جدول جو
جدول جو

معنی عادت - جستجوی لغت در جدول جو

عادت
خو گیری، خو، منش
تصویری از عادت
تصویر عادت
فرهنگ واژه فارسی سره
عادت
خلق و خوی، اعتیاد مثلاً عادت به مصرف الکل،
کاری که انسان به آن خو می گیرد و در وقت معیّن انجام می دهد
در علم زیست شناسی جریان خون از رحم در زن غیر حامله و برخی پستانداران ماده که هر ۲۸ روز یک بار به مدت ۵ تا ۷ روز طول می کشد، خون ریزی ماهیانه، قاعدگی، رگل، خون ریزی ماهانه، عذر، پریود، دشتانی، حیض، عادت ماهانه، عادت ماهیانه
عادت ماهانه: در علم زیست شناسی خونریزی ماهانۀ زنان، قاعدگی، حیض
عادت دادن: کسی را به انجام مرتب کاری واداشتن
عادت داشتن: معتاد به انجام کاری بودن
عادت شدن: رسم شدن، معمول شدن، در علم زیست شناسی قاعده شدن زن، حائض شدن
عادت کردن: انجام دادن کاری به صورت مرتب، خو گرفتن
عادت گرفتن: عادت کردن، خو پذیرفتن، خو کردن
عادت ماهیانه: در علم زیست شناسی قاعدگی
تصویری از عادت
تصویر عادت
فرهنگ فارسی عمید
عادت
کاری که انسان بان خو گیرد و در وفت معین آنرا انجام دهد
تصویری از عادت
تصویر عادت
فرهنگ لغت هوشیار
عادت
((دَ))
آن چه که انسان به آن خو بگیرد، رسم، سنّت، رویه معمول، جمع عادات، قاعدگی زن، حیض، اعتیاد
عادت مألوف: عادتی که بخشی از رفتار همیشگی شخص شده باشد
تصویری از عادت
تصویر عادت
فرهنگ فارسی معین
عادت
Wontedness
تصویری از عادت
تصویر عادت
دیکشنری فارسی به انگلیسی
عادت
привычность
دیکشنری فارسی به روسی
عادت
Gewohnheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
عادت
звичність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
عادت
przyzwyczajenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
عادت
habitualidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
عادت
habitualidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
عادت
habitude
دیکشنری فارسی به فرانسوی
عادت
abitudine
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
عادت
gewendheid
دیکشنری فارسی به هلندی
عادت
आदत
دیکشنری فارسی به هندی
عادت
kebiasaan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
عادت
اعتيادٌ
دیکشنری فارسی به عربی
عادت
익숙함
دیکشنری فارسی به کره ای
عادت
הֶרְגֵּל
دیکشنری فارسی به عبری
عادت
惯常
دیکشنری فارسی به چینی
عادت
習慣性
دیکشنری فارسی به ژاپنی
عادت
alışkanlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
عادت
mazoea
دیکشنری فارسی به سواحیلی
عادت
ความเคยชิน
دیکشنری فارسی به تایلندی
عادت
অভ্যাস
دیکشنری فارسی به بنگالی
عادت
عادت
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سعادت
تصویر سعادت
خوشبختی، بهروزی
فرهنگ واژه فارسی سره
بیمار پرسی، باز گرداندن، بازگفتن، بازجستن نباید خللی افتد و شغل دلی پیش آید که این عجز را باز جوییم (تاریخ بیهقی)، پسداد بازگفتن دوباره گفتن، باز گردانیدن (چیزی را بجای خود) باز آوردن بر گرداندن، برگشت. یا اعاده حیثیت. رد کردن حقوق و اعتبارات مجرم که بسبب جرم سلب شده بدو
فرهنگ لغت هوشیار
خوشبختی نیکبختی اقبال مقابل شقاوت بدبختی جمع سعادات، میمنت خجستگی پیروزی. یا سعادت اخروی. آنست که هر نفسی باقی بماند تاابدالابدین بر بهترین حالات خود. یا سعادت دنیوی. عبارت از این است که هر موجودی باقی بماند بر طولانی ترین زمان ممکن بر بهترین حالات ممکن و تمامترین نتایج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعادت
تصویر سعادت
خوشبختی، نیک بختی، خوشبخت شدن، نیک بخت شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعادت
تصویر اعادت
((اِ دَ))
بازگفتن، از سر گرفتن، بازگردانیدن، برگشت، اعاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سعادت
تصویر سعادت
((سَ دَ))
خوشبختی، خجستگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عادی
تصویر عادی
بهنجار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عادل
تصویر عادل
دادگر، دادگستر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عدات
تصویر عدات
دشمنان، جمع واژۀ عادی
در عداد: در شمار، در ردیف
فرهنگ فارسی عمید