جدول جو
جدول جو

معنی ظی - جستجوی لغت در جدول جو

ظی
نام حرف ظاء، ظ
لغت نامه دهخدا
ظی
(ظَی ی)
انگبین. عسل
لغت نامه دهخدا
ظی
نام حرف ظاء. انگبین
تصویری از ظی
تصویر ظی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عظیم
تصویر عظیم
(پسرانه)
بزرگ، کلان، با اهمیت، بزرگ، فراوان، بسیار، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عبدالعظیم
تصویر عبدالعظیم
(پسرانه)
بنده پروردگار بزرگ، نام یکی از بزرگان و نوادگان امام حسن (ع) در قرن دوم که آرامگاه وی در شهر ری است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
(دخترانه)
بی (فارسی) + نظیر (عربی) بی مانند، بی همتا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عظیمه
تصویر عظیمه
(دخترانه)
مؤنث عظیم، بزرگ، کلان، با اهمیت، بزرگ، فراوان، بسیار
فرهنگ نامهای ایرانی
(ظَیْ یا)
سپرم بیاوانی. (مهذب الاسماء). یاسمین دشتی. یاسمین برّی. یاسمن زرد. یاسمین البر. قلیماطس. و داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: ظیان یاسمین برّ است و از آن رو آن را بدین نام خوانند که گل او یاسمین است (؟) و آن گیاهی است مایل به زردی با برگهای دقیق ماننده تر چیزی به لبلاب لکن نرمی اورا ندارد و در غیر فصل زمستان باشد و قوت بیخ آن بیست سال باقی ماند و آن گرم و خشک است در چهارم و بیخ ریشه ها که از اخلاط سه گانه تولد کند برکند خاصه مفاصل و نقرس را شرباً و طلاءً و آن را بر عرق النسا ضماد کنند ریش پدید آرد و شفا بخشد و روغن آن و همچنین بیخ آن وقتی که نصف وقیه از آن در یک رطل آب بجوشانند تا نصف آن تبخیر شود شفاء اعظم است در سرفه و ربو و بیماری انتصاب و عسرالنفس و روغن او در فالج و لقوه و زمینگیری مجرب است و در همه افعال با خربق اسود شریک است تا بدانجا که بعضی گمان برده اند که ظیان عین خربق سیاه است و ظیان سبب کرب و غثیان شود و مصلح آن روغن بادام است و شربت آن یک مثقال است - انتهی.
و یاس سفید عبارت از اوست و به لغت اندلس و مغرب عشبهالنار نامند و یربه فوقه. ایزنزو. قلیماطس. و قسم مغربی او مشهور به عشبه است و آن نباتی است شبیه به لبلاب و درهم پیچیده و گل او بسیار خوشبو و قسمی را بر شاخهای او خاری شبیه به خار گل سرخ و گل او از یاسمین بستانی که چنپلی نامند بسیار کوچکتر و بیخش سیاه و باریک و پرشعبه و قوّت بیخ او تا بیست سال باقی است. در چهارم گرم و خشک و سایر اجزای او در سیم و محلل و ملطف و بوییدن گل او جهت صداع و شقیقه و روغن او جهت علل بارده و ربو و سعال مزمن و فالج و لقوه نافع و طبیخ شاخ و بیخ او که نیم وقیه را در یک رطل آب بجوشانند تا به نصف رسد و با شکر و امثال او بنوشند جهت ضیق النفس و سرفۀ کهنه و فالج و استرخای مزمن بی عدیل است و ظاهراً روش خاصی که بالفعل متداول است از اینجا استنباط کرده باشند و حمول او مدر حیض و مسقط جنین و طبیخ برگ و شاخ او به قدر سه درهم با مثل آن بسفایج و مقل ازرق مسهل قوی سوداوی و کرب است و مضمضۀ طبیخ او با سرکه جهت درد دندان نافع و یک مثقال از بیخ او کشندۀ بقی و کرب و مغص و در قوت مثل خربق سیاه و مسهل بلغم و سودا و با آب خبازی مقیئی قوی و قدر شربتش تا نیم درهم است و مصلحش روغن بادام وطلای او محرق و مقرّح جلد و بهترین ادویۀ برص و جهت عرق النسا و مفاصل و فالج و امثال آن مفید و روغنی که در آن بیخ مذکور را جوشانیده باشند جهت فالج و مانند آن به غایت نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، انگبین. عسل، گیاهی است که بدان پوست پیرایند
لغت نامه دهخدا
(طَ ءَ)
مرد گول
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
منسوب است به ظیقان و هو منزل علی عشره فراسخ من بریه عیذاب، منها ابوالحسن طاهر بن عتیق السکاک الظیقی. (سمعانی ص 377)
لغت نامه دهخدا
(ظَیْ یَ)
مردار در آماس و شکافتگی درآمده. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از حظیظ
تصویر حظیظ
دارای حظ و بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظیزه
تصویر حظیزه
خباک آغل، گورستان، پر چین، شوغا جایگاه گوسفندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظیه
تصویر حظیه
زن خوشبخت و گرامی در نزد شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنظیان
تصویر حنظیان
دشنامگوی بد زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفظی
تصویر حفظی
منسوب به حفظ آنچه که باید حفظ کنند: دروس حفظی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسب الوظیفه
تصویر حسب الوظیفه
به خویشکار برحسب وظیفه بنابوظیفه از روی وظیفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیر لفظی خواستن
تصویر زیر لفظی خواستن
باژ برای پاسخ خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظیره القدس
تصویر حظیره القدس
بهشت جنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظیره
تصویر حظیره
کثیف، جای چهار پایان
فرهنگ لغت هوشیار
دلاله اللفظیه آرشرسانی واژه ای واژه خود رساننده آرش خویش است 0 برای نمونه (خیزابه) (موج) (بازداشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاله اللفظیه
تصویر دلاله اللفظیه
آرشرسانی واژه ای دریافت آرش از واژه زبانزد کرویزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اداکردن وظیفه
تصویر اداکردن وظیفه
ویچاردن
فرهنگ لغت هوشیار
یاسمین دشتی یاسیمن بری، یاسمن زرد. مانده انگبین در کندو، یاسمین دشتی پوست پیرای از گیاهان، یاس زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظیاه
تصویر ظیاه
گول: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظیان
تصویر ظیان
((ظَ یّ))
یاسمین دشتی، یاسمین بری، یاسمین زرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظیم الجثه
تصویر عظیم الجثه
کلان پیکر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نظیر
تصویر نظیر
مانند، همانند، همتا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
خویشکاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لفاظی
تصویر لفاظی
واژه بازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کم نظیر
تصویر کم نظیر
کم مانند، بی مانند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
بی همتا، بی مانند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تنظیم
تصویر تنظیم
هماهنگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تحت اللفظی
تصویر تحت اللفظی
واژه به واژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
سترگ، بزرگ، کلان
فرهنگ واژه فارسی سره