جدول جو
جدول جو

معنی عاجم - جستجوی لغت در جدول جو

عاجم
(جِ)
واحد عواجم که بمعنی دندانهاست. (از منتهی الارب). در اقرب الموارد مفرد عواجم، عاجمه آمده است
لغت نامه دهخدا
عاجم
دندان
تصویری از عاجم
تصویر عاجم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عالم
تصویر عالم
(دخترانه)
جهان، دنیا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عاصم
تصویر عاصم
(پسرانه)
نگهدارنده، محافظ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عاصم
تصویر عاصم
حفظ کننده، نگه دارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناجم
تصویر ناجم
نوخاسته، کسی که به دعوی امری قیام کند، سرکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عالم
تصویر عالم
داننده، دانا، دانشمند، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاجم
تصویر حاجم
حجامت کننده، حجام، خون گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاجز
تصویر عاجز
سست، ناتوان، کنایه از خسته، درمانده، ویژگی کسی که عضوی از اعضای بدنش ناقص و معیوب باشد
عاجز آمدن: ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن، عاجز شدن، برای مثال رشته تا یکتاست آن را زور زالی بگسلد / چون دوتا شد عاجز آید از گسستن زال زر (سنائی - ۱۶۴)
عاجز شدن: ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن
عاجز گشتن: ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن، عاجز شدن
عاجز گردیدن: ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن، عاجز شدن
عاجز کردن: ناتوان ساختن، کنایه از خسته کردن، به ستوه آوردن
عاجز ماندن: ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن، عاجز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عازم
تصویر عازم
کسی که عزم و ارادۀ کاری می کند، قصد کننده بر انجام کاری، آنکه قصد دارد به طرف جایی حرکت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاجل
تصویر عاجل
ویژگی آنچه به سرعت فرامی رسد یا انجام می شود، باشتاب، شتابان مثلاً مرگ عاجل، مقابل آجل، ویژگی آنچه مربوط به زمان کنونی است، فعلی، مقابل آجل، کنایه از زمان حال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عالم
تصویر عالم
دنیا و آنچه در آن است، جهان، گیتی، خلق، روزگار
عالم آخرت: مقابل دنیا، جهان دیگر، آن جهان
عالم امر: در فلسفه عالم ملائکه، عالم ملکوت
عالم امکان: در فلسفه آنچه غیر از ذات خدا است، عالمی که وجود یا عدم وجود آن ضروری نباشد، جهان ماده، عالم ظاهر
عالم بالا: در فلسفه عالم علوی
عالم برزخ: مقام ارواح از هنگام مرگ تا قیامت
عالم جان: در فلسفه عالم ارواح، دنیا، این جهان
عالم جبروت: در فلسفه و تصوف عالم مجرد از صورت، ماده و زمان
عالم جسمانی: جهان جسمانی، عالم طبیعت و ماده
عالم حس: مقابل عالم غیب، عالم حسی، در فلسفه عالم شهود، عالم شهادت
عالم خاک: کنایه از دنیا، کنایه از جسد آدمی
عالم خلق: در فلسفه موجودات عالم جسمانی، کائنات
عالم دیگر: عالم آخرت، مقابل دنیا، جهان دیگر، آن جهان
عالم ذر: عالم خلقت که خداوند ابنای بشر را مانند ذرات از صلب آدم ابوالبشر به وجود آورد
عالم سفلی: مقابل عالم علوی، در فلسفه عالم پایین، زمین، این جهان
عالم شهادت: مقابل عالم غیب، عالم ظاهر و آشکار، عالم اجسام
عالم صغیر: جهان کوچک، انسان، جسم انسان
عالم علوی: عالم امر، مقابل عالم سفلی، عالمی که در آن مادّه وجود ندارد، آسمان
عالم امر: عالم علوی، مقابل عالم سفلی، عالمی که در آن مادّه وجود ندارد، آسمان
عالم غیب: مقابل عالم شهادت، در فلسفه جهان دیگر، عالم آخرت
عالم قدس: در فلسفه عالم الهی، عالم اسما و صفات حق
عالم کبیر: در فلسفه جهان بزرگ، همۀ جهان، افلاک و هر چه در آن ها است
عالم کون و فساد: در فلسفه دنیای فانی، عالم سفلی
عالم لاهوت: در فلسفه عالم خداوندی، عالم سرمد، مرتبۀ ذات احدیت
عالم مثال: در فلسفه عالمی لطیف تر نسبت به عالم اجسام. هرچه در عالم شهادت وجود دارد نظیر آن در عالم مثال موجود است
عالم معنی: در فلسفه آنچه متعلق به معنی و حقیقت باشد، عالم ملکوت
عالم ملک: در فلسفه عالم وجود، عالم اجسام، عالم شهادت
عالم ملکوت: در فلسفه عالم جبروت، عالم امر
عالم ناسوت: در فلسفه عالم اجسام، عالم طبیعی و مادی، دنیای فانی، این جهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعاجم
تصویر اعاجم
غیر عرب ها، عجم ها، کشور ایران
فرهنگ فارسی عمید
(اَ جِ)
جمع واژۀ اعجم. (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (اقرب الموارد). اعجمون. (اقرب الموارد) (متن اللغه). جمع واژۀ اعجم، آن که سخن فصیح نگوید اگرچه عرب باشد و آن که بر سخن قادر نباشد. (آنندراج). و رجوع به اعجم و اعجمون و اعجمین شود.
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
جمع واژۀ معجم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معجم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عاجل
تصویر عاجل
شتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پیلستکین بت پیلستکین و ماه سیمین نگار قند هار و شمسه چین (ویس و رامین) آن چه که از عاج ساخته شده عاجین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارم
تصویر عارم
سخت، روز سرد، مرد پلید، شوخ، بد خوی گزند رسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عازم
تصویر عازم
کسی که اراده حتمی به انجام کاری کند، کوشش کننده، آهنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاسم
تصویر عاسم
دشواری رساننده بر عیال
فرهنگ لغت هوشیار
پیخست پیخسته ناتوان زبون ستوه، کوتاه آن که دارای عجز است ناتوان کم زور ضعیف، درمانده خسته فرومانده، بی کفایت نالایق، کسی که عضوی از او ناقص یا از کار مانده باشد معیوب ناقص، کور نابینا جمع عجز عواجز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجر
تصویر عاجر
سست و ناتوان، درمانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجب
تصویر عاجب
شگفتی زای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجن
تصویر عاجن
سست زهدان، زمینگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجم
تصویر تاجم
افروخته شدن آتش، سخت خشم گرفتن، سخت گرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گنگ، کندزبان، جزتازی کسی که نتواند فصیح سخن گوید زبان بسته بسته زبان، کسی که نتواند بزبان عربی تکلم کند، کسی که عرب نباشد،جمع اعاجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاجم
تصویر حاجم
حجامت کننده، خونگیر
فرهنگ لغت هوشیار
فرشی که آنرااز نمد الوان دوزند، اراک وبروجرد) بافته ای ازپشم تابیده الوان که بسیار زبر و خشن است و بیشتر برای پیچیدن رختخواب و مانند آن بکاررود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اعجم، جز تازیان کند زبانان: آن که سخن فصیح نگوید اگر چه عرب باشد جمع اعجم غیر عربان جز تازیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجمه
تصویر عاجمه
دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاتم
تصویر عاتم
شب آی، درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعاجم
تصویر اعاجم
((اَ جِ))
جمع اعجم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاجز
تصویر عاجز
درمانده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عازم
تصویر عازم
رهسپار، راهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عالم
تصویر عالم
دانشمند، جهان، گیتی
فرهنگ واژه فارسی سره