جدول جو
جدول جو

معنی عائج - جستجوی لغت در جدول جو

عائج
(ءِ)
ایستاده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عائج
ایستاده
تصویری از عائج
تصویر عائج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عائب
تصویر عائب
عیب کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عائذ
تصویر عائذ
پناه آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هائج
تصویر هائج
جنبنده و جوشنده، جوشش و خشم، حیوان نری که برای ماده برانگیخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عائل
تصویر عائل
نیازمند، درویش
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ)
شتر و زن که بی ’عقر’ سالها باردار نشود. ج، عیط و عیّط و عوط و عوطط. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، شتر ماده که گشنی کرده نشود و بار نگیرد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
درختی است خاردار
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
رگی است در ران. عرق فی الفخذ. (قطر المحیط) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
از تاج. تاجدار: امام تائج، امام تاجدار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جائی است به بادیه و در آن ریگستانی است. (منتهی الارب). ابوعبدالله سکونی گوید عالج رمال است میان فید و قریات. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
بالا برآینده. (غیاث اللغات) ، پوشیده و غایب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بطنی است معروف به بو عاشج. (معجم قبائل العرب ج 2 ص 701)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
بتی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
از عیل. درویش. نیازمند. ج، عاله و عیّل و عیلی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج) :
زنده از تو شاد از تو عائلی
مغتذی بی واسطه بی حائلی.
مولوی.
، (از عول) غالب از هر چیزی، ترازوی مایل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
بازدارنده از هر چیزی، آنکه مردم را از امور بازدارد و بر تأخیر برانگیزد و تأخیر نماید. ج، عوّق. (منتهی الارب) ، اصطلاح فیزیکی، جسمی را گویند که حرارت یاالکتریسته در آن بخوبی منتشر نشود و جسمی که ماوراءآن قرار گرفته محفوظ از الکتریسته یا حرارت باشد
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
فالگوی به مرغان و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه بمرغان کهانت کند. (از اقرب الموارد) ، ناپسند دارندۀ طعام و شراب و جز آن را. (منتهی الارب) (آنندراج). و در حدیث ابن سیرین است: ان شریحا کان عائفا، یعنی صادق حدس بود نه آنکه در عیافت کار مردم جاهلیت میکرد. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هائج
تصویر هائج
هایج در فارسی جوشنده، خشمنده جوشنده، جوشش خشم وغضب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائب
تصویر عائب
عیب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائل
تصویر عائل
نیازمند
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی شهروا رواگ، درست زر درست رو در روی زر یا پرپره نبهره (قلب) جاری روان متداول: وجه رایج پول رایج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تائج
تصویر تائج
تاجدارازتاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارج
تصویر عارج
برآینده بالا رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائه
تصویر عائه
آسیبدیده آگفته (آفت دیده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائن
تصویر عائن
چشم کننده، آب روان، نگرنده بیننده باچشم خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائم
تصویر عائم
شنا کننده شناور
فرهنگ لغت هوشیار
باز دار باز دارنده باز دار نا رسانا پیشگیر، اندوده بازدارنده مانع، آن که مردم را از امور باز دارد، جسمی که حرارت یا الکتریسیته در آن به خوبی منتشر نشود و جسمی که ماورا آن قرار گرفته محفوظ از حرارت یا الکتریسیته باشد نا رسانا مقابل هادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائد
تصویر عائد
بازگردنده، زیارت کننده بیمار، عیادت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائف
تصویر عائف
مرغواگوی آن که از رفتار پرندگان پیش بینی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائض
تصویر عائض
عوض داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائش
تصویر عائش
خوشگذران آسوده زی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائر
تصویر عائر
درد چشم، خاشاک چشم، گشت زننده، پی سرگردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائذ
تصویر عائذ
پناه آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائث
تصویر عائث
شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
رایج، مشترک
دیکشنری اردو به فارسی