جدول جو
جدول جو

معنی عاتک - جستجوی لغت در جدول جو

عاتک
(تِ)
بی آمیغ از رنگها. (منتهی الارب). خالص از هر رنگ و از هرچیز. (اقرب الموارد) ، جوانمرد. (منتهی الارب). کریم. (اقرب الموارد) ، ستیهنده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، از حالی بحالی گردنده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، کمان کهنۀ سرخ. (شرح قاموس) (منتهی الارب) (آنندراج) ، نبیذ صاف و پاکیزه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عاتک
جوانمرد، بخشنده جوانمرد بخشنده، ناب بی رنگ، ستیهنده، می پالیده
تصویری از عاتک
تصویر عاتک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاتک
تصویر فاتک
(پسرانه)
معرب از پهلوی، نام پدر مانی در زمان شاپور اول پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عاتکه
تصویر عاتکه
(دخترانه)
زن خوشبو، نام دختر عبدالمطلب، جد پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فاتک
تصویر فاتک
حمله کننده، کشنده، دلیر، شجاع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باتک
تصویر باتک
قاطع، بران
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
ملامت کننده. سرزنش کننده. (ناظم الاطباء) ، آنکه یک پای وی بریده بود و بر دیگر پای رود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ده کوچکی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر واقع در 7 هزارگزی جنوب سرباز 6 هزارگزی خاور راه مالرو سرباز به بارور با 20 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
برّان: سیف باتک، شمشیر برّان. (منتهی الارب) (آنندراج). تیز
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نام شمشیر مالک بن کعب همدانی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی ازبخش سرباز شهرستان ایرانشهر در 13هزارگزی خاور سرباز، کنار راه مالرو سرباز به زابلی. کوهستانی، گرمسیر، مالاریائی. سکنۀ آن 300 تن است. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات، خرما، برنج کاری و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
اشتر خرد گام، حقیر. کوتاه
لغت نامه دهخدا
(تِ)
توانا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ)
نام یکی از شهرهای شمال سنکهت در هند. (تحقیق ماللهند ص 156)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: عتو،، متکبر و از حد درگذرنده، (آنندراج)، مردی درشونده در فساد که پند هیچکس نپذیرد، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
مهمان شبانگاه آینده. یقال: جائنا ضیف عاتم. (منتهی الارب) (آنندراج). جاء نا ضیف عاتم، ای بطی ٔ ممس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ کَ)
خرمابن که گشن نپذیرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، زن آلوده بخوشبویی. (منتهی الارب). زن سرخ گون از طیب و گفته اند زنی که طیب فراوان بکار برد، چندانکه پوست اوبزردی گراید. (اقرب الموارد) ، کمان کهنه که دیرینه بود و سرخ شده باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
شهری است در ساحل یهودا صحیفۀ یوشع 19: 7 که آن را توکن نیز گویند کتاب اول تواریخ ایام 4: 32 و بعضی را گمان چنان است که عاتر همان تل آثار است و دیگران آن را عتاره گویند و بعضی گمان دارند که عطره میباشد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
مضطرب. (مهذب الاسماء). به اهتزاز درآینده. گویند: عنده سیف باتر و رمح عاتر. (اقرب الموارد) ، فرج دروا کرده از شهوت. (تاج العروس) (منتهی الارب). فرج گشاده از تیزی شهوت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هاتک
تصویر هاتک
پرده در پرده درنده پرده در: (نخواست که خارق آن حشت و هاتف آن پرده او باشد) یا هاتک استار پرده در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاتک
تصویر فاتک
دلیر، گستاخ شوخ دلیر شجاع، جمع فتاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالک
تصویر عالک
سختخای آن چه از خوردنی که سفت و چون سنگ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاتق
تصویر عاتق
آزاد شده از بندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاتم
تصویر عاتم
شب آی، درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاتن
تصویر عاتن
جنگجو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاتی
تصویر عاتی
خود بین، سنگدل، خوشگذ ران، تیره و تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارک
تصویر عارک
زن دشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتک
تصویر باتک
شمشیر برنده
فرهنگ لغت هوشیار
کمان کهنه سرخ، زن خوشبوی، از اعلام زنان است. کمان سرخ کهنه، زن خوشبو ی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاتر
تصویر عاتر
((تِ))
شخص دارای خانواده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاتک
تصویر فاتک
((تِ))
یورش برنده، به ناگاه گیرنده، دلیر، شجاع، خون ریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاتک
تصویر هاتک
((تِ))
پرده درنده، پرده در
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاتی
تصویر عاتی
سرکش، جبّار، سنگدل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاتکه
تصویر عاتکه
کمانی که از کهنگی سرخ رنگ شده باشد، زن خوشبوی، از اسماء زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاتک
تصویر پاتک
((تَ))
حمله ای در پاسخ به حمله دشمن، ضد حمله
فرهنگ فارسی معین