز غنچۀ ورد و سرو و یاسمین.
مولوی.
گفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقار
همچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمین.
سعدی.
- دهن الیاسمین، روغن یاسمین. دهن زنبق. دهن الزنبق: الماس غالباً جوهر شفافی است که در آن اندکی زیبقیت هست چنانچه دهن یاسمین را به رصاص وصف کنند و گویند دهن رصاص. (الجماهر بیرونی ص 93).
- یاسمین ابیض، زنبق در کتب قدما اسم یاسمین ابیض است. (مخزن الادویه ذیل سوسن). رجوع به یاسمین سفید و ترکیبات یاسمن شود.
- یاسمین بری، یاس سفید. عشبه النار. (تحفه). رجوع به یاسمن بری (درترکیبات یاسمن) شود.
- یاسمین بستانی، چنبلی. یاسمین هندی است. (مخزن الادویه). ورجوع به یاسمن شود.
- یاسمین جبلی، و جبلی آن یاسمین هندی است. (مخزن الادویه). رجوع به یاسمن شود.
- یاسمین دشتی، ابوریحان بیرونی ذیل ظیان آرد: اصمعی گوید به لغت عربی یاسمین دشتی را گویند ابوحنیفه هم چنین گفته است که عادت او آن است که روغن را دراو بپرورند و در وقت قولنج بکار برند. (صیدنۀ ابوریحان). رجوع به یاسمین بری در همین ترکیبات شود.
- یاسمین زرد، یاسمن زرد. زنبق. (تحفه). یاسمین زرد، زنبق باشد نه سپید. (داود ضریر انطاکی). یاس زرد و در اغلب جنگلهای شمالی در ارتفاعهای متوسط تا (1000) گز دیده میشود. رجوع به یاسمن شود.
- یاسمین سپید، یاسمن سفید:
گل صد برگ و مشک و عنبر و سیب
یاسمین سپید و مورد به زیب...
رودکی.
به هندوستان کاشتم مشک بید
بکارم به چین یاسمین سپید.
نظامی.
رجوع به یاسمین سفید در همین ترکیبات و یاسمن شود.
- یاسمین سفید، زنبق. تحفه. سجلاط. رازقی. (ترجمه صیدنه). شرخات. چنبلی. در مازندران و تهران و شهسوارآن را یاس میگویند. این یاس در جنگلهای شمال ایران در رامیان و پل زنگولۀ چالوس و رامسر و نور هست و ازارتفاع 100 الی 750 دیده میشود. رجوع به یاسمن شود.
- یاسمین مضاعف، یاس پرپر. گل رازقی. رجوع به یاس و گل رازقی شود.
، قسمی مروارید. (الجماهر بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ابن زین الدین بن ابی بکر بن محمد بن علیم حمصی. او راست حواشی بر خلاصۀ ابن مالک، و در هامش آن شرح کافیه است. در فاس به سال 1338 ه. جزء دوم آن به طبع رسیده است (ص 515 و 584). (معجم المطبوعات ج 2 ص 194)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ عالم (در حالت نصبی و جری). رجوع به عالم و عالمون شود
لغت نامه دهخدا
جمع صایم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) روزه داران
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عارض، دورخ تثنیه عارض در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) دو رخ دو رخساره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابرین
تصویر عابرین
جمع عابر، رهگذ ران عابر
فرهنگ لغت هوشیار
ستمکار ستمگر مردم آزار جمع ظلام ظلمه ظالمون ظالمین، جمع ظالم، ستمگران گرداسان
فرهنگ لغت هوشیار
پرستنده پرستش کننده خدا عبادت کننده جمع عبده عباد عابدون عابدین. توضیح برای فرق آن از زاهد و عارف
فرهنگ لغت هوشیار
عهد کننده پیمان کننده، گره زننده استوار کننده، اجرا کننده صیغه در معامله، کسی که عقد نکاح بندد جمع عاقدین. یا عاقد قرارداد. کسی که قرار دادی را با شخصی یا موسسه ای دولتی منعقد سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامیون
تصویر عامیون
جمع عامی، ناموختگان جمع عامی، حزب دموکرات (دوره مشروطیت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامدین
تصویر عامدین
قصد کننده آهنگ کننده جمع عامدین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صایم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) روزه داران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسخین
تصویر راسخین
جمع راسخ، پایدارها استواران جمع راسخ راسخون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خادمین
تصویر خادمین
جمع خادم، زاوران جمع خام خدمتگزان: خادمین درگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاسدین
تصویر حاسدین
جمع حاسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاثمین
تصویر جاثمین
جمع جاثم، بر جا ماندگان، بر سینه خفتگان، نابود گشتگان جمع جاثم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستین
تصویر راستین
مستقیم، راست، مقابل کج و خم
فرهنگ لغت هوشیار
نویسنده محرر محرر کتاب. یا راقم (این) سطور نویسنده از خود چنین تعبیر آورد، بافنده جامه جمع راقمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راحمین
تصویر راحمین
جمع راحم بخشایندگان رحم کنندگان، جمع راحم، بخشایندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاسمین
تصویر یاسمین
گلی خوشبو برنگ زرد یا کبود یا سفید که اسانس آنرا میگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاسمین
تصویر قاسمین
جمع قاسم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عالم، جهان ها گیتی ها جمع عالم در حات نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) جهان ها گیتی ها، جمع عالم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) دانشمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاسقین
تصویر فاسقین
جمع فاسق، دژوندان بلادگان ناراستکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاسمین
تصویر یاسمین
((سَ))
یاسمن، گلی است خوشبو به رنگ زرد، سفید یا کبود، یاسم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عالمین
تصویر عالمین
((لَ))
جمع عالم، جهان ها، گیتی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راستین
تصویر راستین
حقیقی، واقعی، امین، صادقانه
فرهنگ واژه فارسی سره
درخت یاسمین زنی است که توانگر و بدخو و در عین حال خوب رو که خوی بدش را به دیدن روی زیبایش تحمل می کنیم. اگر یاسمین مفید باشد، همان زن توانگر است ولی نیکو فرجام و خوش عاقبت. یاسمین چون گل های درختی است با ریشه عمیق و عمر زیاد. لذا دیدنش در خواب نیکو است. درخت یاسمین خوب است اما اگر کسی گل یاسمین از درخت بچیند و به شما بدهد خوب نیست زیرا بین شما و آن کس هر کس هست جدایی می افتد. شاید دهنده گل همان نباشد اما گرفتن گل تنهای یاسمین نشان جدایی است بین گیرنده و شخصی که مورد توجه اوست. اگر دهنده گل ناشناس باشد غمی است زودگذر و نه چندان دیرپا. چیدن یاسمین از درخت را نیز خوب ننوشته اند و غم و رنج و دوری و جدایی و فراق تعبیر دارد زیرا یاسمین چون از شاخه جدا شود زرد و پرپر می شود و از بین می رود. برخلاف آن که اگر ساقه اش در آب باشد مدتی می ماند. مجلسی رحمه الله علیه در مورد غرس و نشان درختن گل اعم از یاسمین و غیره معتقد است که غرس درخت خوب است و نشانه فرزند و ازدیاد مال و منال است، و شادی و اگر درخت یاسمین باشد دولتی است که از جانب زنی مالدار نصیب بیننده خواب می شود.
- منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب