- عادیه
- ویژگی آنچه سرایت می کند
معنی عادیه - جستجوی لغت در جدول جو
- عادیه
- مونث عادی تازنده دونده در پیکار، دوری، خشم، باز دارنده مونث عادی جمع عادیات. هبستگی مروسیک زبانزد فرزانی
- عادیه ((یَ یا یِ))
- سخت دونده (شتر)، جمع عوادی
- عادیه ((یَّ یا یُِ))
- مؤنث «عادی»، متجاوزه، متعدیه، جماعتی که مستعد قتال باشند، بعد، دوری، شغلی که مرد را از هر کار باز دارد، ظلم، شر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
عالی مقام، مؤنث عالی، عنوانی احترام آمیز برای زنان، نام دختر هارون الرشید، به روایتی نام دختر امام هادی (ع)
صحرا و بیابان، خرابه
پرداخت، واگذاشت گزاردن پرداختن، پرداخت
تشنه مادینه
ادا کردن، پرداختن پول یا وام
عاریت، مصنوعی مثلاً دندان عاریه
عادل (زن)، عادلانه مثلاً قیمت عادلانه
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، بامدادان، بامگاه، صباح، غدو، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
صحرا، بیابان، هامون
کاسۀ معمولاً بزرگ از جنس سفال، فلز و مانند آن، طاس
کاسۀ معمولاً بزرگ از جنس سفال، فلز و مانند آن، طاس
مؤنث واژۀ عالی، بسیار خوب، دارای کیفیت خوب مثلاً پرداخت عالی فیلم، دارای درجه یا مرحلۀ بالاتر مثلاً تحصیلات عالی، دست پخت عالی، بزرگ، مهم، به طور بسیار خوب مثلاً عالی ساز می زند، رفیع، بلند
حاصل، سود، درآمد، ویژگی آنچه بازمی گردد، بازگردنده
مقلوب واطده: دیرینه، ایستا (ثابت) زبانزد فرزانی
چیزی که کسی از کسی موقتاً بگیرد و بعد پس دهد
مونث عادل داتیک آساییک، روا مونث عادل 0 یا حکومت عادله 0 حکومتی که اساس آن بر عدل باشد 0 یا قیمت عادله 0 قیمت متعارف به نرخ معمول بازار
زن زیبا، رشته کار
مونث عافی بهروزی باز بهی، رستگاری، پارسایی بااین آرش در فارسی به کار رفته دروا تن آسانی
مونث عاصی زن نافرمان جمع عاصیات
نیایندگان شاخه ای از رویگردانان (خوارج) و یاران عبدالله بن اباض آنان را اباضیه نیز می نامند
مونث عانی زن بندی و گرفتار، زن (بدان جهت که چون شوی بر او ظلم کند کسی به فریادش نرسد جمع عوانی
زاری کننده زن موینده
بلند
بند گی پرستش
مونث غادل و ابر بامدادی، باران بامدادی ابر بامدادی، جمع غادیات غوادی، باران بامدادی، بامداد، مونث غادی در بامداد رونده، جمع غوادی
دلخواهی گروهی از دانایان یونانی که برداشت و دلخواه آدمی را بنیاد هر باوری می دانستند
گروه اندک
مادیت در فارسی پارسی تازی گشته ماتکیک، ماتک گروی لاتینی تازی گشته گیاه برهوه (برهوه صابون) مونث مادی: امورمادیه
نادیه در فارسی رخداد (حادثه) (بدینگونه آمده در معین) سوی (بدینگونه آمده در لاروس) حادثه، جمع نادیات
هادیه در فارسی مونث هادی و میان پشته سنگ میان آب مونث هادی